دل حرم خداست،
پس غیر خدارا در حرم الهی جای مده💓،
| #خدا_جانم💚|
³¹³____________________________
🌻|| @Banoyi_dameshgh
#استوری
نہچراغ
ونہفانوسونہشمع
تنها "دلم"
روشناستڪہمۍآيۍ ...!💛
#اللهمعجللولیكالفرج🌱
#امام_زمان
♥️͜͡🕊
‹بِسْــمِرَبِّحُـسیـنجـٰان . .!›
حُـسِینجـٰاندِلَمهَۅاۍِتۅرادارَد...
خُـداڪُندراستبـٰاشَدڪِہمیگۅیَند...
"دِلبہدِلراهدارَد💔
♥️¦⇠#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
🕊¦⇠#اربابمـحسینجانـ
هر قدر که نماز هایت
منظم و اول وقت باشد،
امور زندگیت هم تنظیم خواهد شد..
مگر نمی دانی که رستگاری
و سعادت با نماز قرین شده است!؟
#لبیک_یا_خامنه_ای
#آیتاللهبهجت
🔸ما ز نسل مصطفی و حیدریم
ما بسیجی های خطِ رهبریم...
🔸 گر عیان گردد که فرمان می دهد
هر بسیجی بشنود جان می دهد...
🔸 با ولی تجدید بیعت می کنیم
باز هم قصد شهادت می کنیم...
✨۵ آذر سالروز تشکیل بسیج مستضعفین گرامی باد.✨
#لبیک_یا_خامنه_ای
#هفته_بسیج
#بسیجی
#تلنگرانه⛔️
اگہدخترۍعکساشونمیذاره
پروفایلواستورۍنمیڪنہ!
علتـشایننیستکهزشته
یاتیپنداࢪه!
شایدچیزۍداࢪهکهخیلۍهانداࢪن
مثلا #حیــا
#نگه_داشتن_حیا_سخت_شده
#تلنگر
5.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحبت جالب فرمانده گردان کرار یگان امنیت همدان با خانم چادری
#امام_زمان
#برای_ایران
#لبیک_یا_خامنه_ای
~حیدࢪیون🍃
#Part_100 #قسمتاول سرهنگ؟ با شوک به کسری نگاه میکنم! مگه امیرحسین نگفت که کسری و مازیار توی شرکت آ
#Part_100
#قسمتدوم
دکتر از ما فاصله میگیره و رفت، با کیانا روی صندلی میشینیم و مشغول صحبت میشیم.
هنوز هم توی شوک کسری بودم!
رو به کیانا میگم:
- آقا کسری نظامیه؟
کیانا سرش رو به معنای مثبت تکون میده و میگه:
- آره، چند سالی میشه که توی نظامه و مامور مخفیه!
این کسری هم شخصیت عجیبی دارهها!
اولش که فکر میکردم یک پسر بیدین و ایمونه و دوست دختر داره، الانم که آقا مامور مخفی در اومد!
کیانا دستش رو جلوی صورتم تکون میده و میگه:
- کجایی؟ بد جوری رفتی توی فکرها؟
با خنده میگم:
- هیچی انتظار نداشتم خواهر پلیس باشی!
کیانا پشت چشمی نازک میکنه و با عشوه میگه:
- حالا که هستم، به کسری نمیخورد نظامی باشه؟
با شوک میگم:
- نکنه آقا مازیار هم نظامیه؟
که با خنده میگه:
- بله بله، سلیقهام نداری که نگاه چه خوش سلیقه ام شوهر نظامی انتخاب کردم، بعد تو دلت رو خوش کردی به اون پسرهی الدنگ...
وقتی همچین لقبی به محمدرضا داد دوباره یادش افتادم، حتما با ثمین خیلی بهش خوش میگذره!
- میدونی چرا فکر نمیکردم نظامی باشه؟
@Banoyi_dameshgh
~حیدࢪیون🍃
#Part_100 #قسمتدوم دکتر از ما فاصله میگیره و رفت، با کیانا روی صندلی میشینیم و مشغول صحبت میشیم
#Part_101
کیانا پوزخندی میزنه و میگه:
- چرا؟
- آخه تاحالا پلیس شوخ طبع ندیده بودم، هرچی دیدم یک موجود بد اخلاق و بد عنق بوده و جدی!
و با خنده ادامه میدم:
- یادته اونسری باهم رفته بودیم خرید؟ سرعتت زیاد بود پلیسه چطوری حرف میزد!
و لحنم رو کلفت میکنم و سعی میکنم تا مثل پلیسه صحبت کنم!
بعد مسخره بازی با کیانا میخندیم که صدای همون خانومه بلند میشه و با صدای بلند میگه:
- خانوم ها اینجا بیمارستانه ها!
کیانا ادای کسری رو در میاره و میگه:
- فکر میکنی این جدی نیست، اون سری توی یک پرونده ای یک مشکلی پیش اومده بود تا یک هفته اصلا ندیدمش یا نمیاومد خونه یا همش تو اتاق کارش بود!
لبخند میزنم و میگم:
- بیا بریم نماز خونه حالا که خیالم راحت شد یکم استراحت کنم.
و به سمت نماز خونه میریم، سرم رو روی شونهی کیانا میذارم و یکم میخوابم تا خستگی ام بر طرف بشه...
*
یک هفته گذشته بود و امروز بابا از بیمارستان مرخص شد و توی راه برگشت به سمت تهران بودیم.
دیروز رویا بهم گفت که روز بعدی که من اومدم مشهد محمدرضا و ثمین عقد کردن ولی دیگه محمدرضا برام مهم نبود! چون میدونم:
- دو دوتای خدا چهارتا نمیشه، میشه چهل تا!
چشمهام رو میبندم و با وزش باد توی صورتم آروم میشم و آرامشی درون وجودم رو میگیره...
واقعا خیلی سخته که دلت گیر کنه...
به قلاب ماهیگیری که دلش ماهی نمیخواهد.
و فقط برای تفریح اومده ماهیگیری!
@Banoyi_dameshgh