~حیدࢪیون🍃
#Part_148 و با کیانا وارد مغازه میشیم، کیانا به گفتهی خودش کل مغازه رو خالی کرد و تا تونست لواشک
#Part_148
کیانا از ماشین پیاده میشه و کاپوت رو میده بالا، آستین های مانتوش رو یکمی بالا میده تا مانتوش کثیف نشه، بعد یکمی دست کاری کردن ماشین که حدود چهل دقیقه طول میکشه به سمتم میاد و میگه:بشین پشت فرمون استارت بزن!
پشت فرمون می شینم و با داد رو به کیانا میگم :
-وای کیانا از صبح رقتی به خون کاپوت افتادی بنزین نداریم که!
کیانا از حرص پوست لبش رو میخوره و میگه:
- وای،کسری بهم گفت ببر بنزین بزن اما یادم رفت!
رویا با صدای خواب آلود میگه :
- چه خبره؟
کیانا شروع میکنه به توضیح دادن برای رویا،که گوشیم رو بیرون می کشم و شماره امیر حسین رو می گیرم... که بعد چند بوق کوتاهی صداش درون گوشی می پیچه و با عصانیت و نگرانی میگه:
_کجایید شما خانوما؟ چرا رویا گوشیش رو جواب نمیده؟
که با مِن مِن میگم:داداش آروم باش، بنزین تموم کردیم توی راه موندیم!
خیالش که راحت میشه حالمون خوبه میگه:الان کجایید؟
_دقیقا نمیدونم اما حدود یک ساعتی میشه که توی راه مکث کردیم!
که آنتن میره و گوشی قطع میشه...