#باهم_مهربان_باشیم
*میگن قدیما حیاطها درب نداشت، اگر درب داشت هیچوقت قفل نبود...*
*میدونید چرا قدیمیا اینقدر مخلص بودند؟* *چرا اينقدر شاد بودن؟*
*چرا اينقدر احساس تنهايی نميكردند؟*
*چرا زندگيها بركت داشت؟*
*چرا عمرشون طولانی بود؟*
*چون تو کتاب ها دنبال ثواب نمیگشتند که چی بخونند ثواب داره، دنبال عمل کردن بودند.*فقط یک کلام میگفتند: خدایا به دادههایت شکر.*
*نمیگفتند تشنه رو آب بدید ثواب داره، میگفتند آب بدید به بچه که طاقت نداره.
*موقعی که غذا میپختند، نمیگفتند بدیم به همسایه ثواب داره، میگفتند بو بلند شده همسایه میلش میکشه ببریم اونا هم بخورن.*
*موقعی که یکی مریض میشد، نمیگفتن این دعا رو بخونی خوب میشی، میرفتن خونه طرف، ظرفاشو میشستن، جارو میزدن، غذاشو میپختن که بچه هایش غصه نخورن*
*اول و آخر کلامشون رحم و مهربانی بود.
*به بچه عیدی میدادند، میگفتن دلشون شاد میشه،*
*به همسایه میرسیدن میگفتن همسایه از خواهر و برادر به آدم نزدیکتره...*
*خدایا قلب ما را جلا بده که تو کتاب ها دنبال ثواب نگردیم، خودمان را اصلاح کنیم و با عمل کردن به ثواب برسی نه فقط با خواندن دعا*
*مهربان باشیم، محبت کنیم بی منت،.. خدایا عاقبت بخیرمان کن 🙏
https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr
◉✧بَــصیرَت؏َمار وار✧◉ 🇵🇸
✨💙 رمان نرگس و لاله💙✨ #پارت_پانزدهم به همین خاطر تصمیم گرفت فعلا درباره ی سجاده چیزی به خانواده اش
🦋 رمان نرگس و لاله🦋
#پارت_شانزدهم
مدتی گذشت....
اشتیاق لاله برای نماز بیشتر شده بود و دلیل این اشتیاق ، تشویق ها و رفتار محبت آمیز مادر نرگس بود😙
چون لاله هر چند وقت به منزل نرگس اینا می رفت و درس هایشان را با هم میخواندند📚.
مادر نرگس هم گاهی در درس ها به آن ها کمک میکرد . و چون لاله سوال هایی از نماز می پرسید ، متوجه شده بود که لاله اطلاعات چندانی درباره ی نماز ندارد و احتمالا نماز خواندن را بلد نیست. به همین دلیل تصمیم گرفت که لاله را با نماز و فایده های آن آشنا کند🤝
رفتار های مهربانانه ی مادر نرگس هر روز لاله را مشتاق تر می کرد😻
مادر نرگس وقتی اشتیاق لاله را دید با زیرکی پیشنهادی به لاله و نرگس داد و آن پیشنهاد این بود که به لاله و نرگس گفت :
_ مادر نرگس : من میخوام یه مسابقه درباره ی نماز بین شما دو نفر برگزار کنم ، هر دفعه که لاله جان به منزل ما بیاد من مقداری از نماز رو به شما آموزش میدم😊
البته میدونم که هر دوی شما نماز رو به خوبی بلد هستید😄
اما چون میخوام بین شما دو تا مسابقه سختی برگزار کنم. ( بچه ها نگاهی به هم کردند و گفتند وای)
_ مادر نرگس : فکر کردید الکی بهتون جایزه میدم؟😂 باید تلاش کنید تا بتونید از من جایزه بگیرید🎁
به خاطر سختی مسابقه بهتره که اول به شما نماز رو آموزش بدم😁.
بچه ها هم پذیرفتند.👥🖐
لاله خیلی خوشحال بود چون هم نماز را یاد میگرفت و هم برای جایزه گرفتن سعی خودش را می کرد💪.
ادامه دارد...
