♡•• #شهرام‌ناظری بۍ‌تُوبہ‌سَرنمۍشود... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༻‌ @Cafee_eshgh ༺‌‌‌ ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄

#عشق‌اجباری #قسمت271 چقدر تبریک گفتن‌های دیگرون باعث ذوقم میشد که توی این راه قدرتم رو بیشتر کنن تا از تصمیمی که برای نابودیشون گرفتیم منصرف بشم، دارم کم کم حس میکنم یه مادر واقعیم که لیاقت این همه تبریک و احساس خالص و ناب رو دارم ... چشمم به کیان افتاد که دلخور و با اخم بهم خیره شده بود ... اخمش بخاطر بهروز بود ... کیان روی بهروز و حالش خیلی حساسیت نشون میداد و مطمئنم الان بقدری از دستم عصبیه که اگه بخاطر شرایط و موقعیتم نبود سر این حرف زدن بی‌موقع و نسجیده‌م مورد عتاب و سرزنشش قرارم میداد. روی صندلی نشستم و کیان با حرف زدن و پیش کشیدن بحث جدیدش سعی کرد بهروز رو از اون حال سردش بیرون بکشه. -ممنون بهروز ،اما ما واسه شنبه نوبت گرفتیم که بریم بیمارستان تا بهار سقط کنه. بهروز و مجتبی که ظاهراً هردوشون از موضوع سقط کردنم خبر نداشتن شوکه و جا خورده گفتن : - سقط ؟ برای چی سقط کنه ؟ کیان نفس غمگینی کشید و لیوانش رو از پارچ دوغ روی میز پر کرد و گفت : -اوضاع بهار خوب نیست ، دکترش میگه براش کلی مشکل پیش میاد بارداری تو این سن خطرناکه منم که بیشتر رو اون کلمه خطر زوم کردم تا لذتای دیگه‌ش‌، بخاطر بهار نمیتونم ریسک کنم. بهروز با تعجب بیشتری گفت : - میخوای دوتا بچتو سقط کنی ؟ کیان اوهوم بی‌جون و بی‌رمقی گفت و جرعه ای از دوغ لیوانش نوشید، اما برادرم برای دفاع از منو ناگهانی قرار گرفتنم تو این شرایط محکم‌ گفت : - چه اشکال داره سقط میکنن ایشالا چند سال دیگه دوباره بچه دار میشن ، دکتر راست میگه من خودمم نگاه به بهار میکنم دلم تیکه تیکه میشه اصلاً دوتا بچه رو چطور میتونه با این هیکل ظریفش تحمل کنه ؟ مطمئناً خطراتش زیاده که دکتر سقطُ پیشنهاد داده ،بزرگ که شد دوباره میتونین بچه دار بشین اما الان موقعش نیست، بهار سنی واسه مادر شدن نداره‌. کیان فقط نیم‌نگاهی به مجتبی کرد و آروم سرش رو با تایید تکون داد ولی حال غمگینش شواهد دردناکی برای قلب فشرده شده‌ش بود که مجبور شد برای حفظ سلامتیه من با بچه‌هاش وداع بگه ... بهروز با یه حال عجیبی گفت : - چی داری میگی مجتبی ؟ اونا بچه‌هاشونن ،دوتان ، گناه دارن ، دوماهه بارداره، داره پا میذاره تو سه ماه ، چطوری دلتون میاد ؟ من خودم یه بار این اشتباهو کردم اما به کیان میگم نکن چون خیلی پشیمون میشین... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༻‌ @Cafee_eshgh ༺‌‌‌ ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄

♡•• گفتندجــَـواد(ع) است سرِ راه نشستیم در جمعِ گدایان خبری بهتر از این نیست... #علی‌اکبر‌لطیفیان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༻‌ @Cafee_eshgh ༺‌‌‌ ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