4_5774152177316528233.mp3
زمان:
حجم:
3.01M
جایی که حاج حسین یکتا کم آورد
روایتگری :حاج #حسین_یکتا
اردات جوانان کشورهای هند
و پاکستان به شهدای ایران...
ــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
#شهید_گمنام:
غریب ترین ڪلمه است...
مظلوم ترین ڪلمه...
ڪلمه اے ڪه هزارن هزار درد دارد...
دردهاے ناگفته...
حرف هاے نزده...
بغض هاے سرخورده...
#شهید_گمنام یعنی:🕊
هنوز مادرے منتظر است...
هنوز پدر شڪسته اے امیدوار است...
شهید گمنام یعنے دلتنگے فرزندے براے پدرش ڪه حتے مزار هم ندارد...
یعنے اشک هاے سرد زنے براے گمنام بودن مرد زندگیش...
شهید گمنام یعنے فقط چند استخوان...
یعنے غربت...
یعنے پلاڪے گم شده...
شهید گمنام یعنے مزارے خلوت...
یعنے بے سروصدا اوج گرفتن...
شهیدگمنام یعنے پسرم دیگه بیا...
یعنے پدرم به چند استخوانت هم راضیم فقط بیا...
شهید گمنام یعنے معلوم نیست چگونه شهید شده است؟😭
شهید گمنام یعنے دیگر برنمیگردد...
یعنے بے خبری...
🌷شهید گمنام یعنی:
فدایی
شادی روح همه شهدای گمنام پنج #صلوات
ـــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
#معرفی_شهید
#شهید_عبدالحمید_سالاری
🌹تاریخ تولد: ۱۳۵۵
🌹تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۹/۳
🌹محل شهادت: حلب، سوریه
ـــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#معرفی_شهید #شهید_عبدالحمید_سالاری 🌹تاریخ تولد: ۱۳۵۵ 🌹تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۹/۳ 🌹محل شهادت: حلب، سوریه
شهید عبدالحمید سالاری سال ۱۳۵۵ در روستای سردر از توابع شهرستان حاجیآباد در استان هرمزگان به دنیا آمد، دوران کودکی تا پایان دوران راهنمایی را در زادگاهش گذراند.
ایشان در ۲۶ مهرماه سال ۱۳۹۴ مصادف با چهارم ماه محرم از طریق بسیج استان سیستان و بلوچستان پس از گذراندن دورههای آموزشی در تهران برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) و مبارزه با گروههای تکفیری و داعش عازم شهر دمشق در کشور سوریه میشود و پس از زیارت حرم مطهر حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) عازم شهر حلب میشوند تا اینکه در روز سهشنبه ۳ آذر ۱۳۹۴ مصادف با دوازدهم ماه صفر به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
پیکر مطهرش پس از ورود به کشور عزیزمان ایران با شکوه خاصی در تاریخ ۱۴ آذرماه ۱۳۹۴ بر روی دستان مردم شهیدپرور بندرعباس تشییع و در تاریخ ۱۵ آذر ۱۳۹۴ در روستای سردر زادگاهش به خاک سپرده شد.
از ایشان دو فرزند به نامهای محمدامین و زهرا به یادگارمانده است
#سالروز_شهادت
ـــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🍃
📖🕋📖🕋📖
🕋📖🕋📖
💠همراهان گرامی کانال
🌷ختم دسته جمعی ⬅️ صلوات خاصه امام حسن عسکری( ع ) ، پدر بزرگوار امام زمان (عج )➡️
به مناسبت میلاد ایشان در کانال برگزار میشود
✅ تعداد ثبت مجموعه یا ضامن آهو میشود و توسط متصدی آمار در حرم مطهر
🍃🍂آقا علی بن موسی الرضا 🍂 🍃
از طرف شما عزیزان ثبت میشود و نزد ولی نعمتمان به امانت سپرده میشود
❇️فرصت خواندن تا چهارشنبه ظهر ۵/ ۹ / ۱۳۹۹
❇️ به نیابت از امام زمان( عج ) الشریف، هدیه به امام حسن عسکری( ع) و برآورده شدن حاجت افراد شرکت کننده
📣لطفا تعداد صلوات خاصه امام حسن عسکری( ع ) را که می خوانید ،به آیدی زیر بفرمایید تا آمار ثبت مجموعه یا ضامن آهو شود و جمع آن توسط متصدی آمار در حرم مطهر امام رضا( ع )ثبت شود
تشکر و عاقبت بخیری از حضور پر رنگتون 🌹
