eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.4هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹بسم رب المهدی🌹 سلام خدمت تمام همسنگران⚡️ زمان ختم صلوات تا ساعت ۲۴🕛 ✅نیات: 👈سلامتی و ظهور آقا امام زمان 🌸 👈سلامتی رهبر عزیزمون🌼 👈خاموش شدن فتنه💔 لطفا تعداد صلوات های خود را به آیدی‌ زیر ارسال کنید: @molayam_Ali_110
~حیدࢪیون🍃
۵۰۰،۱۱۰ قبول باشه🌸
۵۰،۲۰،۲۰۰ اجرکم عندالله🌱
~حیدࢪیون🍃
۵۰،۲۰،۲۰۰ اجرکم عندالله🌱
۶۶،۲۰۰ اجرکم عندالله💫 یاعلی بگید
بزرگواران این کان نیاز به ادمین داره هر کس دوست داره لطف کنه پیام بده😉 @ya_mahdi_313m رد نکن ثواب داره😁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همزمان با کیانا رسیدیم جلوی در، با هم می‌ریم داخل ساجده پیش مروارید ایستاده و مشغول صحبت کردن هستند به سمت ساجده میرم و چشم‌هاش رو می‌بندم و صدام رو کلفت می‌کنم و میگم: - حدس بزن من کیم؟ - اسرا خیلی لوسی وا لو رفتم، چشم‌هاش رو باز می‌کنم که بر‌می‌گرده سمتم و میگه: - اسرا میای بریم مسافرت؟ - کجا؟ - راهیان نور با بچه های بسیج آخ جون! شلمچه، فکه، دوکوهه...هورا شهدا منم طلبید‌. - آره میام - خواهرت نمیاد؟ - نمی‌دونم بهش میگم خبر میدم. کیانا پوزخندی می‌زنه و میگه: - کجا می‌خواین برین؟ تنها تنها؟ ساجده سریع جواب میده: - راهیان نور تا کیانا خواست مخالفت کنه که صدای ایمان بلند شد. ایمان- خانوم ها جای اینکه اونجا جلسه بگیرید برید سرکارهاتون تا اخراج نشدین. با این حرفش زدیم زیر خنده، یک تا از ابروهای ایمان بالا می‌پره و میگه: - جوک گفتم خانوم کوچولوها؟ چقدر از اين خانوم کوچولو گفتنش بدم میاد خیلی رو مخه و می‌دونه خوشم نمیاد حرصم میده... بهش توجهی نمی‌کنم و با بچه ها به سمت دیگه ای می‌ریم و مشغول کارمون می‌شیم. *** خسته شدم و خودم رو روی صندلی می‌ندازم به اسما خبر بدم ببینم میاد یانه؟‌ گوشیم رو از جیب مانتوی سفید پرستاری بیرون می‌کشم و شمارش رو می‌گیرم. ۰۹۱۵...(چیه نکنه شمارش رو هم می‌خواین؟) بوق می‌خورد ولی جواب نمی‌داد کم کم داشتم از جواب دادنش منصرف می‌شدم که صداش درون گوشی می‌پیچه... - سلام آبجی چطور مطوری؟ - سلام چه عجب جواب دادی خوش می‌گذره؟ با ذوق میگه: - عالی - کی‌میای؟ - هفته دیگه وایی من از الان دلم براش تنگ شده اون میگه یک هفته دیگه با ناراحتی میگم: - باش برات سوپرایز داشتم. شیطون و بانمک میگه: - چه سوپرایزی؟ نکنه دو روز من نبودم می‌خوای عروس بشی تنهام بذاری؟ - نه بابا میای راهیان نور؟ - آره، من فعلا برم خدانگهدار - یاعلی ... @Banoyi_dameshgh
آخيش کار امروزم داخل بیمارستان تموم شد. چادرم رو سرم می‌کنم و همراه کیانا و ساجده از بیمارستان خارج می‌شیم. کیانا خداحافظی میگه و از ما جدا میشه... من و ساجده ام کمی حرکت می‌کنیم که میگه: - اسرامیای راهیان نور؟ لبخندی بهش می زنم و میگم: - مشخص نیست ولی سعی‌ می‌کنم بیام - باشه کاری نداری؟ - کجا میری؟ - میرم خونه آبجیم -سلام برسون مواظب خودت باش یاعلی و ساجده ازم جدا میشه، هوا هنوز زیاد تاریک نشده پس می‌تونم پیاده روی کنم چادرم رو محکم تر‌ می‌کنم و حرکت می‌کنم. یکم حرکت می‌کنم که ماشینی جلوی پام ترمز می‌کنه... بوق می‌زنه که توجهی نمی‌کنم و ادامه میدم به مسیرم بوق دوم رو می‌زنه که بر می‌گردم عقب و محمدرضا رو می‌بینم که از ماشینش پیاده شده... محمدرضا- دخترعمو بشینید میرم خونه باهم بریم! اولش یکم تعارف می‌کنم بعد سوار میشم. بوی عطر تندش درون ماشین پی‌چیده... محمدرضا دستش رو به سمت ظبط می‌بره و آهنگی پلی می‌کنه. این آخرین قدم برای دیدنت این‌ آخرین پُله واسه رسیدنت این آخرین نفس کشیدنم برای تو... این آخرین تورو ندیدنم برای تو... *** بیا به جرم عاشقی بکش من رو نرو... نگاه کن این‌ تَن نحیف و خسته رو تو رو به جون خاطرات خوبمون بمون تو رو به جون خاطرات تلخمون نرو... یکم راجع به بیمارستان و جواب کنکور سوال می‌کنه که می‌رسیم. - ممنون ببخشید مزاحم تون شدم محمدرضا لبخند دلنشینی می‌زنه و با لحن مردونش میگه: - خواهش می‌کنم، این حرفها چیه دشمنتون شرمنده با لبخند جوابش رو میدم که جعبه‌ی کوچکی به سمتم می‌گیره و میگه: - ناقابله ته دلم از کارش قند آب شد ولی توی چهره ام به لبخندی بسنده می‌کنم و جعبه رو ازش می‌گیرم و داخل کیفم می‌ذارم. تشکری می‌کنم و پیاده میشم، کادوم رو داخل کیفم می‌ذارم و در رو باز می‌کنم. @Banoyi_dameshgh
_اگر ما مرگ رو فراموش کنیم!! مرگ هیچگاه مارا فراموش نخواهد کرد...!