eitaa logo
امیدان فردا
221 دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
8.1هزار ویدیو
262 فایل
کانال حوزه مقاومت ایثار بسطام بسیج دانش اموزی ارتباط با ما👇 @Isar_bastam @Isar_bastam_2 ادرس کانال تلگرامی امیدان فردا 👇👇👇👇 @bastamisar شاد: https://shad.ir/BDA_Semnan7
مشاهده در ایتا
دانلود
12.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ : اوصاف یزید لعنت الله علیه در کتاب انساب الاشراف @bastamisar
6.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 استاد ⭕️ بعضی از این سلبریتی ها رو آدم حساب نمیکنم🏴 ⭕️بعضیا پرچم امام حسین رو میبینن وحشی میشن 🏴 @bastamisar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اخبار عجیبی در عالم دنیا که سانسور کرده اند.... @bastamisar
🔻جاهلیت ریشه در درون دارد و اگر آن مشرک بت پرست که در درون آدمی است ایمان نیاورد، چه سود که بر زبان لا اله الا اللّٰه براند؟ آنگاه جانب عدل و باطن قبله را رها می‌کند و خانه کعبه را عوض از سنگی می‌گیرد که روزی پنج بار در برابرش خم و راست شود و سالی چند روز گرداگردش طواف کند... منبع: فتح خون، ص۵ @Bastamisar
امیدان فردا
#قسمت_پنجم #دو_واله_مدافع لطفا جدی باشید. خانومای محترم مثه اینکه کلا فراموش کردین،۲۰ بهمن نزدیکه
❤️ هوالسبحان زینب: داداش مریم؟ من چند بار باید بگم این حرف رو نزن، به چه زبونی باید بگم رفاقت منو مرتضی ربطی به این لوس بازیا که شما زن ها فکرمی کنید نداره... با عصبانیت بلند شدم رفتم تو پذیرایی روی مبل نشستم. چشمام به تلویزیون بود اما از تو خودمو داشتم میخوردم، هیچی نمیدونن الکی حرف میزنن، لعنت به جواد که نمیره این دختره رو بگیره من اینقدر حرف نخورم... جواد از بچه های محله و دوست مشترک من و مرتضی، مدتها بود از من خواسته بود در مورد مریم با مرتضی حرف بزنم و ازش خواستگاری کنم اما مرتضی اینا از این ترک های اصیل هستن و غیرتی... منم قبول نکردم گفتم با مادرش بره خواستگاری، خواهر جواد هم مریم رو نشونده بود رو تاس و از زیر زبونش کشیده بود بیرون اونم گفته بود جواد رو میخواد... فقط مرتضی بدبخت بی خبر بود. حالا این خواهرای خنگ من فکر می کنن من خواهر مرتضی رو میخوام در صورتی که من ازش خوشم نمیاد. تو همین فکرا بودم که دیدم دخترا حاضر شدن و اومدن تو پذیرایی که با شوهراشون و بچه ها برن، منم یکم اخم کردم که حساب کار دستشون بیاد... زینب با همه خداحافظی کرد و اومد در گوشم گفت اخم می کنی مثه میمون میشی، منم زدم زیر خنده ... بالاخره رفتن... واااای داشتم روانی می شدم از صدای بچه ها، ماشالله خسته نمیشن که ... مامان آشغالارو بده مهدی ببره امشب من واقعا خسته ام میرم تو اتاقم دراز می کشم... پنجره اتاقم رو بستم، چراغ رو خاموش کردم و مثه همیشه هالوژن قرمز رنگ بالای چفیه ها رو روشن کردم، یه مداحی مناجات آروم سعید حدادیان گذاشتم و رفتم تو فکر و خیال... روزهای اول دانشگاه، مهندس زادسر خیلی ازش بدم میومد چون با وخترا خیلی راحت حرف میزد، وااای اون دختره که اسمش الهام بود چقدر ازش میترسیدم مثه شیطان بود قیافش، شیطنت یونس و سعید سرکلاس کنترل دیجیتال، شاگرد ممتاز شدنم. عه چرا اشکم‌درومد، حاج سعید هم داشت روضه حضرت زهرا میخوند. اسماء بریز آب روان بر روی گلبرگ گلم اسماء. اسماء . و فکر و خیال اسماء داشت منو آب میکرد... @Bastamisar