بهترین بارش شهابی سال با آغاز ماه مبارک رمضان
ستارهشناسان اعلام کردند که صبح روزهای سهشنبه، چهارشنبه و پنجشنبه بارش شهابی «اتادلوی» به اوج خود میرسد.
این بارش شهابی از شرق و در نزدیکی صورت فلکی«برج دلو» رخ میدهد و بهترین زمان تماشای آن بین ساعت ۳ صبح تا سحر است!
https://eitaa.com/Bayynat
تقی شهرام بعد از عضویت در مرکزیت سازمان با همراهی بهرام آرام مارکسیست شدن سازمان را اعلام میکند. شهرام ضربهها و شکستهای سازمان را در سالهای اوایل دهه 50، ناشی از عقیده سازمان معرفی میکند و مدعی میشود چون افکار اعضای سازمان مذهبی، غیر علمی و غیر واقعی بوده، موجب عدم واقع بینی گشته و سازمان نتوانسته به نتیجه مطلوب برسد.
اما مجید شریف واقفی و چند تن از دوستانش در مقابل این موج ایستادند. هر چند مجید پس از نپذیرفتن مواضع سازمان محدود شد اما افرادی همچون مرتضی صمدیه لباف و فرهاد صبا با او همراهی کردند. مجید با روحانیون مانند مرحوم طالقانی و دکتر شریعتی برای کمک به سازمان در تماس بود.
کار تصفیه عناصر مذهبی سازمان با عضو گیری نکردن از آنها، شرکت دادن آنها در درگیری مسلحانه و یا خلع سلاح کردن و محدود کردن آنها آغاز شد. به دنبال اعلام تصفیه مجید از سازمان، شهرام و آرام به او هشدار میدهند که اگر در گوشه و کنار شروع صحبت کنی، خائن شناخته خواهی شد.
آن ها حتی دو نفر را به به عنوان جاسوس تعیین کردند تا از احوال و اعمال او با خبر باشند. آرام و شهرام، با اکثریت آشکاری که داشتند به شریف واقفی اولتیماتوم دادند که یا به هسته مشهد منتقل شود یا ایران را ترک کند و یا در یکی از کارخانهها مشغول به کار شود تا آگاهی سیاسی او افزایش یابد.
مجید کار را پذیرفت تا طرفداران خود را سازمان دهد و برخی از وسایل سازمان را به مکان امن منتقل کند این فعالیت توسط لیلا زمردیان همسر سازمانی مجید به اطلاع شهرام و آرام رسید و آنان به این نتیجه رسیدند که در برابر گروه مذهبی سازمان انتقام سختی بگیرند و مجید شریف واقفی را به قتل رساندند.
ساواکیها در خیابان ری به زنی چادری مظنون شدند و از ناحیه لگن زن را مورد هدف قرار میدهند و زن با جویدن قرص سیانور خودکشی میکند. این پایان زنی بود که با سمبل گل و خون به ازدواج سازمانی درآمد و تحت تاثیر سازمان شوهرش را سوی قتلگاه برد. لیلا زمردیان در خانواده بازاری و مرفه به دنیا آمد. پدرش جواهر فروش بود. سخت به امور مذهبی علاقمند بود. او هر روز بعد از نماز صبح، کودکان را دور خود مینشاند برایشان قرآن و تفسیر میخواند.
اما لیلا از اختلاف طبقاتی رنج میبرد زمانی که برای کارآموزی در سال دوم دانشجویی به نقاط فقیر نشین تهران فرستاده شد، این حساسیت بیشتر شد. در جواب خانواده که که از او میخواستند لااقل تابستان گرم به کارآموزی نرود نمیپذیرفت و میگفت: آیا ممکن است خون کسی رنگینتر از دیگری باشد. در جواب خواهرش که میگفت تو بدنت ۲۵۰۰ کالری احتیاج دارد می گفت: یک بار با من بیایید تا بچههای اطراف مسگرآباد را نشانت بدهم که حتی ۲۰۰ کالری هم دریافت نمیکنند. لیلا زمردیان زمانی که مددکار بود توسط پوران بازرگان (همسر محمد حنیفنژاد) با سازمان مجاهدین آشنا شد و در سال چهارم دانشگاه به زندگی مخفی روی آورد و در خانه تیمی با اجازه آیتالله طالقانی و آیتالله ربانی شیرازی با مجید شریف واقفی ازدواج کرد.
