eitaa logo
باران‌ِ عشق
21.5هزار دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
7.4هزار ویدیو
41 فایل
مَنـ‌خُـدایۍداࢪمـ❣ ڪھ‌عاشِقانھ‌دوستشـ‌داࢪمـ خُدایۍڪھ‌عاشقِـ‌مَنـ‌استـ مھࢪبـٰانـ‌استـ❣ بینھایتـ‌بَخشندھ‌استـ خُدایۍڪھ‌خانِھ‌اشـ همینـ‌حَوالۍاستـ❣ ادمین‌تبادل‌و‌تبلیغ: @Khademehosseiin بِنویسْـ‌بَࢪایَمـ ... https://harfeto.timefriend.net/17227680569677
مشاهده در ایتا
دانلود
باران‌ِ عشق
#شیفتگان‌محبت #پارت‌سی‌‌وهفت الان سه ماه هست که امید رفته است، قرار ما هم از اول همین بود، بعد از س
گوشیم زنگ خورد، به زور چشمامو باز کردم و دیدم که عاطی هست، با خودم گفتم این موقع صبح چکار می تونه داشته باشه؟ جواب دادم جونم عاطی، عاطی در حالی که مثل همیشه صدای خندش می اومد، گفت:فردا شب همه دعوتید خونه ما، هم تو هم نازی و شیرین هم بابا بزرگت مکثی کردم و گفتم علتش چیه؟ دوباره خندید و گفت هیجی فردا شب، شب میلاد امام حسین هست، تو که خیلی دوستش داری، امید هم اگه بود فردا شب خوشحال بود، گفتیم دور هم باشیم دوباره مکث کردم و گفتم:نمیشه بی خیال من بشید؟ خداییش بدون امید حس و حال ندارم، مخصوصا که میگی همه بیان عاطی گفت: این دعوت اختیاری نیست، اجباریه، مامان گفته حتما باید بیای گفتم چشم بخاطر مادر میام دوباره سرمو رو بالش و گذاشتم و خوابیدم فکر امید رهایم نمی کرد،امید با عشق آمده بود اما با بغض رفته بود، بغض آخرش هنوز مقابل چشمام هست، جایی که آدم نه می تونه بمونه نه می تونه بره، برزخ که میگن همینه، همیشه این موقع ها یاد اون متن برزخی می افتم که "عاشق دختر زیبای تک تیر انداز دشمن شدم، بزنم می میرم، نزنم می میرم" موقع غروب شد، پدربزرگ مدام می گفت بریم دیگه دیر میشه، اما من دل و دماغ نداشتم، به سختی رفتم آماده شدم و نمی دانم چه حسی به من دست داد که امشب همون لباسی که امید دوست داشت، بپوشم،پیراهن سبز من و شال آبی آسمانی من و موهای خرمایی من و نگاه معصومانه من سوار ماشین شدیم درحالی که تمام وجود من سکوت بود،به منزل پدر امید رسیدیم وارد منزل شدیم، عاطی و نازی و شیرین به سختی در آغوشم گرفتند. در آغوش مادر امید رفتم که همیشه خدا عطر امید را می داد بعد از سلام و احوالپرسی، تک تک بچه ها حالمو پرسیدند، منم می گفتم خوب خوبم و سختی نیست جز فراق امیدم، و همه می گفتند غصه نخور بر میگرده مادر امید تبسمی زد و یک نگاهی به همه کرد و بعد در چشمان من زل زد و گفت:خوش اومدید، خیلی خوشحال شدم این که اومدید، اول بخاطر این که بعد مدت ها دور هم جمع شدیم، بعدش هم این که امشب شب میلاد ارباب مون هست هم امید و هم سارا علاقه خاصی به آقاجانمان دارند، ان شاء الله هر چی برکته بحق امشب از خود اقا بگیرید، همه ما خوشحالیم که شب آقا به یادش جمع شدیم، فقط ی ناراحتی داریم و اون هم نبود امیدم هست، که اون هم بر می گرده، سپردمش دست خود ارباب در حالی که بغض عجیبی وجود مرا فرا گرفته بود، آروم گفتم، اگه امید امشب بود، تا صبح نمی خوابید، بس که امام حسین رو دوست داشت، تا صبح برام از امام حسین می گفت، اما افسوس نیست و جاش خالیه همه جا را سکوت گرفته بود، صدای زنگ درب اومد، همه به هم نگاه کردیم و گفتیم کی می تونه این موقع شب باشه؟ عاطی خنده بلندی از ته دل کرد و گفت حتما امید هست دیگه، بلند شدم، گفتم عاطی جون من جون امید اذیتم نکن، دوباره خندید و گفت دیونه بدو بخدا امیده نفهمیدم چطور درب رو باز کردم و پله ها رو چند تا یکی کردم و طول حیاط رو بدو بدو رفتم و درو باز کردم، بهتم زد، خودشه، ی جیغ محکم زدم و بلند داد زدم، بخدا خودشه و رفتم در آغوشش، اصلا به قیافش نگاه نکردم، فقط گرمای آغوشش رو می خواستم، شمارش نفساشو، وجودشو،فقط اشک بود که از چشمام می اومد بیرون، نمی دونم چقدر گذشت فقط داشتم اشک می ریختم،تمام چهار ماه تنهایی از جلوی چشمانم رد شد، می خواستم به اندازه چهار ماه گریه کنم، افتادم به پاش، چند تا به پاش زدم و گفتم آخه چرا چرا؟ مگه من کیو دارم غیر تو، چرا رفتی؟ و همین طور اشک می ریختم، امید آروم بلندم کرد و با دستش اشکامو پاک کرد و زد به لبش، گفت شوره ولی خوشمزه هست، به سختی تبسمی کردم تازه صورتشو دیدم، بعد چهار ماه، موهای بلند و ریش پر پشت و گونه های سوخته، اما جذاب و دوست داشتنی مثل همیشه خم شد و دستمو بوسه زد و دست بر گردنم گذاشت و رفتیم داخل منزل.. ادامه دارد ☄کپی‌ و استفاده بدون اجازه‌ مؤلف‌ جایزنیست 🍁دوست داشتی حرف بزن❤️👇 https://harfeto.timefriend.net/16655831392956