⬅️آیدی جهت پیام دادن برای اعلام تعداد تلاوت صلوات خاصه امام حسن عسکری( ع ) در ختم دسته جمعی 👇👇
🆔 @ZZ3362
♥️متن صلوات خاصه امام حسن عسکری (ع) 👇
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرِّ التَّقِيِّ الصَّادِقِ الْوَفِيِّ النُّورِ الْمُضِيءِ خَازِنِ عِلْمِكَ وَ الْمُذَكِّرِ بِتَوْحِيدِكَ وَ وَلِيِّ أَمْرِكَ وَ خَلَفِ أَئِمَّةِ الدِّينِ الْهُدَاةِ الرَّاشِدِينَ وَ الْحُجَّةِ عَلَى أَهْلِ الدُّنْيَا فَصَلِّ عَلَيْهِ يَا رَبِّ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَصْفِيَائِكَ وَ حُجَجِكَ وَ أَوْلادِ رُسُلِكَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ
🔸نماد بارز #بسیج، دفاع مقدس است و دفاع مقدس ظهور فرهنگ بسیج بود، ما می بینیم در فضای امروز بالاترین مقام نظام در تمام جلسات رسمی از چفیه استفاده میکند که نماد بسیج است و این چفیه یک تذکر است به تمام افرادی که به بسیج معرفت دارند و کسانی که به بسیج معرفت ندارند و این چفیه دور گردن رهبری یک تذکر است، لذا در دفاع مقدس بسیج یک ظهور عملی کرد و امروز یک سازمان به نام بسیج است، اما مهم تر فرهنگ بسیج است. به همین دلیل بسیج کانونی است که همه ی صنوف و سنین و مشاغل و طوایف را در خود جای داده و این ویژگی بسیج است و این شجره طیبه ای است که امام آنرا کاشت و رهبری آن را رشد داد.
🔹سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💝📿💝 📿💝 💝 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_صد_و_نهم به اصرارِ دانیال عازم هتل شدیم که یکی از آن جوانان ن
💝📿💝
📿💝
💝
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_صد_و_دهم
✍ وقتی به خاک ایران رسیدیم، دیگر دم و بازدمی برایِ قطع شدن نداشتم...
هوایِ ایران پر بود از عطرِ نفسهایِ امیرمهدی...
فاطمه خانم با دیدن من و تابوتِ پیچیده شده در پرچمِ فرزندش، دیگر پایی برایِ ایستادن نداشت.
پدر که مُرد، حتی نشانیِ قبرش را نپرسیدم...
اما حسام همه ی احساسم را زیرکانه تصاحب کرده بود.
و منو دانیالِ بی تفاوت به مرگ پدر، حالا بی تابی مان سر به عرش میکشید محضِ نداشتنِ امیرمهدی...😭
فاطمه خانم به آغوشم کشید و مادرانه صورتم را بوسید:
- زیارتت قبول باشه مااادر
دست به تابوت پسرش کشید و نالید:
- شهادت تو ام قبول باشه ماااادرم...
یکی یه دونه ی من...😭
راستی فاطمه خانم دیگر چیزی برایِ از دست دادن داشت؟
مردهای نظامی پوش با صورت هایی حزن زده تبریک می گفتند و دوستان حسام سینه زنان اشک می ریختند...
ضعف و تماشا، دیدم را تار کرد و خاموش شدم...
نمیدانم چند ساعت را از بودن کنارِ جسمِ بی جانِ حسام محروم ماندم،اما وقتی چشم باز کردم شب بود و تاریکی و سکوت...
رویِ همان تختی که حسام لقمه های نان و پنیر درست و چای هایش را به طعم خدا شیرین میکرد...
چشم چراخاندم، انگار گوشه ی اتاق به نماز ایستاده بود و الله اکبر میگفت...
صدایِ خنده هایش را شنیدم، درست زیر پنجره نشسته بود و دلبری میکرد...💔
این اتاق پر بود از بودن هایش.. از خنده هایش.. از عاشقانه هایِ مذهبی اش...
ته دلم خالی شد...
دیگر نداشتمش...
حالا و من بودمو دیوارهایی که حسرت به دلِ خنده هایش میشدیم...
لبخند روی لبهایم نشست، خوب بود که چیزی به انتهایم نمانده بود و باز دیدم همان اخمهایش را وقتی که از کاسه ی کوچک عمرم میگفتم...
روی تخت نشستم که چشمم در آن تاریکی محض، به برادر همیشه نگران و خوابیده رویِ زمینِ اتاقم افتاد...