وی بعد از تغییر ایدئولوژی سازمان مارکسیست شد و با مجید دچار اختلاف شد، اما نامه او قبل از ترور مجید به سازمان نشانه خوبی برای کشف حقیقت است. هر چند در نامه مزبور تقدم ماده بر ایده و مقولاتی اینچنینی را تکرار میکند اما دلش با کسانی است که رهبری سازمان او را خائن معرفی میکند.
مسئله اصلی لیلا مبارزه بود در نامهای که به مرکزیت مارکسیت سازمان مینویسد نیز این مسئله به چشم میخورد. وقتی مجید میگوید میخواهد سازمان را ترک کند او را خائن میداند اما وقتی مجید میگوید از مبارزه کنار رفته و نبریده، بلکه صحنه سازی کرده و و رهرو راه واقعی اسلام است، برخورد لیلا با او عوض میشود.
لیلا پس از اطلاع از کشته شدن مجید، آرام و قرار نداشت بر تضاد درونیاش مدام افزوده میشد سازمان از روی استیصال وی را به کارگری فرستاد. در همین کارگری رفتنها بود که مورد سوءظن مامورین واقع شد و به علت تیراندازی مامورین زخمی شد و با جویدن سیانور به زندگی خود پایان داد. نامه تکان دهنده لیلا زمردیان در روزهای قبل از تعیین قرار شهید شریف واقفی با عوامل ترورش نشان دهنده سردرگمی زنی تنهاست. نامه لیلا نشان دهنده این است که تا لحظات آخر عمر در فکر مبارزه و خدمت به سازمان است اما در مقابل سازمان چه بر سر اوآورده است که آرزوی مرگ میکند. مگر در درون آن سازمان انقلابی! که شعار می داد از جهل اسلام !به علم مارکسیسم! عروج کرده چه اتفاقی افتاده است.
تراژدی شلیک به صورت رفیق!
گزارشی از تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق در سال1350 و ترور شهید مجید شریف واقفی وهمسرش بجرم اسلام خواهی
حسین سیاهکلاه از جلو یک تیر به صورت او شلیک کرد و وحید هم یک تیر به پشت سرش شلیک کرده بود؛ بعد دو نفری جسد را داخل ماشین آوردند. این سرنوشت مجید شریف واقفی یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق بود که بر پذیرفتن مواضع التقاطی برخی رهبران این سازمان ایستادگی کرد. ساعت حدود چهار بعدازظهر ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۴ بود. مجید یکی از اعضای برجسته مرکزیت سازمان مجاهدین خلق در خارج از زندان از طریق لیلا همسرش از قرار مذاکرهای با فرستاده سازمان مطلع شده بود، به سهراه بوذرجمهرینو رسید. او بیخبر از واقعهای که میخواهد رخ دهد خود را به محل قرار رساند هرچند خود سلاح سازمانیاش را برای مبارزه با رژیم پنهان کرده و از تحویل آن به سازمان امتناع کرده بود، اما تصور نمیکرد بر سر قراری برود که همسرش هماهنگ کرده تا دوستان دیروز را ببیند و هدیهای جز گلوله نخواهد داشت.
