eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
•┈••✾❀•💠🪴 *﷽*🪴💠•❀✾••┈• یک روز یکی از دوستان علی به او گفت:" ببین علی جان؛ پدرت و عموت بندگان خدا خیلی تلاش کردن که پول عملت را تهیه کنن،ولی نتوانستن. بیا از مردم کمک مالی بگیریم برای درمانت" علی دهانش از تعجب باز ماند😟و گفت:" چی داری میگی؟؟ از کدوم مردم؟؟؟ از همون ها که سرزنشم کردن بخاطر کارم؟ از همونا که بهم طعنه زدن؟؟؟ از اونها؟؟؟؟!" دوست علی گفت:" علی جان، مردم نفهمیدن یک چیزی گفتن منم مثل تو دوست ندارم از همون مردم که زخم زبانشون اذیتت کردن رو بزنیم ولی چاره ای نیس، سلامتیت واجبه،باید عمل شی." علی با خنده گفت:" اخه من که چیزیم نیست رفیق،شماها زیادی شلوغش کردین." دوست دیگر نمی دانست چه بگوید فقط عصبانی شد. اصلا گوش علی به این حرفها بدهکار نبود،مدام می گفت:" من نمیخوام اندازه یک هزار تومن از اون مردمی که بهم طعنه زدن و نیش زبون زدن بهم پول بگیرین برای عملم،راضی نیستم.😠" از دوستان و آشناها اصرار و از علی عدم پذیرفتن. علی روز به روز لاغرتر از قبل میشد.و مادر و پدر ذره ذره از دیدن کم فروغ شدن شمع وجود جانشان ناراحت و ناراحتتر. دوستان علی به استادش گفتند تا با او حرف بزند و راضی اش کنند که مردم برای خرج عملش کمکش کنند. استاد با دیدن این رفتار علی به یاد حضرت زهرا سلام الله علیها افتاد که وصیت کرده بودند تمام کسانی که در زمان حیات ارزشمندانشان آن حضرت را اذیت کردند در تشییع پیکرشان نباشند😔اما سکوت هم جایز نبود. استاد در مقابل اصرار دوستان علی گفت:" باشه باهاش صحبت می کنم ان شاءالله قبول کنه." ادامه دارد.... نویسنده :سرکار خانم یحیی زاده‌‌‌
•┈••✾❀•💠🪴 *﷽*🪴💠•❀✾••┈• بغض گلوی علی را فرا گرفت؛ یاد غربت حضرت آقا که می افتاد ناخودآگاه اشک چشمش جاری می شد و برای ایشان گریه می کرد. یاد حضرت امیر المومنین علی علیه السلام می افتاد، وقتی غریبی و تنهایی رهبرش را در خیل عظیم جمعیت می دید. علی یاد یک روایت که می افتاد بیش از حد جگرش می سوخت. آن روایت اینگونه بود" حضرت امیر المومنین علی علیه السلام در کوچه پس کوچه های کوفه که راه می رفت ؛ به عابران سلام می کردند اما جوابی نمی یافت ،روزی حضرت زهرا سلام الله علیها به آقا امیر المومنین علی علیه السلام فرمودند:" علی جان؛ هیچکس جواب سلامت را نمی دهد پس چرا به کوفیان سلام می کنی؟!"* علی اشک هایش را پاک کرد و نامه اش را ادامه داد::* آقاجان! بخدا دردهایی که می کشم به اندازه ی این درد که نکند کاری برخلاف رضایت شما انجام داده باشم مرا اذیت نمی کند. مگر خودتان بارها علت قیام امام حسین را امر به معروف و نهی از منکر تشریح نفرمودید؟ مگر خودتان بارها نفرمودید که بهترین راه اصلاح جامعه تذکر لسانی است؟ یعنی تمام کسانی که مرا توبیخ کردند و ادعای انقلابی گری دارند حرف شما را نمی فهمند؟ یعنی شما اینقدر بین ما غریب هستید؟ رهبرم! جان من و هزاران چون من ، فدای غربتت 😥 بخدا که دردهای خودم در برابر دردهای شما فراموشم می شود که چگونه مرگ غیرت و جوانمردی را به سوگ می نشینید. آقا جان! من و هزاران من در برابر دردهای شما ساکت نمی نشینیم و اگر بارها شاهرگمان را بزنند و هیچ ارگانی خرج مداوایمان را ندهد باز هم نمی گذاریم رگ غیرت و ایمان در کوچه های شهرمان بخشکد. بشکست اگر دل من؛ به فدای چشم مستت سر خمر می سلامت؛ شکند اگر سبویی.. ارادتمند شما: علی خلیلی." علی نامه را نوشت اما نمی دانست که این نامه را مقام معظم رهبری در ۱۵ روز باقی مانده ی عمرش می خواند یا نه!!!؟؟؟ ادامه دارد.... نویسنده :سرکار خانم یحیی زاده ‌‌‌‌‌
