•┈••✾❀•💠🪴 *﷽*🪴💠•❀✾••┈•
#حبل_الورید
#قسمت_هشتادم
#شهیدعلےخلیلی
بغض گلوی علی را فرا گرفت؛ یاد غربت حضرت آقا که می افتاد ناخودآگاه اشک چشمش جاری می شد و برای ایشان گریه می کرد.
یاد حضرت امیر المومنین علی علیه السلام می افتاد، وقتی غریبی و تنهایی رهبرش را در خیل عظیم جمعیت می دید.
علی یاد یک روایت که می افتاد بیش از حد جگرش می سوخت. آن روایت اینگونه بود" حضرت امیر المومنین علی علیه السلام در کوچه پس کوچه های کوفه که راه می رفت ؛ به عابران سلام می کردند اما جوابی نمی یافت ،روزی حضرت زهرا سلام الله علیها به آقا امیر المومنین علی علیه السلام فرمودند:" علی جان؛ هیچکس جواب سلامت را نمی دهد پس چرا به کوفیان سلام می کنی؟!"*
علی اشک هایش را پاک کرد و نامه اش را ادامه داد::* آقاجان! بخدا دردهایی که می کشم به اندازه ی این درد که نکند کاری برخلاف رضایت شما انجام داده باشم مرا اذیت نمی کند.
مگر خودتان بارها علت قیام امام حسین را امر به معروف و نهی از منکر تشریح نفرمودید؟
مگر خودتان بارها نفرمودید که بهترین راه اصلاح جامعه تذکر لسانی است؟
یعنی تمام کسانی که مرا توبیخ کردند و ادعای انقلابی گری دارند حرف شما را نمی فهمند؟ یعنی شما اینقدر بین ما غریب هستید؟
رهبرم!
جان من و هزاران چون من ، فدای غربتت 😥
بخدا که دردهای خودم در برابر دردهای شما فراموشم می شود که چگونه مرگ غیرت و جوانمردی را به سوگ می نشینید.
آقا جان!
من و هزاران من در برابر دردهای شما ساکت نمی نشینیم و اگر بارها شاهرگمان را بزنند و هیچ ارگانی خرج مداوایمان را ندهد باز هم نمی گذاریم رگ غیرت و ایمان در کوچه های شهرمان بخشکد.
بشکست اگر دل من؛ به فدای چشم مستت
سر خمر می سلامت؛ شکند اگر سبویی..
ارادتمند شما: علی خلیلی."
علی نامه را نوشت اما نمی دانست که این نامه را مقام معظم رهبری در ۱۵ روز باقی مانده ی عمرش می خواند یا نه!!!؟؟؟
ادامه دارد....
نویسنده :سرکار خانم یحیی زاده