هر چند لیلا زمردیان همسر مجید برنامه را آماده کرده بود اما مطابق گفتههایی که بعدا منتشر شد از جریان ترور مطلع نبود. شریف را تا محل ملاقات همراهی کرد و سپس جدا شد. به شریف گفته شده بود این جلسه برای اتمام حجت است و حتی امیدواریهایی به او داده شده بود که قرار است سازمان با فعالیت جداگانه آنها موافقت کند. تنها دقایقی بعد وحید افراخته نزد مجید شریف آمد و با او وارد یکی از کوچههای خیابان ادیبالممالک شدند که از ساعتی قبل سیدخاموشی و سیاهکلاه در آن مستقر شده بودند و منیژه اشرفزاده کرمانی هم در کمین بود تا ورود این دو را به نیروهای دیگر اعلام کند.
صدای دو گلوله پی در پی سکوت منطقه را شکست. گلوله اول را حسین سیاهکلاه از روبرو به صورت شریف واقفی شلیک کرد و گلوله دوم از اسلحه وحید افراخته که پشت سر او ایستاده بود، شلیک شد. این پایان تراژیک یک زندگی بود.
محسن سیدخاموشی درباره وقایع پس از ترور میگوید: «من لنگ را برداشته و داخل کوچه شدم که دیدم مجید شریف واقفی، به صورت، روی زمین افتاده است. لنگ را روی صورت او گذاشتم و برگشتم؛ ماشین را روشن کرده دستمالی تر کردم. وقتی عباس و حیدر جسد را داخل ماشین گذاشتند، من خونهای روی سپر را پاک کردم و با هم سوار شدیم و رفتیم...» تیم ترور از آنجا به میدان خراسان رفتند. وحید افراخته از ماشین پیاده شد و سیاهکلاه و سیدخاموشی وارد جاده مسگرآباد شدند. در ۱۸ کیلومتری جاده مسگرآباد، جسد را پیاده کردند، جیبهای او را خالی کردند و محلول کلرات، بنزین و شکر روی صورت و بدن او ریختند. پس از آتش زدن جسد که به سوختگی دستهای سیاهکلاه منجر شد، پیکر شریف واقفی را مثله کرده و در چند گودال همان منطقه دفن کردند. این سرنوشت مجید شریف واقفی یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق بود که بر مواضع اسلامی خود و نپذیرفتن مواضع جدید و التقاطی برخی رهبران این سازمان ایستادگی کرد.
مجید شریف واقفی کیست؟
مجید در سال ۱۳۲۷ در تهران متولد شد. در سال ۱۳۴۵ وارد دانشگاهی شد که بعدها به نام او تغییر یافت. او در زمره نخستین دانشجوی رشته برق این دانشگاه محسوب میشود و ۳ سال بعد به عضویت سازمان مجاهدین خلق درآمد. در جریان ضربهی اول شهریور سال ۱۳۵۰ در رابطه با اسناد و مدارکی که در «خانه تیمی» به دست آمده بود نام شریف واقفی نیز لو رفته و مأمورین به سراغ وی رفتند. در آن هنگام وی به عنوان افسر وظیفه در ادارهی برق منطقه فارابی تهران مشغول خدمت بود. توانست از دست ساواک بگریزد و زندگی مخفی خود را آغاز کند.
محسن سید خاموشی که در ترور شریف واقفی دست داشت مینویسد: «یک روز شریف واقفی در محل کارش بود؛ از طرف ساواک آمدند که او را دستگیر کنند. پیش او آمده گفتند آقای شریف واقفی کجاست او در جواب گفته همین جا بایستید الآن میروم صدایش میکنم و بعد رفته بود و متواری شده بود.»
یکی از کسانی که با اطلاع مجید از دستگیر و زندانی شدن گریخت همین محسن سید خاموشی بود که در قتل مجید نقش جدی داشت. با شروع زندگی مخفی، شریف واقفی به همراه احمد رضایی به بازسازی سازمانی پرداخت که تمام کادرهای برجستهی خود را از دست داده بود.