کپی ممنوع❌
برای خواندن ادامه ی #رمان 🍓 نرگس و لاله 🍓 به کانال زیر بپیوندید🥺
https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr
🍁 رمان نرگس و لاله 🍁
#پارت_هفدهم
از آن روز به بعد هر وقت لاله به منزل نرگس اینا می رفت با دقت به آموزش های مادر نرگس گوش میداد و آن ها را یادداشت میکرد✍ و در منزل تمرین میکرد📃
مادر نرگس هم با دقت با لاله برخورد میکرد که نکند نرگس متوجه بشود که لاله تازه دارد این مطالب را یاد میگیرد.
بعد از مدتی بچه ها وضو گرفتن و نماز خواندن را یاد گرفتند📿 مادر نرگس درباره ی نماز از بچه ها سوالاتی پرسید و بعد هر کدام از بچه ها جلوی مامان نرگس وضو گرفتند و یک نماز چهار رکعتی خواندند.
بعد از نماز مادر نرگس تسبیحات حضرت زهرا را به بچه ها یاد داد✨
حالا وقت چی بود؟ بله ، جایزه.🤤 پس مادر نرگس جایزه ها را داد🎁
جایزه هر کدام از بچه ها یک چادر نماز قشنگ با یک جامدادی خوشگل و یک عطر خوش بوی کوچولو برای توی سجاده و مسواک و خمیردندان بود🤩🥳
مامان نرگس از فواید عطرزدن و مسواک زدن قبل از نماز هم به بچه ها توضیحاتی داد🗣
دخترها خوشحال بودند👭 لاله خوشحال تر از نرگس ؛ چون هم نماز خواندن را یاد گرفته بود و هم جایزه اش را گرفته بود.
روزها میگذشت....
ادامه دارد..
کپی ممنوع❌
برای خواندن ادامه ی #رمان 🎶 نرگس و لاله 🎶 به کانال زیر بپیوندید🥺
https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr
💜 رمان نرگس و لاله 💜
#پارت_هجدهم
روزها میگذشتند...
تا اینکه یک شب لاله با خانواده اش به یک مهمانی فامیلی دعوت شد🎊🪅 وقتی شب شد و میخواستند برای مهمانی اماده بشوند ، با وجود تاکیدهای پی در پی مادر ، لاله همه اش دست دست میکرد .
جیغ مامان بلند شد که لزاله عجله کن داره دیر میشه😫
پاشو اماده شو😡
اما لاله آهسته آهسته با انجام بعضی از کارها خودش را مشغول میکرد تا وقت بگذرد🕙
وقتی همه عجله داشتند و نگران دیر رسیدن بودند ، لاله به اتاقش رفت و از بین لباس هایش لباسی را انتخاب کرد که قبلا روسری و ساق دستش را با آن ست کرده بود ، همان خریدهایی که به مادرش نشان نداده بود ، با یک مدل قشنگ هم روسری اش را درست کرد🧕🏻
و بعد مثل نرگس چادرش را سر کرد . پدر و مادر لاله داخل ماشین ، بیرون منزل منتظر بودند🚙
لاله در حیاط را قفل کرد و سوار ماشین شد . وقتی چشم پدر و مادر به لاله افتاد چند لحظه ای با تعجب به او خیره شدند ، یهویی صدای جیغ مامان بلند شد که این چه سر و ریختیه که واسه خودت درست کردی ، میخوای آبروی منو بین فامیل ببری؟😠
ادامه دارد...
کپی ممنوع❌
برای خواندن ادامه ی #رمان 🦚 نرگس و لاله 🦚 به کانال زیر بپیوندید🥺
https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr
👑 رمان نرگس و لاله 👑
#پارت_ نوزدهم
لاله سکوت کرد و سرش را پایین انداخت . مامان گفت : زود میری این سر و ریخت زشت رو عوض میکنی و میای!
