#Part_115
- بشین سرجات امامی، چون دفعه اولت هست که دیر میرسی عیبی نداره!
و به سمت صندلیش میره و میشینه، به ادامه درس گوش میدم!
***
درس تموم شد و با دخترها از کلاس بیزدن میایم تا بریم یکم دور بزنیم و بعدش بریم خونه، که همون لحظه صدای پژمان میاد که صدا میزنه:
- خانوم توکلی صبرکنید!
با صداش میایستیم کیانا رو به منی میکنه و میگه:
- تو که دوستش داری انقدر اذیتش نکن، بگو بله یک شیرینی ام بهمون بده!
- من برم بعدا میام و به حسابت میرسم.
به سمتش میرم و میگم:
- بفرمایید؟
که میگه:
- من که گفتم با عجله فکر نکنید و بهتون مهلت دادم فکر کنید! بگید حداقل چرا جواب منفی دادید.
- خب نمیدونم چی بگم، ولی من به ازدواج فکر نمیکنم!
- لطفا دوباره فکر کنید و یک فرصت دیگه بهم بدید!
- گفتم که جوابم منفیه، خدا نگهدار!
و ازش فاصله میگیرم و به سمت کیانا و مهرانه میرم.
کیانا دستش رو دور شونه ام حلقه میکنه و میگه:
- چرا اذیتش میکنی عزیزم؟ وقتی دوست داره بله رو بگو دیگه!
دوباره دوست داشتن، دوباره یادت! محمدرضا ام ادعا میکرد دوستم داره اما با اومدن ثمین دوست داشتن و قول قرارها و برنامه هایی که بزرگترها چیده بودند رو فروخت به ثمین!
به سمت ماشین کیانا میریم که همون لحظه دیدم صدای دختری به گوش میرسه:
- چرا بازیم دادی؟ مگه نگفتی تا ابد دوست دارم؟
به یکم اونور تر نگاه میکنم که دختری رو میبینم که حجاب خوبی نداره و کنار پژمان فرستاده و قطره های اشک روی صورتش برق میزنه...
- چرا پژمان؟
که پژمان با لحن خودش جواب میده:
- من دوستت داشتم روژینا و دارم ولی خانوادت مخصوصا برادرت مخالفن بهم برسیم! پس دور من رو خط بکش و برو دنبال زندگیت بزار منم بتونم با دختری که مدت هاست مهرش به دلم نشسته ازدواج کنم!
- اون رو هم مثل من میخوای بازی بدی آره؟
که پژمان نگاهش به ما میافته و رو به دختره میگه:
- آروم باش، اون خیلی سر تر از توعه!
#ادامهدارد...