در این زمان مجید به عنوان معاون کاظم ذوالانوار فعالیت میکرد. بعد از بازداشت کاظم در مهر ماه ۵۱ مجید به مرکزیت سازمان راه یافت و با رضا رضایی هم ردیف شد و بعد از کشته شدن رضا او مسئول شاخه کارگری شد. رضا رضایی از جمله کسانی بود که به مسئولیت گرفتن تقی شهرام هشدار داد اما با کشته شدن رضارضایی تقی شهرام به مرکزیت سازمان راه یافت.
سازمان مجاهدین خلق در بیرون از زندان مارکسیت می شود
این درس برای همه عمر کافی است!!!
هر حيوان كه از دور ديدی و ندانستی سگ و گرگ است يا آهو،
ببين رو به سمت مرغزار و سبزينه است يا لاشه و استخوان؛
آدمی را نيز چون نشناسی ببين به كدام سوی میرود.
📕 مجالس سبعه
✍🏻 #مولانا
https://eitaa.com/Bayynat
دختری کتاب میفروخت و معشوقهاش را دید که به سویش میاید، در این حال پدرش در نزدیکش ایستاده بود.
به معشوقهاش گفت:
آیا به خاطر گرفتنِ کتابیکه نامش " آیا پدر در خانه هست" از #يورگ_دنيل نویسندۀ آلمانی، آمدهیی؟
پسر گفت: خیر! من بهخاطر گرفتنِ کتابی به اسم " کجا باید ببینمت" از #توماس_مونیز نویسندۀ انگلیسی، آمدهام.
دختر در پاسخ گفت: آن کتاب را ندارم، اما میتوانم کتابی به نام " زیرِ درختِان سيب" از نویسندۀ آمریکایی، #پاتریس_اولفر را پيشنهاد كنم.
پسر گفت: خوب است و اما؛ آیا میتوانی فردا کتابِ " بعد از ۵ دقیقه تماس میگیرم" از نویسندۀ بلژیکی، #ژان_برنار را بیاوری؟
دختر در پاسخش گفت: بلی! با کمالِ مَیل، ضمنا توصيه ميكنم کتاب " هرگز تنها نمیگذارمت" از نویسندۀ فرانسوی #میشل_دنیل را بخوانى.
بعد از آن ...
پدر گفت: این كتاب ها زیاد است، آیا همهاش را مطالعه خواهد کرد؟!
دختر گفت: بلی پدر، او جوانى با هوش و کوشا است.
پدر گفت: خوب است دختر دوستداشتنیام، در اينصورت بهتر است کتابِ "من کودن نیستم" از نویسندۀ هلندى #فرانک_مرتینیز را هم بخواند.
و تو هم بد نيست کتاب" براى عروسی با پسر عمويت آماده شو" از نویسندۀ روسی، #موریس_استانكويچ ، را بخوانی !
https://eitaa.com/Bayynat
اگر بتوانم دلی را از شکستن باز دارم،
بیهوده نزیسته ام.
اگر بتوانم رنجی را بکاهم،
یا دردی را مرهم نهم
یا مرغکی رنجور را
به آشیانه باز آورم،
حاشا حاشا، که بیهوده نزیسته ام.
👤 #امیلی_دیکنسون
https://eitaa.com/Bayynat
انسان بزرگ کیست؟!
انسان های بزرگ قامتشان بلندتر نیست، خانه شان بزرگتر نیست،
ثروتشان هم بیشتر نیست ...
آنها «قلبی بزرگ» و
«نگاهی مهربان» دارند ...
انسانهای بزرگ آرمان و اهداف و لذات و دنیایی بزرگ تر ازدیگران دارند...
https://eitaa.com/Bayynat
وقتی ظرف میشویی دعا کن ؛
شکر کن به خاطر اینکه ظرفهایی داری که بشویی ، یعنی غذایی در کار بوده ، یعنی کسی را سیر کردی ، یعنی با محبت ، با عشق ، از یکی دو نفر مراقبت کردی ، برایشان آشپزی کردی ، میز چیدهای ...