لاله هیچ عکس العملی نشان نداد . مامان که به شدت عصبانی بود با صدای فریادگونه ای گفت : مگه نمیشنوی؟🤬 با شمام . بهت میگم برو این ریختتو عوض کن🗣
لاله که از برخورد مامان ترسیده بود از طرفی هم حاضر نبود مثل دفعه های قبل با ظاهر نامناسب به مهمانی برود با التماس به باباش نگاهی کرد ؛ آخه همیشه باباش به دادش میرسید🧔🏻♂
بابا وقتی نگاه پر از التماس لاله را دید دلش نیامد که دخترش را نا امید کند ، هر چند که قلبا از شکل و ظاهر لاله راضی نبود ولی گفت : خانم همین الان حسابی دیر شده، تا لاله بره دوباره آماده بشه کلی طول میکشه😔
_مامان لاله : پس من نمیام ، آبرومو که از سر راه نیاوردم😏
و می خواست از ماشین پیاده بشه که بابای لاله گفت : خانم تورو به خدا شما دیگه شروع نکن داره دیر میشه من جواب فامیل رو چی بدم؟؟؟
اگه شما نیای من هم نمیرم خودت هم جواب تلفن های خانواده هامون و دوست ها و فامیل رو باید بدی.
کمی مکث کرد..
+بابای لاله : خانم بیا بریم تو رو خدا وقتی برگشتیم با لاله در این باره صحبت میکنیم😩
_مامان لاله : که باز ازش دفاع کنی؟؟ تا روز به روز وضع رو از این که هست بدتر کنه؟
+بابای لاله : نه
_ مامان لاله : بله دیگه . اگه شما اون روز ازش دفاع نمیکردی الان کار به اینجا نمیکشید☹️
+ بابای لاله : من این دفعه طرف شما هستم🙃
از آیینه داخل ماشین نگاهی به لاله کرد و ادامه داد : لاله مطمئن باشه که من هیچ طرفداری ازش نمیکنم و خودش باید رفتارهاش رو توضیح بده😊
لاله سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت.🖤
ادامه دارد...
کپی ممنوع❌
برای خواندن ادامه ی #رمان ❤️ نرگس و لاله ❤️ به کانال زیر بپیوندید🥺
https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr
#تلنگر⚠️
گفت:حاج آقا من شنیدهام اگر انسان در نماز
متوجه شه ڪه ڪسی در حال دزدیدن ڪفششه
میتونہ نماز رو بشڪنہ و دنبال ڪفشش برھ
درستہ حاجآقا-؟
شیخ گفت: بلہ درستھ
نمازے ڪه توش حواست به ڪفشت باشہ اصلاً باید شڪست!💔
#لحظاتی_با_احکام
💢 در #وضو شستن صورت و دست ها تا چند مرتبه جایز است❓🔰
✅👈 آیات عظام امام، خامنه اى، فاضل و نورى: براى مرتبه اول واجب و مرتبه دوم جایز و مرتبه سوم و بیشتر از آن حرام است. (۱)
✅👈 آیات عظام بهجت، سیستانى، صافى و وحید: براى مرتبه اول واجب و مرتبه دوم مستحب و مرتبه سوم و بیشتر از آن حرام است. (۲)
✅👈 آیةاللَّه تبریزى: براى مرتبه اول واجب و مرتبه دوم بنا بر نظر مشهور مستحب است ؛ ولى احتیاط واجب در دست چپ ترک مرتبه دوم است و براى مرتبه سوم و بیشتر از آن حرام است. (۳)
✅👈 آیةاللَّه مکارم: براى مرتبه اول واجب و بنا بر احتیاط واجب ترک مرتبه دوم است و براى مرتبه سوم و بیشتر از آن حرام است.
➖➖➖➖➖
📎 (۱) امام، فاضل و نورى، توضیح المسائل مراجع، م۲۴۸ و خامنه اى، اجوبة الاستفتاءات، س ۱۰۲.
📎(۲) بهجت، صافى و سیستانى، توضیح المسائل مراجع، م۲۴۸ ؛ وحید، توضیح المسائل، م ۲۵۴.
📎(۳) تبریزى، توضیح المسائل مراجع، م ۲۴۸.
📎(۴) مکارم، توضى ح المسائل مراجع، م ۲۴۸.
#احکام
『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _
•⌈↝https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr
🔅#پندانه
✍️ زود قضاوت نکنیم
🔹ﭘﺴﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﺩﻓﺘﺮ ﻧﻘﺎشیاش ﺭﻭ ﭘﺮﺕ ﮐﺮﺩ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ! ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﭘﺮﯾﺪ ﺑﻐﻞ ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ﻭ ﺯﺩ ﺯﯾﺮ ﮔﺮﯾﻪ!
