4_5992050342282397665.mp3
1.99M
♡••
#بابکافرا
غَممَخور...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
جایۍ ڪہ تو دستت نمۍرسد
خـــدا شاخہها را پایین مۍآورد
من این صحنہ را بـارها دیده امـ ...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
بارانِ عشق
#عشقاجباری #قسمت221 شیر آب رو بستم و حوله رو دور خودم پیچیدم ، تو آینهی حموم با اکراه به خودم نگ
#عشقاجباری
#قسمت222
رنگ به روش نمونده بود ، چشمهاش تو کسری از ثانیه دو کاسه خون شده بودن ،خودم رو پرت کردم تو بغلش و بلند تر از معمول گریه کردم ،سرم روی سینهش پنهون بود ،دستش دور کمرم نشست و از درد دستش روی کمرم و اتفاقات امروز گریهم رو شدت دادم.
کیان چند ثانیه به همون صورت تحملم کرد، ولی دوباره از تنش فاصلهم داد و محکم و پرخاشگر گفت :
- میگم صورتت چِشه ؟ گریه نکن فقط حرف بزن ببینم چه بلایی سر خودت آوردی؟
- اُ... افتادم ... از پله ها افتادم کیان ، داشتم میومدم پایین پام پیچ خورد یهو افتادم.
- اوه شِت ... پله های دیوث ببین چه جوری صورت دختر خوشگلمونو ناکار کردن.
نگاه گذرایی به بهروز کردم که این جمله رو گفت و دوباره نگاهم به صورت رنگ و رو رفته کیان برگشت.
دل آرام کیک رو روی میز عسلی گذاشت و سریع به سمتمون اومد.
-کیان نگران نشو یه افتادن بوده دیگه ،بیاین بشینین تا براش یه کیسه یخ بیارم بذاریم رو زخم و کبودیش.
کیان پوزخندی زد و زیر لب گفت :
- نگران نباشم ؟ تموم صورتش داغون شده ... هر روز باید یه چیزی پیش بیاد که اعصاب من به فنا بره خوشی به ما نیومده.
دلم کباب شد براش و بغضم بی رحم تر چنگالش رو تو گلوم فشرد ،دستم رو گرفت و روی مبل کنار خودش نشوند و به حالت نگرانی گفت :
- چه جوری افتادی ؟ جای دیگهت هم زخمی شده ؟ چرا به من زنگ نزدی بیام ؟
با گریه و چونه لرزون گفتم :
- شونه و دستمم کبود شدن.
- به من نگاه کن بهار.
روم نمیشد تو صورتش نگاه کنم اما نگاهش کردم ، رنگش شده بود مثل لبو ،قرمز و گداخته شده از خشم ،شالم رو ،روی سرم مرتب کرد و با نوچ نوچ عصبی گفت:
- باید بهم زنگ میزدی میومدم عزیزم، حتماً کلی هم از پیشونیت خون رفته ؟
بهروز که شنید با شوخی گفت :
- اوه کیان ناله هاتو جمع کن لطفاً ، بابا یه افتادن بوده همش ،بهار که رو مین نرفته ، پیشونیش یه خراش کوچیک برداشته حالا یه ذره هم خون اومده ، انقدر شلوغش نکن.
کیان اهمیتی به حرفش نداد دستش رو محکم تر دور کمرم حلقه کرد که بی اختیار از درد صورتم رو در هم کردم و آخ ریزی گفتم که نوچ عصبیِ دیگه ای کرد و پریشون حال گفت :
- پاشو بریم ببینم با خودت چیکار کردی ، به هر جات دست میزنم آخ و اوخ میکنی.
تا بلند شدیم به سمت اتاق بریم بهروز گفت :
- چِکش کردی سریع بیاین بیرون این شمعا رو کیک آب میشنا کیک هم از دهن میفته ، اون هدیه کله گندهتو هم گذاشتی پشت در تا چند دقیقه دیگه باید بشینه علفای زیر پاهاشو بچرونه.
کیان تا شاکی بهش نگاه کرد آروم تر گفت :
کیان با خشم دندون قروچه ای کرد و گفت :
- بهروز جون مادرت وقتی میبینی من اعصاب ندارم ، وقتی میبینی یه مشکلی اومده بیخ تنگِ گلوم چسبیده هِی الکی نیشتو باز نکن جلوم یا چرت و پرتای مسخرهتو به زبون بیاری.
- خیله خب حالا برو اصلاً به کارت برس ده ساعت دیگه بیا خوبه ،
دل آرام
_ مگه نمیبینی کیان حوصله نداره ، میخوای چهار تا درشت بارت کنه که راحت بشی؟
من که اصلاً از حرفهاشون سر در نمیآوردم که چی میگن ، مثل یه آدم مرده دستم تو دست کیان بود و به زور سرپا ایستاده بودم.
بهروز و دل آرام شروع کردن به بحث همیشگیشون ،منو کیان رفتیم تو اتاق
با دیدن کبودی های بدنم که تازه کبودیه پشت کمرم رو هم فهمیدم صورتش به حد انفجار رسیده بود .
با خشم دندون رو هم سابید و تیز و نافذ چند ثانیه تو چشمهام نگاه کرد و بعد چشمهاش رو تنگ کرد و پرسید :
- کِی افتادی ؟
نگاهش انگار قصد داشت از طریق چشمهام مو رو از ماست بیرون بکشه ، بدون لرزش و تته پته کردن سریع گفتم :
- یه ساعت پیش.
- اونوقت چرا زنگ نزدی بهم بگی بیام پیشت ؟
- خب، تا خودمو جمع و جور کردم بعدش هم اومدم حموم دیگه فرصت نشد خواستم بعد که اومدم بیرون بهت زنگ بزنم که خودت اومدی.
نفسش رو سخت بیرون داد ،سرش رو جلو آورد و گونهم رو بوسید، خداروشکر که زخم و پارگیِ لبم از داخل بود و هیچ تورم و قرمزی از ظاهرش مشخص نبود که بفهمه لبم هم آسیب دیده وگرنه بدون هیچ شک و تردیدی متوجه دروغ گفتن این حادثه ساختگیم میشد.
بوسه ها و محبت ها از طرف شوهر دوست داشتنیم روی هر کدوم از کبودی هام سرریز میشد ، خواست دکتر خبر کنه اما بهش گفتم که حالم خوبه و اصلاً نگران این موضوع نباشه ،چقدر حالم با وجود خودش و ابراز محبتهاش بهتر شده بود، به راستی که کیان نیمه دوم تنِ درد کشیدهم بود که اون نیمه شکستهم با وجود این نیمه پر قدرت...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
گاهی در نبود یک نفر
گویی جهان به تمامی خالیست ...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡••
#حجتاشرفزاده
دلمـگریہمۍخواد...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
اۍ ڪاش
ڪسۍ مۍآمد و غمـها را
از قلبِ اهالۍ زمین برمۍداشت...
#سهرابسپهرے
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
4_5836701486855227564.mp3
13.98M
♡••
#سالارعقیلی
بغضِپنهان...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
1_927702741.mp3
1.78M
♡••
#استادفرهمند
دعاےعهد..🕊
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
بہصبحِروےتُــوغیرازسلامـجایزنیست
بہپیشِپاےتــوجزاحترامـ،جایزنیست...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