تصور کن چند میلیون نفر در این لحظه ، ظرفی برای شستن ندارند ! یا کسی را ندارند که برایش میز بچینند.
https://eitaa.com/Bayynat
برای یک روز هم که شده ،
دنبال چیزهایی که نداری نرو !
از چیزهایی که داری لذت ببر ...
https://eitaa.com/Bayynat
آرِش داستانی، نمادی از من و شماست. ..
فردوسی آرش است و همه وجودش را در شاهنامه مینویسد و پرتاپش میکند تا سایهبان من و شما شود تا در زیر آن هویتمان را فراموش نکنیم.
ما همه آرشیم. ..
حافظ آرش است؛ او تفکر عمیق ایرانی را در لابهلای سرودهای آسمانیاش جای میدهد تا همه بدانند ما اهل تفکر بودهایم.
سعدی، آرش است؛ جهان را در مینوردد و توشه برمیچیند، یاد میگیرد. داستانهای او مَثل میشود تا همه بدانند جوانمردی را نباید کشت.
بیهقی آرش است؛ او وجودش را در داستان حسنک میریزد تا بدانیم و بخوانیم و عبرت بگیریم.
دهخدا آرش است که از شهری کوچک برمیخیزد و در گوشه اتاقش مدادش را میتراشد، بر فیشهای خودبریده واژه مینویسد و این مجموعه افتخارآمیز ایجاد میشود.
شهریار آرش است؛ همه زیباییهای کودکی را در «حیدربابا» میریزد تا ما بدانیم چه مردم سادهدل و دوستداشتنی هستیم. او به معشوقش میگوید «آمدی جانم به قربانت» تا ما عشق را فراموش نکنیم.
ما مانای ایرانی را دست به دست میدهیم تا ایران ما همیشه سرفراز بماند؛
ما فّرایرانی را با چنگ و دندان حفظ میکنیم.
ما هرکداممان باید یک آرش و آرشپرور باشیم.
https://eitaa.com/Bayynat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/Bayynat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا رؤوف... . https://eitaa.com/Bayynat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به همین سادگی . https://eitaa.com/Bayynat
هرگز فكر نکنید
فلان مرحله زندگی بگذرد
همه چیز درست میشود
از همه چالشها لذت ببرید
هنر زندگي دوست داشتنِ مسیرِ زندگي است.
اشکال کار بسیاری افراد این است که میخواهند همه چیز در بهترین حالت ممکن باشد تا شروع کنند و هرگز همهچیز در بهترین حالت نخواهد بود این کمال گرایی افراطی مانع بسیاری از پيشرفت ها در شما می شود.
https://eitaa.com/Bayynat
ﺩﺭﺧﺘﻬﺎ ﻣﯿﻤﯿﺮﻧﺪ؛
ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﻋﺼﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺩﺳﺘﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ؛
ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺗﺒﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﺑﺮ ﻧﺴﻞ ﺧﻮﯾﺶ ؛
ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻥ ﺗﺒﺎﺭ ﺧﻮﺩ
ﻭ .......
ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﯿﺎﻩ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻌﻠﯿﻢ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﻫﺎ .
ﺷﻤﺎ ﺍﮔﺮ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﻮﺩﯾﺪ ﺍﺯ ﮐﺪﺍﻡ ﺟﻨﺲ ﺑﻮﺩﯾﺪ؟؟
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭼﻪ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﭼﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ
ﺍﯼ ﻭ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺷﺮﺍﯾﻄﯽ ﺑﺪﻧﯿﺎ ﺑﯿﺎﯾﺪ
ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺭﺍ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﺵ ﺗﺤﻘﯿﺮ ﯾﺎ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻧﮑﻨﯿﻢ ....
ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻨﯿﻢ ...
ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﺪﯾﺮ ، ﻣﻬﻨﺪﺱ ، ﺩﮐﺘﺮ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯽ
ﮔﺬﺍﺭﯾﻢ
ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺑﻪ ﯾﮏ ﮐﺎﺭﮔﺮ ، ﺭﻓﺘﮕﺮ ، ﻣﺴﺘﺨﺪﻡ ﻫﻢ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ
ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ .
ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺑﺮﺗﺮ ﻧﺒﯿﻨﯿﻢ ...
ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ ،
ﻣﺎ ﻭﺟﻮﺩﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﮔﻞ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ .....
ﭘﺲ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺗﺎ ﺑﻮﯼ ﻧﺎﺏ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ ﺑﺪﻫﯿﻢ ....
ﺻﻮﺭﺕ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﭘﯿﺮ ....
ﭘﻮﺳﺖ ﺧﻮﺏ ﺭﻭﺯﯼ ﭼﺮﻭﮎ ...
ﺍﻧﺪﺍﻡ ﺧﻮﺏ ﺭﻭﺯﯼ ﺧﻤﯿﺪﻩ ....
ﻣﻮﯼ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﺳﻔﯿﺪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ .
ﺗﻨﻬﺎ ﻗﻠﺐ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ .
https://eitaa.com/Bayynat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تعلق حجاب است و بی حاصلی
چون این بندها بگسلی واصلی
جانان مولانا
https://eitaa.com/Bayynat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعری زیبا از
دکتر مشایخی که
برمبنای تئوری انتخاب سروده اند ❤️
https://eitaa.com/Bayynat
۴۰ درس در ۹۰ سالگی
"رجینابرت ، مقاله نویس ۹۰ ساله ،اوهایو"
این ۴۰ درسی را که آموخته است
به مناسبت 90 سالگی خود مینویسد:
۱ـ زندگی مهربان نیست
اما بازهم خوب است.
۲ـ وقتی شک داری
قدم بعدی را کوتاه تر بردار.
۳ـ زندگی کوتاه تراز آن است که
برای نفرت ازکسی وقت صرف کنی.
۴ـ شغل تو وقتی بیمار باشی
به فکر تو نخواهد بود.
اما دوستان و والدین ات چرا
با آنها در تماس باش.
۵ـ هرماه اقساط خود را به موقع پرداخت کن.
۶ـ لازم نیست در هربحثی برنده باشی.
۷ـ با دیگران همدردی کن
این خیلی بهتر از آن است که تنهایی گریه کنی.
۸ـ هرکسی رو همان طور که هست بپذیر
۹ـ پس انداز برای دوران پیری را با اولین چک حقوقت شروع کن
۱۰ـ وقتی نوبت مشکلات میرسد
مقاومت بیهوده است
بامسایل روبرو شو.
۱۱ـ باگذشته ات آشتی کن
تا امروزت را خراب نکند
۱۲ـ بد نیست گاهی بچه هایت ببینند
که گریه می کنی.
۱۳ـ زندگی ات را بادیگران مقایسه نکن.
از کجا می دانی آنها درچه وضعیتی هستند
۱۴ـ اگر قرار است رابطه ای پنهان بماند
درگیرش نشو.
۱۵ـ هرچیزی ممکن است در یک چشم به هم زدن تغییرکند
اما ناراحت نباش،خدا پلک نمی زند.
۱۶ـ نفس عمیق بکش
آرام ترمی شوی.
۱۷ـ ازهرچه مفید،زیبا یا لذت بخش نیست
دست بردار.
۱۸ـ هر اتفاقی که واقعا به تو فشار می آورد
تو را قوی تر می کند.
۱۹ـ برای آنکه کودکی خوبی داشته باشی
هیچ وقت دیر نیست.
۲۰ـ وقتی قرار است به دنبال کسی بروی که دوستش داری
نگو"نه".
۲۱ـ شمع روشن کن
ملحفه ها رو نوکن
دل انگیزترین لباس راحتی ات رو بپوش
برای زمان خاصی نگه اش ندار
همین امروز زمان خاص فرا رسیده.
