eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان لبخندی مملو از عشق به قلم ریحانه بانو امروز زمان حرکت بود. به جلوی پایگاه می‌رسیم؛ همراه با اسما از ماشین پیاده می‌شیم. نگاهم به ساجده و دختر چادری کنارش که پشت به من ایستاده بود گره‌میخوره. چون پشت به من بود نمیتونستم صورتش رو ببینم. با مامان و اسما به سمتشون میریم. - سلام خوبین؟ - سلام عزیز، خودت خوبی؟ دختره چادری به سمتم بر می‌گرده.. باورم نمیشه! یعنی واقعا خودشه: - کیانا خودتی؟ کینا لبخند میزنه و میگه: - نه پس عمته دوباره بهش نگاه میکنم، چادر دانشجویی پوشیده و روسریش رو لبنانی بسته، خیلی زیبا شده بود: - هوی خوشگل ندیدی؟ با لبخند میگم : - خوشگل که دیده بودم، ولی فرشته ندیدم که چشمون به جمالش روشن شد. - خوشگل شدم واقعاً؟ - آره خیلی، اگر بدونی جقدر خوشگل شدی دیگه چادرو کنار نمیذاری. ثمین هم چادر پوشیده بود ، اما موهاش کمی معلوم بود. بعد از سفارشات مامان به من و اسما، بغلش میکنم و به سمت اتوبوس می‌رم اسما‌هم پشت سرم وارد اتوبوس میشه. زینب سادات کاغذی به دستم میده و میگه: - حضور غیاب کن اگر همه هستن را بیفتیم. - اسما توکلی، ساجده الهی، ثمین محمدی.. دونه دونه اسم‌هارو میخونم و حضور میزنم. و روی صندلیم می‌شینم. ... @Banoyi_dameshgh