eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
~حیدࢪیون🍃
#Part_146 تا این حرف رو زد زنگ گوشیش بلند شد و نام و تصویر ایلیا که پسر سوسولی بود روی صفحه افتاد.
آماده‌ی رفتن بودیم، کیانا یک طرف کنارم ایستاده بود و رویا هم یک طرف، و هر کدوم مثل بچه کوچیک های دوساله دستم رو به طرف خودش می‌کشه و میگه: - بیا بریم ماشین ما! که اسما که به صندوق عقب ماشین کسری تکیه داده میگه: - الان بریم پیش کیانا... که رویا اخم می‌کنه و میگه: - پس من چی؟ تو بیا تو ماشین ما بزار اسرا بره ماشین آقا کسری! که کیانا چشمکی می‌زنه و میگه: - موافقید ماشین کسری رو بگیرم ما خانوم بریم ماشین کسری مردها هم باهم بیان؟ که اسما جیغی می‌کشه و میگه: -خیلی هم عالی، سر اسرا هم دعوا نمیشه و رو به رویا با پوز خند ادامه میده:خواهرم رو هم از من جدا نمی‌کنید. که کیانا میگه: - بشینید تو ماشین تا مخ کسری رو بزنم، فعلا بای! که به سمت اسما میرم و تنها در جواب کیانا میگم: - کوفت. کیانا بعد حدود پنج دقیقه با سوئیچ ماشین کسری میاد و پشت فرمون می‌شینه و روبه من میگه: - تو جلو بشین، بزار رویا و اسما پشت راحت باشن! منم جلو می‌شینم که بعد حدود سی دقیقه مردها آماده میشن و حرکت می‌کنیم! هنوز از شهر خارج نشدیم کیانا نزدیک یک فروشگاه مواد غذایی ماشین رو پارک می‌کنه و رو به من میگه: - پاشو بریم مغازه رو خالی کنیم و بیایم! که لبخندی می‌زنم و شکمویی زمزمه می‌کنم، و همراه کیانا از ماشین پیاده میشم و چادرم رو آزاد روی سرم رها می‌کنم!