سلام امید دل های ما ، مهدی جان
در این هیاهوی نامردمی ها ، ومحاصره ی تنگ دردها ...
👌دلخوشیم به سایه سار امن شما ...
🔻به نگاه طبیبانه و مهربان شما ...
🔻 دلخوشیم که شما از حال ما باخبرید ، برایمان دعا می کنید و یکی از همین روزهای نزدیک ، به دادمان می رسید ..
ودلخوشیم به روز سبز ظهورتان
اللّهم عجّل لولیک الفرج
یادمان باشد گناه که کردیم
آن را به حساب جوانی نگذاریم
میشود جوانی کرد به عشق مهدی (عج)
به شهادت رسید فدایِ مهدی (عج) ...
#شهید_محسن_عرب_بهشتی
#یادشهداباصلوات
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅
💔
دو شهید با یک نام
عمو و برادرزاده ای همنام، یکی مدافع وطن یکی مدافع حرم✅
شهید «علیرضا بریری» فرزند «محمدابراهیم» در سال 1346 متولد شد و در تاریخ 14 دی ماه سال 1363 در سروآباد مریوان به شهادت رسید.😔
همچنین شهید مدافع حرم «علیرضا بریری» نوه «محمدابراهیم بریری» در سال 1366 متولد شد و در تاریخ 16 اردیبهشت 1395 در خانطومان سوریه به شهادت رسید. 💔
#امام_زمان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
۱۷ اردیبهشت سالروز شهادت
یارِ جهان آرا ؛ معمار سپاه خرمشهر
#شهید_سیدعبدالرضا_موسوی
.
یاران چه غریبانه رفتند از این خانه ...
بعد از ظهر روز جمعه هفدهم اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ مصادف با سيزده رجب ۱۴۰۲، پيکر غرقه به خون و قطعه قطعه شده اي به ستاد معراج شهداي «اهواز» انتقال پيدا کرد. قبل از قرار دادن آن جسم متلاشي شده، مسوول ستاد معراج با قطعه اي کاغذ سفيد، يک سنجاق و يک ماژک سرخ رنگ رسيد تا مثل هميشه هويت شهيد را روي کاغذ بنويسد و به آن سنجاق کند، نگاهي به سر تا پاي جنازه کرد. قسمت يايين صورت به کلي از ميان رفته و دست و پايش قطع شده بود. شکم و سينه اش را هم موج انفجار له و متلاشي کرده بود.
دستش را جلو برد و لباس هاي شهيد را براي يافتن کارت شناسايي جستجو کرد، آرم مخملين سپاه در زير لايه هاي ضخيمي از خون لخته شده نشان مي داد که پاسدار است. با لاخره کيف بغلي اش را از ميان گوشت هاي سوخته و لهيده بيرون کشيد که در آن چند توماني پول و عکس زني جوان و دختري حدودا يک ساله به چشم مي خورد، به اضافه بريده يک روز نامه که تصوير جواني جذاب روي آن نقش بسته بود، صاحب آن عکس را مي شناخت ،«سيد محمد علي جهان آرا »، فرمانده سپاه «خرمشهر» بود که هفت ماه پيش به شهادت رسيده بود، پس به احتمال قوی شهيد از پاسداران سپاه «خرمشهر» است.
کيف را با دقت بيشتري جستجو کرد و کارت کوچکي را از آن بيرون کشيد که آرم دانشگاه جندي شاپور اهواز روي آن به چشم مي خورد وقتي مقابل عبارت نام و نام خانوادگي را نگاه کرد، خشکش زد بغض راه نفسش را سد کرد، باورش نمی شد؛ همين چند ساعت پيش سوار بر موتور آمده بود عقب، تا براي انتقال مجروحين، آمبولانس تهيه کند و خودش شخصا پشت فرمان آمبولانس نشست و رفت به خط، يکبار ديگر به آن کارت دانشجويي که حالا به خون و قطرات اشک آغشته شده بود نگاه کرد، با زحمت و بغض آلود زير لب زمزمه کرد: «سيد عبد الرضا موسوي رشته پزشکي ...»
#فرمانده_سپاه_خرمشهر
#شهید_سیدعبدالرضا_موسوی
#روحش_شاد_با_صلوات
🔅 #پندانه
✍ در دعای پدر و مادر برکتیست که تو را عاقبتبهخیر میکند
🔹پیکی به محضر خواجه نظامالملک وارد شد و نامهای تقدیم کرد.
🔸خواجه با خواندن نامه چنان گریست که حاضران در مجلس ناراحت شدند.
🔹در نامه نوشته بود:
خیل اسبان شما در فلان ولایت، مشغول چرا بوده که پرندگان بزرگی مثل عقاب بر آنان حمله کردهاند و اسبها وحشتزده دویدهاند و ناگاه بعضیشان به درهای سقوط کردهاند و 20 اسب کشته شدهاند.
🔸گفتند:
عمر خواجه دراز باد. مال دنیاست که کم و زیاد میشود. خودتان را اذیت نکنید.
🔹خواجه نظامالملک، وزیر اعظم سلاجقه، اشکهایش را پاک کرد و پاسخ داد:
از بابت تلفشدن مال و ثروت نگریستم. به یاد ایام جوانی افتادم که از شهرم طوس قصد حرکت به نیشابور برای جستن کار و شغل داشتم.
🔸پدرم هرچه کرد نتوانست اسبی برایم بخرد. استری فراهم کرد و خجالت بسیار داشت. من هم شرمگین بودم که مرکبی حقیر داشتم و با آن رفتن به درگاه امیران موجب خجالت بود.
🔹پدرومادرم در درگاه ایستادند و شرمگین، بدرقهام کردند و دستها را بالا بردند و دعا کردند: خدایا به این فرزند ما برکت بده، از خزانه غیبت به او ببخش.
🔸امروز 4٠ سال از آن وقت گذشته. ثروت و املاک من به لطف الهی چنان فراوان شده که الان نمیدانم این خیل اسبها کجا هستند و تلفشدن 20 راس از آنها ابدا خللی به دستگاه زندگیام نیست، که صدها برابر آن را دارا شدهام و همه اینها به برکت دعای والدینم و توجه الهی است.