#Part_113
از ذوق جیغی میزنم و تند تند از پله ها بالا میرم.
#اسرا
کیانا وارد خونه میشه و میپره بغل باباش و ازش تشکر میکنه...
بعد کادوی من رو باز میکنه که با چادر لبنانی شیکی مواجه میشه و با ذوق میپره بغلم و میگه:
- چرا همیشه هنوز چیزی رو بهت نگفتم از توی چشمهام میخونی؟
و بوسه ای به گونه ام میزنه و میگه:
- چند وقته میخوام چادری بشم اما میترسم فامیل های مادریم مسخره ام کنند و این کادوی تو قدمی شد برای تحولم!
محکم تر به خودم میچسبونمش و میگم:
- بعدا راجه بهش صحبت میکنیم عزیزم، آفرین به انتخابت.
که دوباره من رو میبوسه و ازم جدا میشه...
کادوی بقیه ام باز میکنه، کسری به طرفش میره و جعبهی کوچکی رو به طرفش میگیره و میگه:
- فکر نکنی تولدت رو فراموش کردما!
کیانا جعبه رو میگیره و باز میکنه که با دیدن کادوی توی جعبه رو به کسری میگه:
- مگه من بچه ام که برام اینو خریدی؟
و خرس صورتی و کوچولویی رو از جعبه بیرون میکشه و به سمت کسری پرتاب میکنه و میگه:
- من این رو نمیخوام نگه دار برای بچه ات!
کسری خرس رو روی هوا میگیره و میگه:
- خوش به حال بچه ام چه عمهی مهربونی داره!
و مشغول دید زدن پشت خرس میشه و دقایقی بعد دستبند طلایی رو بیرون میکشه و رو به بقیه میگه:
- البته چکار کنیم که روی دستبند اسم عمه کیاناش حکاکی شده!
کیانا با دیدن دستبند به سمت کسری میره و میگه:
- این دستبند رو از کجا آوردی؟