آرام به سمتِ میزِ گوشه ی اتاقم رفتم.
باید عکسهایش را میدیدم...
قلبم تپش نداشت...💔
بصیـــــــــرت
💝📿💝 📿💝 💝 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_صد_و_دهم ✍ وقتی به خاک ایران رسیدیم، دیگر دم و بازدمی برایِ ق
گوشی را برداشتم و یک به یک یادگاری هایمان را چک کردم.
از اولین روز عقدمان تا آن شبِ اربعین...
از اولین شانه به شانه شدن هایمان تا آخرین عاشقانهایِ حسینی مان...💔
چمدانِ چسبیده به دیوار را باز کردمو موبایل خونی و پیچیده در نایلونِ حسام را درآوردم.
خاموش بود.
به شارژ زدمو روشنش کردم.
دوست داشتم گالریش را چک کنم. حتما پر بود از عکسهایِ دو نفره مان...
باز کردم...
خالی از عکسهایِ دو نفره و مملو از عکسهای مذهبی و شهدا...
دلم گرفت.. او از اول هم برایِ من نبود😔
فایل فیلمهایش را باز کردم و یک نگاهی کلی انداختم...
حدسش سخت نبود.
مداحی.. روضه...
تصویر از حرم تا الی آخر...
قصد خروج از فایلِ کلیپ ها را داشتم که ناگهان فیلمی توجه ام را جلب کرد.
حس خوبی نداشتم...
هنذفری را داخل گوشهایم گذاشتم تا با صدایش دانیال را بیدار نکنم.
فیلم پخش شد و نفسم قطع...
حسام بود...
لحظاتِ آخر، قبل از شهادت💔
تکانهایِ شدید ونامرتب گوشی نشان میداد که به سختی آن را در دستش گرفته...
گاهی صورتش در کادر بود، گاهی نه...
اما خس خس صدا و کلماتِ تکه تکه اش در میانِ همهمه ی ناجوانمردانه ی گلوله ها، به خوبی شنیده میشد:
- سلام سارایِ من...
ببخش که دیشب ناراحتت کردم.. به خدا، از دهنم پرید.. و اِلا هیچی نمیگفتم....
الان محاصرمون کردن.. بقیه بچه ها پریدن.. اما من هنوز دارم دست و پا میزنم...
خشابامون خالیه و دیگه هیچ گلوله ای نمونده...
ولی الاناست که نیروهایِ خودی برسن...
بانو! میدونم وقتی گوشی به دستت برسه، به امید دیدن عکسامون زیرو روش میکنی...
نگرد، هیچی توش نیست...
آخه ما مذهبی ها عکس ناموسمونو این تو نگه نمی داریم...
موبایله دیگه، یه وقت دیدی گم شد...
پس نذار به پایِ بی علاقگیم...که به اندازه ی تک تک نفهسایِ عمرم دوستت دارم...
اما یه سی دی تو کشویِ اتاقمه که پر از عکسای خودمونه...
⏪ #ادامہ_دارد...
4.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببار بارون
دلمداغون
ــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
2.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاش امسال جشن میلاد به میزبانی پسر باشد ...
ما همراهی کنیم و او تکبیر بگوید
ما مُحبّ شویم و او محبوب شود
ما عاشق شویم و او دلبری کند
ما سربازی کنیم و او قیام کند
ما پیروی کنیم و او فرمان دهد...
"چه زیبا می شود اگر این عید بگوییم به تبریک حضورش صلوات"
ولادت #امام_حسن_عسکری را به محضر فرزند عزیزشان امام زمان عجل الله فرجه تبریک میگوییم ...
#میلاد_امام_حسن_عسکری(ع) مبارکباد
🔻ناگفته شهید حاج قاسم سلیمانی از شهید حاج احمد متوسلیان
✍چند وقتی بود که شدیدا دنبال این بودم تا چند نفر که مطمئن بودم و هستم کامل ترین اطلاعات را از حاج احمد متوسلیان فقط آنها دارند، حضوری ببینم و در این رابطه سوال کنم تا اطمینانم از اطلاعاتی که تا امروز داشتم، کامل شود. حاج قاسم سلیمانی یکی از آنها بود که اطلاعات و نظرش خیلی برایم اهمیت داشت و به نوعی ختم کلام بود. دوست عزیزم "احسان محمدحسنی" - رئیس سازمان هنری رسانه اوج - با حاج قاسم ارتباط کاری زیادی داشت. یکی دو بار به او گفتم ترتیبی دهد با حاج قاسم جلسه ای کوتاه داشته باشم. یک بار قرار شد هنگامی که حاج قاسم به شهرک سینمایی دفاع مقدس برای بازدید از صحنه های فیلمبرداری "به وقت شام" می رود، برویم آن جا که به دلایلی جور نشد.