۲۲ـ آمادگی کافی است
دل را به دریا بزن.
۲۳ـ هیچ کس جز خودت مسوول خشنودی تو نیست.
۲۴ـ هرمشکلی که برایت پیش آمد
بگو آیا پنج سال بعد هم این مساله برایم مهم است؟
۲۵ـ همیشه زندگی رو انتخاب کن.
۲۶ـ بخشنده باش.
۲۷ـ آنچه دیگران درباره تو فکر می کنند
به تو مربوط نیست.
۲۸ـ زمان همه چیز رو درست می کند
به زمان وقت بده.
۲۹ـ اوضاع هر چقدر بد یا خوب باشد
تغییر خواهد کرد.
۳۰ـ خیلی جدی نباش.
۳۱ـ به معجزه اعتقاد داشته باش.
۳۲ـ قدر پدر و مادرت رابدان.
۳۳ـ زندگی را بررسی نکن
کارت را بکن
و بیشترش را هم همین حالا.
۳۴ـ فرزندانت فقط یک دوران کودکی دارند.
۳۵ـ اگر مشکلات خود را تلنبار کنیم
مشکلات خود را بزرگتر می کنیم.
۳۶ـ حسادت اتلاف وقت است
همین حالا هر چیزی را که نیاز داشتید، دارید.
۳۷ـ بهترین پیشامد هنوز در راه است.
۳۸ـ مهم نیست چه احساسی داری،
بلند شو ، لباس بپوش و شروع کن.
۳۹ـ رها باش.
۴۰ـ زندگی فراز و فرود نیست،
نعمت است.
https://eitaa.com/Bayynat
🌸🍃🌸🍃🌸
یک ایده بینظیر در بسته بندی سازگار با محیط زیست مطرح شده که کمک زیادی به کاهش انتشار کربن در زمین می کنه. اگر دقت کنید اکثر پاک کنندههایی که در خانه داریم (مثل شیشه شور) مقدار زیادی آب دارند. این یعنی کارخانهها، شرکتهای پخش، عمدهفروشان و خردهفروشان (و مصرف کننده) روزانه حجم بسیار بسیار زیادی آب جابجا میکنند! که مقدار زیادی سوخت و انرژی مصرف میکنه. در حالیکه آب در همه خانهها هست. میشه مواد اصلی پاککننده را بصورت قرص درآورد و در خانه با آب حل کرد.
مثلا شرکت بلولند اسپری های نشکن هم تولید کرده که اسمش رو گذاشته فور اِور (همیشگی) که کیفیت و عمر بالایی دارند. شما یک بار بطری اسپری رو میخرید و ازون به بعد با یک قرص کوچک مثلا شیشه شورتون رو پر می کنید. البته اسپری خالی را همه جا میشه خرید. فکر کنید یک کامیون بار تبدیل به یک کارتن میشه!
پیشنهادات یک خبرنگار از ژاپن
https://eitaa.com/Bayynat
معلمی شغل پرندگان است
پدرم سر سفره، نان معلمی گذاشت، ما نان الفبا خوردیم، نان کلمه، نان خون دل خوردن و یاد دادن.
و جانی که طعم نان الفبا را بچشد و روحی که از رزق کلمات بخورد، دیگر به هیچ نانی سیر نخواهد شد.
پدرم می گفت: معلمی شغل انبیاست، معلمی شغل پرندگان است، معلمی شغل درختان است. معلمی شغل ماه و خورشید و سنگریزه و باد است، همه چیز و همه کس معلمند، اما هیچ کس چرا دانش آموز نیست!
از هر کس می توان چیزی آموخت، هم از دوست، هم از دشمن؛ از دشمنان اما بیشتر.
که بدخواهان و بدکرداران و بدکاران بیشتر به ما می آموزند، نبایدها را، نکردنی ها را نخواستنی ها و نبودنی ها را...
