فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گنبدت دل میبرد
وقت ملاقاتی بده...💔✋🏻
#امام_رضا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما نمک گیر حسینیم حرام است به ما
هر نانی به جز نان °اباعبدالله° 🖤
#حدیث♥️
#دروگوهر💎
امامرضاعلیهالسلام:😍
هرگاهسختیایبهشمارسیدبه
واسطهماازخــداکمکبجویید👌🏻🍃
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📜تفسیر العیاشی:ج۲،صفحه ۱۷۶ ح ۱۶۶۲
#خادم_الرضا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی قاضی دادگاه شهید عجمیان از پدر و مادر شهید عذرخواهی میکنه 😔
#شهدا
#شهادت
#شهیدعجمیان
#شهیدسیدروح_الله_عجمیان
اللهم عجل الولیک الفرج🎗
┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄
@Banoyi_dameshgh
┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄
روزچهارشنبہمجروحشدنشآخرین
ڪلاسحوزهروباهمبودیم...
ڪلاسڪہتمومشدسریعوسایلشو
جمعڪردکهبره؛
گفتیمآرمانڪجامیری؟
گفتامشبآمادهباشهستیم:)
گفتمآرماننرو
گفتنہ!بایدبرم..
بہشوخۍگفتیم:آرمانمیرۍشهید
میشیها!باخندھگفت
اینوصلہهابہمانمیچسبه:)
گفتیمبیاعڪسبگیریمشھیدشدی
میگذاریمپروفایلمون
نیومد؛هرکاریڪردیمنیومد:)
#Part_129
با بیاهمیتی از کنارش بلند میشم و میگم:
- پاشو بریم که کم کم داره هوا تاریک میشه!
از جاش بلند میشه و موهای پریشونش رو از روی صورت سفیدش جمع میکنه و باهم راه میافتیم!
به سمت ماشین میریم، که همون لحظه صدای زنگ گوشی کیانا بلند میشه، کیانا گوشی رو از داخل کیف زرشکی رنگش بیرون میکشه!
- وای مامانه، حتما نگران شده!
- آره شب شده.
کیانا تماس رو وصل میکنه و مشغول صحبت میشه:
- الو؟
که با شنیدن صدای مامانش رنگ صورتش عوض میشه!
- چیشده مامان؟
و با لحنی که نگرانی توش موج میزنه میگه:
- چرا گریه میکنی مامان؟
نگرانی توی لحن و صورت کیانا به من هم اضافه میشه و میگم:
- چیشده؟
که انگشتش رو به نشونهی هیس نشون میده و میگه:
-کسری چی؟
یعنی چه بلایی سر کسری اومده؟
بغضش میترکه و هق هق کنان میگه:
- کدوم بیمارستان آدرسش رو برام بفرست الان خودم رو میرسونم!
- نگران نباش مامان، الان حرکت میکنم!
و گوشی رو قطع میکنه، به درخت تکیه میده و میزنه زیر گریه...
- چیشده؟
که هق هق کنان ناله میکنه:
- داداشم، کسری!
دستش رو میگیرم و با نگرانی میگم:
- کسری چیشده؟
گوشی رو داخل کیفش میذاره و کلید رو سمتم میگیره و میگه:
- اگر زحمتی نمیشه بشین پشت فرمون من رو تا بیمارستان برسون!
کلید رو میگیرم و به سمت در راننده میرم، کیانا هم کنارم میشینه و میگه:
- ببخشید!
- عیب نداره این حرفها چیه!
#Part_130
و ماشین رو روشن میکنم.
- کدوم بیمارستان برم؟
که گوشیش رو به سمتم میگیره و میگه مامانم اس ام اس زده!
گوشی رو از دستش میگیرم و به پیام هاش میرم که میبینم!
به مسیری که فرستاده حرکت میکنم، کیانا همونجوری هق هق میکنه، دستمالی رو به سمتش می گیرم و میگم:
- اشک هات رو پاک کن! آروم باش یکم!
دستمال رو میگیره و اشک هاش رو پاک میکنه...
- من موندم آخه چرا باید این بره نظام، چرا به حرف بابا و مامانم گوش نداد و رفت دنبال علاقهی خودش!
- مگه چیشده؟
انگاری تازه نمک به زخمش میپاشن که میگه:
- رفته ماموریت زخمی شده!
نمیدونم چرا دلشورهی بدی به قلبم منتقل میشه و قلبم فشرده میشه، برای اینکه جو ماشین عوض بشه دستم رو به سمت ظبط میبرم تا آهنگی پلی بشه و ماشین از سکوت بیرون بیاد، البته سکوت که نه صدای گریه های کیانا سکوت رو میشکست!
اما آهنگی که پلی میشه هم غمگینه و جای بهتر شدن حالمون بد تر میکنه!
آهنگ رو قطع میکنم و رو به کیانا میگم:
- آروم باش، گریه نکن!
کیانا اشکش رو پاک میکنه و میگه:
- هوی، تو حواست به جلو باشه تصادف نکنیم!
که با زور ماشین رو کنترل میکنم تا به ماشینی که از کنارم رد میشه بر خورد نکنم، راننده که مرد جوونی بود کله اش رو از شیشه میاره بیرون و میگه:
- من موندم چرا به شما خانوم ها گواهینامه میدن!
و فوشی زمزمه میکنه که بهش محل نمیدم و بی توجه به غرغر کردنش حرکت میکنم!
#ادامهدارد...
#Part_131
یکم میگذره که جلوی بیمارستان ماشین رو پارک میکنم. کیانا سریع از ماشین پیاده میشه منم پیاده میشم و در ماشین رو قفل میکنم!
با کیانا با هم وارد بیمارستان میریم، به سمت پذیرش میریم خانوم جوونی روی صندلی نشسته، کیانا به سمتش شیرجه میزنه که خانومه با عشوه میگه:
- بفرمایید؟
کیانا نفس نفس زنان میگه:
- کسری زارع!
خانومه به صفحه لپ تاب مقابلش نگاه میکنه و میگه:
- طبقه بالا اتاق ۲۲.
کیانا ممنونی زمزمه میکنه و باهم به سمت بالا میریم، شمارهی اتاق رو پیدا میکنیم! کیانا تقهای به در میزنه و بعد وارد میشه منم پشت سرش!
مادر کیانا روی صندلی ای کنار تخت نشسته بود قامت مردونهی مازیار که از پنجره داشت فضای بیرون رو نگاه میکرد و با مشغول صحبت با گوشیش هست خودنمایی میکنه!
کیانا به سمت کسری میره و میگه:
- سلام!
مامانش سرش رو بالا میاره و رو به کیانا میگه:
- خوبی؟
- سلام خوبین؟
که با لبخند نگاهم میکنه و میگه:
- به خوبیت دخترم، ببخشید کیانا شما رو هم اذیت کرد!
که مثل خودش لبخندی میزنم و میگم:
- این حرفها چیه، کیانا ام برای من مثل اسماست!
کیانا دستش رو روی شونه ام میذاره و میگه:
- لطف داری گلم!
مازیار تماس رو خاتمه میده و میگه:
- سلام اسرا خانوم و کیانا بانو، چطورین؟