eitaa logo
بصير
2.7هزار دنبال‌کننده
84.2هزار عکس
78.9هزار ویدیو
2.9هزار فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ماجرای دستگیری امام خمینی به روایت مورخ خبیر انقلاب اسلامی/بخش نخست نهضت‌خوانی؛ بازخوانی گزیده‌ای از کتاب نهضت امام خمینی/26 🔹ساعت، 3.30 بعد از نيمه شب 15 خرداد را اعلام مى‏كرد. كاميون‏هاى نظامى در بيرون شهر متوقف شدند. صدها كماندو، چترباز و سرباز گارد كه تا دندان به اسلحه‏هاى گرم و سرد مجهز بودند وارد قم شدند و در حالى كه تلاش مى‏كردند از هرگونه حركتى كه سكوت را بشكند خوددارى كنند، به سوى خانه امام خمينى به راه افتادند. 🔸از ابتداى كوچه تا درب منزل او را كه بيش از پانصد متر نبود تحت كنترل قرار دادند و درب هر خانه‏اى سربازى گماردند. در اطراف منزل و باغ انارى كه پشت منزل امام خمينى قرار داشت سنگر گرفتند و براى مقابله با هرگونه حادثه پيش‏بينى نشده‏اى آماده شدند. ده‏ها و ، يكباره از بام و ديوار به خانه امام يورش بردند و در ظرف يک چشم به هم زدن، سراسر حياط، اتاق‏ها، زيرزمين، پشت‏بام و همه جا را گردش و اشغال كردند، ليكن امام را نيافتند. 🔹دلهره و وحشتى كه سراپايشان را فرا گرفته بود فزونى يافت، ترس و اضطراب بى‌اندازه در صداى لرزان و آنان به خوبى مشاهده مى‏شد. گمان برده بودند كه حتماً امام در داخل خانه داراى پناهگاه مستحكمى است كه از طرف افراد مسلح محافظت مى‏شود! و هر لحظه منتظر بودند كه رگبار مسلسل محافظين خمينى آنان را به خاك و خون بكشد! آنگاه كه از يافتن او نااميد شدند به چند نفر كاركنانى كه روزها از حضار و ميهمانان امام خمينى پذيرايى مى‏كردند و شب‏ها همان‏جا مى‏خوابيدند حمله كردند و از آنان مى‏خواستند كه پناهگاه خمينى را نشان دهند و با اين وجود مى‏كوشيدند كه نگذارند صداى شيون، زارى و ضجه آنان بلند شود كه موجب آگاهى همسايگان و به هم خوردن نظم و آرامش و امنيت شهر گردد! آن اشخاص بيگناه با تمام قوا در زير شكنجه مقاومت مى‏كردند و از نشان دادن جايگاه امام خوددارى مى‏ورزيدند. 🔸امام از اول محرم كه در حياط منزل او چادر زده بودند، شب‏ها را در منزل فرزندش كه مقابل منزل او بود، استراحت مى‏كرد. در آن ساعت شب، تازه براى نماز شب از خواب برخاسته بود كه سر و صداى ناهنجار و غيرعادى، او را متوجه يورش دژخيمان شاه كرد. فوراً از جا برخاست و حاج سيد مصطفى را كه در حياط در كنارش خوابيده بود بيدار كرد: 🔹مصطفى! بلندشو، مثل اينكه آمدند؟ 🔸حاج سيد مصطفى چشم باز كرد و در جاى خود نشست. ساعت 4 پس از نيمه شب را نشان مى‏داد. پدر را ديد كه به‌سرعت لباس مى‏پوشد، زمزمه گنگ و مبهمى از خارج به گوش مى‏رسيد. 🔹نتوانست باور كند كه اين مزدوران شاه هستند كه هجوم كرده‏اند. از جاى برخاست و خود را به پشت‏بام رسانيد. ديد سراسر كوچه و اطراف منزل پر از سرباز مسلح و كماندو است كه برق اسلحه‏هاى گرم و سرد در دست آنان منظره وحشتناكى پديد آورده بود. 🔸امام به پشت درآمده و گوش فرا داد. يقين كرد كه ارتش شاه براى دستگيرى او يورش آورده است. لحظه‏اى مكث كرد تا ببيند چه مى‏شود؟اما... 📚 بنیاد تاریخ‌پژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی https://eitaa.com/Basir_MN