🔸ﻣﺎﺩﺭ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻭ ﺁﺭﻭﻣﺶ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﻩ ﻭ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﻭ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻪ. بعد ﺩﻓﺘﺮ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻭﺭﻕ ﺯﺩ. دید ﻧﻤﺮﻩ ﻧﻘﺎشیاش ۱۰ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ!
🔹ﭘﺴﺮﮎ، ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﻭ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﯾﮏ ﭼﺸﻢ! ﻭ ﺑﻪﺟﺎﯼ ﭼﺸﻢ ﺩﻭﻡ، ﺩﺍﯾﺮﻩﺍﯼ ﺗﻮﭘﺮ ﻭ ﺳﯿﺎﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ! ﻣﻌﻠﻢ ﻫﻢ ﺩﻭﺭ ﺍﻭﻥ، ﺩﺍﯾﺮﻩﺍﯼ ﻗﺮﻣﺰ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﻭ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: «ﭘﺴﺮﻡ ﺩﻗﺖ ﮐﻦ!»
🔸ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﺎﺩﺭ ﺳﺮﯼ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺯﺩ. ﺍﺯ ﻣﺪﯾﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﻣﯽﺗﻮﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﭘﺴﺮﻡ ﺭﻭ ﺑﺒﯿﻨﻢ؟
🔹ﻣﺪﯾﺮ ﻫﻢ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﮔﻔﺖ:
ﺑﻠﻪ، ﻟﻄﻔﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﺎﺷﯿﺪ.
🔸ﻣﻌﻠﻢ ﺟﻮﺍﻥ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﺩﻓﺘﺮ ﺷﺪ ﺧﺸﮑﺶ ﺯﺩ! ﻣﺎﺩﺭ ﯾﮏ ﭼﺸﻢ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ!
🔹ﻣﻌﻠﻢ ﺑﺎ ﺻﺪﺍیی ﻟﺮﺯﺍﻥ ﮔﻔﺖ:
ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ، ﻣﻦ ﻧﻤﯽﺩﻭﻧﺴﺘﻢ. ﺷﺮﻣﻨﺪﻩﺍﻡ.
🔸ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﻭ ﺑﻪ ﮔﺮﻣﯽ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ.
🔹ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﭘﺴﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﺎ ﺷﺎﺩﯼ ﺩﻓﺘﺮﺵ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
معلممون ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻤﺮﻩﺍﻡ ﺭﻭ ﮐﺮﺩ ۲۰! ﺯﯾﺮﺵ ﻫﻢ ﻧﻮﺷﺘﻪ: «ﮔﻠﻢ، ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﯾﻪ ﺩﻧﺪﻭﻧﻪ ﮐﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ!»
🔸اینقدر ﺳﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﻤﺮﻩﻫﺎﯼ ﭘﺎیین ﻭ ﻣﻨﻔﯽ ﻧﺪﯾﻢ. تلاش آدمها قابلتقدیره.
#پندانه_امروزمون
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _
•⌈https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr
.
♨️ شیطان چه زمان بر انسان مسلط میشود؟!
✍ روزی حضرت موسی علیه السلام
ابليس را دید و از او پرسید :
به من از گناهی خبر بده که اگر انسان آن را انجام دهد، تو بر او پیروز میشوی و هر کجا که بخواهی افسار او را به آنجا میکشی.
⭕️ ابلیس گفت: سه گناه است که اگر انسان گرفتار آن شود، من بر او مسلط میگردم:
🔻هنگامی که انسان خودبین شود و از خودش خوشش آید.
🔻هنگامی که او عمل نیک خود را بسیار بشمرد.
🔻زمانی که انسان گناه در نظرش کوچک گردد.
💟 #کلام_اهل_بیت
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _
•⌈↝https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr
هدایت شده از خانه خوبمان
#کلام_شهدا
صدرکعتنمــٰازبخون . . .
صدتاڪارخوبانجامبده . . .
ولۍکسۍنتونہباهــاتحرفبزنه،
اخلاقنداشتہباشۍبہهیچدردۍنمیخوره!
مومنبــٰایدشادباشہ!
اخلاقِخوبداشتهباشہ...シ!
#شهیدمحمدهادیامینی🌱
موافقی؟🙃