eitaa logo
باران‌ِ عشق
21.8هزار دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
6.9هزار ویدیو
37 فایل
مَنـ‌خُـدایۍداࢪمـ❣ ڪھ‌عاشِقانھ‌دوستشـ‌داࢪمـ خُدایۍڪھ‌عاشقِـ‌مَنـ‌استـ مھࢪبـٰانـ‌استـ❣ بینھایتـ‌بَخشندھ‌استـ خُدایۍڪھ‌خانِھ‌اشـ همینـ‌حَوالۍاستـ❣ بِنویسْـ‌بَࢪایَمـ ... https://harfeto.timefriend.net/17227680569677
مشاهده در ایتا
دانلود
♡•• گرهۍنیست‌ڪہ‌دستانِ‌تُـوبازش‌نڪند اے‌ڪہ‌نامت‌همہ‌جا‌ذڪرِ‌گرفتاران‌است... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༻‌ @Cafee_eshgh ༺‌‌‌ ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
PouyaBayati-HavayeHaram-320(www.Next1.ir).mp3
9.94M
♡•• هواے‌حَـرمـ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༻‌ @Cafee_eshgh ༺‌‌‌ ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡•• دریــــــــــا باش تا هرڪس لایق توست با تـــــو آرامـ گیرد و هرڪس لایقت نیست در تـُـــــو غرق شود... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༻‌ @Cafee_eshgh ༺‌‌‌ ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
باران‌ِ عشق
طبق معمول هر روز رو تخت دراز کشیده بودم و برای عمیق شدن خوابم سرم رو تو بالش فرو بردم ،صدای داد و بی
کیان روی سرم رو بوسید و آروم گفت : - عزیزدلم اینجوری که نشد ،باید غذاتو همیشه سر وقت بخوری وگرنه مریض میشیا. تو همون حالت بی اختیار زدم زیر گریه، کیان وحشت زده و سریع کنارم نشست و گفت : - چرا گریه میکنی من که چیزی بهت نگعتم ... عه عه بهار ؟ با گریه و بی‌جون نالیدم : - من مریضی گرفتم تو خبر نداری ، ببین ببین اصلاً یه جوریم ، تنبل شدم ، همش مریض حال و بیحوصلم ،کیان نمیدونم چه مریضیه جدیدی گرفتم همش میخوابم ، از صبح میخوابم تاشب دوباره شب میخوابم تا صبح، خودمم نمیدونم چه مرگمه حتماً میخوام بمیرم که انقدر میخوابم آره میخوام بمیرم ، تو هم که فقط به فکر کارو اون شرکت کوفتیتی ، من حالم خوب نیست. -وای باز شروع کرد، حالا همش بگو بمیرم بمیرم تا منه بدبختو راهیه گور کنی ، انقدر نفوس بد نزن بلند شو بریم یه چیزی بخور خون به مغزت جریان کنه انقدر چرت و پرت نگی. بوی شامپوی سر و بدنش مشامم رو قلقلک میداد ، شاید تو اون بحران و آشفتگیم شبیه یه بوی آرامبخش شامه‌م رو پر کرد ، دم عمیقی کشیدم و چشمهام رو با ملایمت بستم ، یک آن حس کردم دلم برای کیان داره پر پر میزنه و انقدر دلتنگشم که حتی باوجود لمس گرمای تنش کنارم و اون بوی آرامبخشش باز هم خواستار آرامشی عظیم‌ترم ... مدتهاست که از کیان فاصله گرفتم ، از شب تولدم به بعد و اون اتفاق ویرون کننده من از شوهر خوب و مهربونم فاصله گرفته بودم ولی الان به حدی قلبم داره مثل طبلی محکم تو سینه‌م میکوبه که دلم میخواد آرامش وجودش رو با عشق و لذت به خودم هدیه کنم و شاید به هردومون. سرم رو از رو پتو برداشتم و با چشمهای اشکی به کیان نگاه کردم ،لبخند به لب داشت و پر احساس به صورتم نگاه میکرد ،با دیدن عضله های سر شونه و سینه‌ش که قطرات آب هنوز روی تنِ خوش‌فرم و جذابش نشسته بود ته دلم هری فرو ریخت و ماشاالله ای از اعماق وجودم برخاست ، این مردِ وحشی مالِ منه ،الهی قربونش برم ، چقدر جذابه ،روز به روز خوشتیپ تر، تو دل برو و خاص تر میشه مثل قالیِ کرمون هر چقدر پا بخوره دوباره همونه تازه بهتر هم میشه، آخ من چه جوری این یه ماه ازش دور بودم‌؟ چقدر دلتنگشم ؟چقدر دوست دارم باهاش باشم ولی ،کیان بهترین نقاشیِ زیبای خدا بود که اونو به من داده ، درسته وقتی کنارم نیست تموم افکار مالیخولیایی تو ذهنم در موردش جمع میشد اما وقتی کنارم بود دنیا دنیا آرامش به وجودم سرایت میکرد که انگار تو تموم لحظات عمرم فقط کمبود یه همچین لحظه ای رو داشتم. گریه یادم رفت ، مریضیم یادم رفت و فقط کیان و چشمهای پر شورش رو میدیدم ، و ،چشمهام رو بستم آهسته گفتم : -دلم برات تنگ شده کیان. ، نگاهش کردم ، لبخند زد ، مسلمه که اونم بیشتر از من دلتنگه ، اشتیاق چشمهاش منو فریاد میزدن ، مردمک چشمهاش پر بود از بهار ... بهار و بهار. به کیان نگاه میکردم و تو دلم میگفتم: "این شوهر منه ، عشق منه و من فقط سهم این مردم" گاهی به خودم میگفتم این من نیستم که تا این حد ذلیلِ کیان شدم ولی واقعاً ذلیل عشق و خواستنش بودم، قربون صدقه‌م میرفت و تو گوشم زمزمه کنان میگفت : - نفس عمیق بکش عزیزم ، فقط میخوام آروم بشی کوچولوی خودم ، تو قراره مامان کوچولوی بچه هام باشی ، تو جونِ کیانی‌ ، مایه آرامشمی نفس بکش. کیان با عجله برگشت و لیوان محتوای شیر و عسل رو جلوم گرفت ،خودش دست زیر سرم گذاشت و ازرو بالش فاصله‌م داد و گفت: - اینو بخور الان دوباره حالت جا میاد، حالا من هی میگم غذا بخور تو محل نذار که ببینی چی به روز خودت میبری؟ ضعف آوردی تموم بدنت داره میلرزه. ضعف و بیحالی بلایی به سرم برده بود که لاجرعه لیوان رو سر کشیدم و تموم محتویاتش رو خوردم ،نفسم کمی بالا اومد و چشمهام برق زد ، با پشت دست لبهام رو تمیز کردم و خندیدم و گفتم : - خب حالا تو هم پاشو برو ببین مجتبی کجاست ،الان منم میام شام میکشم، وای چقدر پاهام میلرزن. به هرزحمتی بود بلند شدم رفتم آشپزخونه رو میز شام نشستم‌، بوی اون باقالی پلو معده‌م رو به وجد آورد ،من آشپزی نکرده بودم، مدتها بود که کیان خودش وظایف منو هم انجام میداد ، از آشپزی بگیر تا شستن ظرفها، لباسها و تمیز کردن خونه ، گاهی وقتها که نبود اگه حوصله‌م میکشید و دستم به کاری میرفت انجام میدادم در غیر اینصورت جام تو رختخواب و طبق معمول خوابیدن بود... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༻‌ @Cafee_eshgh ༺‌‌‌ ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡•• حاڪمِـ‌احساس... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༻‌ @Cafee_eshgh ༺‌‌‌ ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡•• اے بلاے تُـو بجانمـ ڪہ تُـو جانۍ و جهانۍ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༻‌ @Cafee_eshgh ༺‌‌‌ ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
1_558012149.mp3
7.92M
♡•• گلِ‌مهتاب... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༻‌ @Cafee_eshgh ༺‌‌‌ ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༻‌ @Cafee_eshgh ༺‌‌‌ ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