•┈••✾❀•💠🪴 *﷽*🪴💠•❀✾••┈• استاد با یکی از دوستان علی هماهنگ کرد و روز موعد فرا رسید. همه چیز برای بر پایی یک زیارت عاشورا ی خوب مهیا شده بود. گلاب ناب کاشان ،کتاب های دعا؛ چایی مجلس روضه ،و دلهایی شهدایی برای رفتن تا کربلای معلی . صدای زنگ خانه به گوش رسید و دوستان و دانش آموزان علی یکی یکی وارد خانه شدند. مداح که یکی از دوستان علی بود شروع به خواندن کرد:"بسم الله الرحمن الرحیم السلام علیک یا ابا عبداعلیه السلام...." و اولین قطرات اشک از چشمان علی جاری شد. مداح می خواند و علی اشک می ریخت؛ استاد به علی خیره شده بود و از دیدن اشک ها و صفای دلش غبطه می خورد. استاد به این فکر می کرد که علی در فکر شفا یافتن است . اما نه.. اشک های علی چیز دیگری می گفت. زیارت عاشورا با شکوه اشک دوستان و شاگردان علی، خوانده شد و مادر به گرمی همیشه از آنها پذیرایی کرد. دوستان کم کم از علی خداحافظی کردند و رفتند. با رفتن آنها، استاد فرصت را غنیمت شمرد و پرسید:" علی جان؛ تو نمیخوای شهید بشی؟ بابا بسه این همه سختی کشیدن،دل بکن از این دنیا." علی نیم نگاهی به استاد انداخت و گفت:" حاجی؛ من میخوام زنده بمونم تا انتقام سیلی حضرت زهرا سلام الله علیها را بگیرم ." استاد لبخند زد و گفت:" ای بابا علی جون؛ وقتی امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف ظهور کنن شهدا برمیگردن ." علی سکوت کرد و در فکر فرو رفت او می دانست که خیلی زود به لقا الله خواهد پیوست؛ چون تن نحیفش خسته بود،خسته ی خسته. علی از همان شب که در نوجوانیش خواب ضربت خوردنش را دیده بود می دانست که خیلی زود خانواده اش را تنها خواهد گذاشت و خواهد رفت،برای همین هم از خداوند برای تسلی دل مادر، یک دختر غمخوار طلب می کرد؛ و همواره می خواست که خواهری داشته باشد که بتواند جای خالیش را برای خانواده پر کند؛ اما.... اما هر گل بوی خودش را می دهد. علی برای مادر؛ فرزند بی نظیری بود که هیچگاه هیچکس نمی توانست جای خالی اش را پر کند. ادامه دارد.... نویسنده :سرکار خانم یحیی زاده •┈┈••✾❀💠🍃🌺🍃💠❀✾••┈┈•
[[♥️🖐🏻]] |story اَزهَمین‌فاصِلہ‌یِ‌دورسَلامَم‌بِپَذیر ڪه‌خَرابِ‌توشُدَم،خآنہ‌اَت‌آبادحُسِین
هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
^^ قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ۰۱۱۝ 🌿 شبتون‌حسینۍ✨ دعاۍفرج‌آقا‌جانمون‌فراموش‌نشھ🌼🧡
هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
✍حاج قاسم سلیمانی: خدا را قسم میدهم به محمد و آل محمد؛ کشور ما را و رهبر ما را و ملت ما را و سرزمین ما را در کنف عنایت خود حفظ بفرماید. 🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به‌نام‌خدای‌دلتنگ‌ها♥️
_
یـکے از عمیلیات ها بود که فرمانده دستور داده بود شب هیچ کس تکون نخوره وصداش در نیاد😳 وقت نماز صبح شد آفتابه رو برداشتم ورفتم وضو بگیرم که یکدفعه احساس کردم کسی آن طرفتر تکان میخورد😥 ترسیدم😫 نمیتوانستم کاری بکنم ،تنها بووم وبدون اسلحه ویک متر جلوترم یک بعثی که اگه برمیگشت و منو میدید شهادتم ختمی بود😂 شروع کردم به دعا گفتم خداجون من که نیومدم کار بدی بکنم که الان گرفتار شدم اومدم وضو بگیرم پس کمکم کن یک لحظه چیزی به ذهنم رسید👏👌 😂لوله ی آفتابه رو گذاشتم و رو سر عراقی و گفتم حَرِّڪ....😂😂😂 بیچاره انقدر ترسیده بود که همش به عربی میگفت:نزن... اینطوری شد که همه چی رو هم اعتراف کرد وعملیات به نفع ایران تموم شد😂😂 وتا صبح همه ی رزمنده ها وفرماندمون از خنده داشتند غش میکردند😅😂😟 تااینکه فرمانده گفت:بچه ها دلتون و پاک کنید اونوقت با یک آفتابه هم میشه دشمن و نابود کرد😂 ..!!
ࢪﯢزۍ ﻧﯧسٺ ڪﮫ ٺو ࢪا ﯾﺂډ ﻧڪنم اࢪﺑــــابـــــم حـسـ💔ﯧن ✋🏻