~حیدࢪیون🍃
🍃 📖🍃 .رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ #هشتادونه دیگر حرفی برای گفتن نمانده و او مصمم بود خواهرش ر
🍃
📖🍃
.رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #نود
فقط نگاهم میکرد
مردمک چشمانش به لرزه افتاده...
و نمیخواست دل من را بلرزاند...🔥
که حرفش را خورد و برایم #دلبری کرد :
«مگه نمیخواستی بمونی؟ این بلیطت هم 🔥سوخت!»
باورم نمیشد طلسم ماندنم شکسته باشد که ناباورانه لبخندی زدم و او میدانست پشت این ماندن چه خطری پنهان شده...!
که پیشانی بلندش خط افتاد و صدایش گرفت :
«برمیگردیم بیمارستان، این پسره رو میرسونیم 🔥#داریا.»
ساعتی پیش از مصطفی دورم کرده و دوباره میخواست مرا به بیمارستان برگرداند که فقط #حیرتزده🔥 نگاهش میکردم...
به سرعت به راه افتاد و من دنبالش میدویدم و بیخبر اصرار میکردم :
«خب به من بگو چی شده! چرا داریم برمیگردیم؟»
دلش مثل دریا بود و دوست داشت دردها را به تنهایی تحمل کند...
که به سمت خط تاکسی رفت و پاسخ پریشانیام را به شوخی داد :
«الهی بمیرم🔥، چقدرم تو ناراحت شدی!»
و میدیدم نگاهش از نگرانی مثل پروانه دورم میچرخد...
که شربت شیرین ماندن در 🔥#سوریه به کام دلم تلخ شد...
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
꧁•♡حیدࢪیون♡•꧂