🔹گذشت تا اینکه بنده و خانواده ام برای جشن عروسی دختر آقا احسان که جمعه شب 24 اسفند 1397 در تالار طلائیه بود، دعوت شدیم. ساعت حدود 8 شب، دور میز کنار دوستان نشسته بودیم که ناگهان چشمانم از تعجب گرد شد. حاج قاسم سلیمانی، یکّه و تنها، با لباس شخصیو خیلی معمولی، وارد سالن شد.از همان اول به ذهنم رسید بروم سراغش، ولی مانده بودم چطور؟ نمی دانم چرا کم آوردم؟ احسان حسنی لطف کرد، دستم را گرفت و برد سر میزی که افرادی خاص نشسته بودند. مرا برد جلوی حاج قاسم. حاجی محترمانه و با ادب همیشگی، سریع از جا برخاست. تا احسان گفت:
🔹- ایشون آقای داودآبادی هستند که ...حاج قاسم لبخند زیبایی زد و گفت: - بله، ایشون رو که می شناسم ... قند در دلم آب شد. چه کیفی کردم از این حرف سردار. همین طور که روی صندلی سمت راستش می نشسستم، با خنده گفتم: - خب خدا رو شکر که بنده رو می شناسید، پس نیازی به معرفی نیست. و با خنده جوابم را داد. دور میز گرد، از سمت چپِ حاج قاسم، ابراهیم حاتمی کیا کارگردان، گلعلی بابایی نویسنده، مرتضی سرهنگی رئیس دفتر ادبیات و هنر مقاومت، و محسن مومنی رئیس حوزه هنری، که پهلوی من قرار داشت، نشسته بودند.
🔹حاجی داشت با آقای سرهنگی درباره نوشتن کتاب زندگی سردار شهید مهدی زین الدین فرمانده لشکر 17 علی بن ابی طالب (ع) صحبت می کرد که ظاهر برای این کار دو تن از نویسندگان معروف حوزه هنری را برده بودند پیش حاج قاسم. آقای سرهنگی که فهمید با حاجی کار دارم، لطف کرد، زود حرفش را تمام کرد و به صحبت با محسن مومنی مشغول شد. سعی کردم از فرصت پیش آمده که معلوم نبود مجددا نصیبم شود و نشد! در کمترین زمان، بیشترین و بهترین بهرۀ ممکن را ببرم! آرام دهانم را بردم دم گوشی حاجی و گفتم: - حاج آقا، من تقریبا 25 ساله که در ایران و لبنان پی گیر قضیه حاج احمد متوسلیان هستم ... نگاهش به روبه رو بود. همان طور حرف می زد. جرات نکردم به چشمانش نگاه کنم. با همان لبخند روی لبش، رو کرد به من و گفت: - خب، ببینم تو که 25 سال روی این پرونده کار کردی، به چه نتیجه ای رسیدی؟! آرام گفتم: "به این رسیدم که همون روز اول همشون شهید شده اند." با لحنی ملایم گفت: "درسته. دقیقا. تا همون شب اول همشون شهید شدند."
🔹با تعجب گفتم: "پس این حرفها که بعضیا می زنند که زنده اند و در زندان های اسرائیل هستند چیه؟" لبخند تلخی زد و گفت: "این حرف ها رو ول کن." و ادامه داد: خب دیگه به چی رسیدی؟جرات نمی کردم بگویم. نه این که از حاج قاسم بترسم، نه اصلا. بلکه از ادعای خود هراس داشتم. دهانم را به گوشش نزدیک کردم تا آن که بغلش نشسته بود، نشنود. و صحبت ادامه داشت و من، ساکت، ولی مات و مبهوت، مانده بودم!
حمید داودآبادی
۲بهمن ۱۳۹۸
ـــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــ
@khamenei_shohada
#کلام_شهید
🔰اگر در حال حاضر در جبهه سخت تعدادی از برادران در حال جهادند دلخوش هستند که جبهه فرهنگی که عقبه هستند ، عقبه ای که تداوم جبهه سخت را شامل می شوند و عامل اصلی جهادگران جبهه سخت می باشد توسط تمامی جوانان رعایت می شود و امید است که خواهران در این زمینه با حفظ حجابشان پیشگام این جبهه باشند ان شاالله ...
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#سالروز_شهادت