روز معلم را به همه کس و همه چیز تبریک می گویم، که به من می آموزند زندگی را.
در روز معلم اما دانش آموز بودن را باید تمرین کنم.
زیرا که یاد گرفتن همیشه دشوارتر است از یاد دادن...
عرفان نظرآهاری
https://eitaa.com/Bayynat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️☀️❤️☀️❤️
از پدر گر قالب تن یافتیم
از معلم جان روشن یافتیم
https://eitaa.com/Bayynat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️✨❤️✨❤️
تدریس استاد با بچه شیرخوار یک دانشجو
یکی از استادان دانشگاه صنعتی شاهرود برای آرام کردن کودک یکی از دانشجویانش، او را بغل کرد و تا آخر کلاس با همان شرایط به تدریس ادامه داد.👌😍
https://eitaa.com/Bayynat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مطالعه کتاب یعنی تبدیل ساعتهای ملالتبار به ساعتهای لذتبخش.
شارل دو مونتسکیو
https://eitaa.com/Bayynat
من اینطوری عوض شدم!
به مدت چندين سال همسرم به یک اردوگاه در صحرای (ماجوی) کالیفرنيا فرستاده شده بود. من برای اینکه نزدیک او باشم، به آنجا نقل مکان کردم واین درحالی بود که از آن مکان نفرت داشتم.
همسرم برای مانور اغلب در صحرا بود و من در یک کلبه کوچک تنها می ماندم. گرما طاقت فرسا بود و هیچ هم صحبتی نداشتم. سرخ پوست ها و مکزیکی های آن منطقه هم انگلیسی نمیدانستند. غذا و هوا و آب همه جا پر از شن بود. آنقدرعذاب می کشیدم که تصمیم گرفتم به خانه برگردم و حتی قید زندگی مشترک مان را بزنم.
نامه ای به پدرم نوشتم و گفتم یک دقیقه دیگر هم نمی توانم دوام بیاورم. می خواهم اینجا را ترک کرده و به خانه شما برگردم. پدر نامه ام را با دوسطر جواب داده بود، دو سطری که تا ابد در ذهنم باقی خواهند ماند و زندگی ام را کاملا عوض کرد.«دو زندانی از پشت میله ها بیرون را می نگریستند...یکی گل و لای را می دید و دیگری ستارگان را!»
بارها این دو خط را خواندم واحساس شرم کردم. تصمیم گرفتم به دنبال ستارگان باشم و ببینم جنبه مثبت در وضعیت فعلی من چیست؟ با بومی ها دوست شدم و عکس العمل آنها باعث شگفتی من شد.
وقتی به بافندگی و سفالگری آنها ابراز علاقه کردم، آنها اشیایی راکه به توریست نمی فروختند را به من هدیه کردند. به اشکال جالب کاکتوس ها و یوکاها توجه می کردم. چیزهایی در مورد سگهای آن صحرا آموختم و غروب را مدام تماشا می کردم. دنبال گوش ماهی هایی می رفتم که از میلیون ها سال پیش، وقتی این صحرا بستر اقیانوس بود، در آنجا باقی مانده بودند.
چه چیزی تغییر کرده بود؟ صحرا و بومی ها همان بودند... این نگرش من بود که تغییر کرده و یک تجربه رقت بار را به ماجرایی هیجان انگیز و دلربا تبدیل کرده بود.
من آنقدر از زندگی در آنجا مشعوف بودم که رمانی با عنوان ” خاکریز های درخشان” در مورد زندگی درصحرای ماجوی نوشتم. من از زندانی که خودم ساخته بودم به بیرون نگریسته و ستاره ها را یافته بودم.
اگر به فرزندان خود رویارویی با سختی های زندگی را نیاموزیم در حق آنها ظلم کرده ایم
آیین زندگی، دیل کارنگی
https://eitaa.com/Bayynat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاقبت بازی کردن با دم شیر
https://eitaa.com/Bayynat