﷽
#فتنه_را_بشناسیم
⚠️#رهبر_را_بزنید !!!⚠️
🔹این وجیزه اندکی طولانی اما بسیار #مهم است !
▪️چند روز قبل آشنایی تعریف می کرد که برای خرید به بازار رفته بودم !
👈از یکی از #کسبه در مورد اوضاع اقتصادی سوال کردم که چه خبر !؟
▪️او که از #طرفداران پروپاقرص روحانی در دو انتخابات گذشته بود، بلافاصله گفت: به #دستور رهبر دلار ارزان شده!
😏شنیدن این خبر که به دستور #رهبر اوضاع دارد خوب می شود، هرچند در ابتدا برای #ارادتمندان حضرت آقا #شیرین و دلچسب است !
☝️اما اگر اندکی #تامل کنیم می فهمیم که شاید #رمز فتنه آینده همین باشد !!!!
👈خب اگر به دستور رهبری دارد #ارزان می شود، لابد قبلا به دستور رهبری #گران شده !!!!
👈خب اگر با #دستور رهبری این #مشکلات حل می شود چرا #قبلا دستور نداده !!
🔺تمرکز دشمن با واسطه #پیاده نظام #داخلی خود بر بدنام کردن #ستون خیمه انقلاب است !
🔺این #حیله _معاویه در مواجهه با حضرت امیر صلوات الله علیه بود که اتفاقا #خوب هم جواب داد !!!
▪️الان دیگر دشمنان به خوبی #فهمیده اند رمز شکست ناپذیری این انقلاب کجاست !
▪️اینها انقلاب های مردمی را در جهان #عرب یکی پشت دیگری به زمین کوبیدند !
▪️فقط و فقط به این دلیل مهم که #فاقد یک #رهبری یکپارچه بودند !
▪️چهل سال است که دارند از چپ و راست و زمین و آسمان و ... این انقلاب را می زنند !
▪️آسیب رساندند ! حرکت را کند کرده اند! ، خسارت وارد کرده اند!
☝️ اما انقلاب همچنان پا برجاست !
🔹طی پنج سال گذشته به لطف #عملکرد کاملا #ضعیف و منفعلانه دولت فخیمه #روحانی مردم در تنگناهای مختلف اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی قرار گرفته اند !
🔹بازی دشمن دارد به مراحل #پایانی خود نزدیک می شود !
🔹آهسته اهسته این بازی #باید به زمین #رهبر انقلاب کشیده شود !
🔹مدتهاست که #زمزمه شروع این بازی #خبیثانه و شیطانی شنیده می شود !
▪️یقینا انگلیسیها پشت همه این خباثتها نقش آفرین بوده اند !
▪️چرا که شکل و شمایل فتنه ها در کشور ما اغلب #انگلیسی بوده !
🔸اینکه گاه و بیگاه دولتی ها #کلید واژه #مقام معظم رهبری را همراه با این جمله که: در جریان #جزئیات هستند ! بکار می برد بی علت نیست !
🔸اینکه توپ #برجام را با هزار #حقه بازی انداختند در #زمین رهبری بی علت نیست !
🔸اینکه می خواهند نیروهای #مسلح کشور را با اهرمهای #بودجه و مذاکرات برجام تضعیف کنند علتش #همین است !
🔸کسب #اجازه های پی در پی در مسائل اقتصادی و بودجه و سیاسی و قضائی و اجتماعی از آقای رهبری علتش همین است !
🔸مدام دارند #اسم رهبری را به همه پدیده های #گره خورده جامعه #پیوند می زنند تا ضربه آخر را به همینجا بزنند !
🔸یک اجازه #محدودی را برای برداشت از #صندوق توسعه ملی و برای #اشتغال روستائیان از رهبری گرفتند و با #بهانه همان اجازه محدود #صندوق توسعه را... !!!
🙄برایتان #عجیب نیست این جماعت اصلاح طلب و اعتدالی و لیبرالی که در همه این سالها با رهبری #مخالفت کرده اند چرا به یکباره اینهمه #ساز رهبری را کوک کرده اند !
🔹فتنه دارد به مراحل #بلوغ خود می رسد !
🔹حالا دیگر تا حدودی #همه دست ها روشده است !
🔹این روزها داریم به #فینال بازی #خطرناک دشمن نزدیک می شویم !
🔹چند قدم مانده تا این #اژدهای هفت سر را به زمین بکوبیم !
🔹به همین نسبت هم کار برایمان #سخت تر و پیچیده تر شده !
🔹فتنه این روزها ممکن است از هر #جایی سر برآورد !
🔹از اردوگاه #اصول گرایان تا #احمدی نژادی ها و #اصلاح طلبها و .....
🔹از دولت تا مجلس تا مجمع و تا قوه قضائیه ....
🔹توجه کنید که #نقشه دشمن #وصل کردن هر #اشتباهی در هر #کجا که رخ دهد به رهبری است !
🔹هر کسی هرچه در توان دارد باید برای #دفاع_منطقی و #عالمانه و #حساب شده از #رهبری به میدان بیاورد !
▪️امروز وقت #نقش_آفرینی آتش باختیارهاست !
یا علی مدد
#صالح_ادیب
https://eitaa.com/Bayynat
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت دوازدهم: پورياي ولي
✔️راوی : ايرج گرائي
🔸مسابقات #قهرماني باشگاهها در سال 1355 بود. مقام اول مسابقات، هم #جايزه نقدي ميگرفت هم به انتخابي کشور ميرفت. ابراهيم در اوج آمادگي بود. هرکس يک مسابقه از او ميديد اين مطلب را تأييد ميكرد. مربيان ميگفتند:امسال در 74 کيلو کسي #حريف ابراهيم نيست.
🔸مسابقات شروع شد. ابراهيم همه را يکي يکي از پيش رو برم يداشت. با چهار کشتي که برگزار کرد به نيمه نهائي رسيد. کشتيها را يا ضربه ميکرد يا با #امتياز بالا ميبُرد.
🔸به رفقايم گفتم: مطمئن باشيد، امسال يه کشتي گير از باشگاه ما ميره تيم ملي. در ديدار نيمه نهائي با اينکه حريفش خيلي #مطرح بود ولي ابراهيم برنده شد. او با اقتدار به فينال رفت.
حريف پاياني او آقاي «محمود.ك» بود. ايشان همان سال قهرمان مسابقات ارتش هاي جهان شده بود.
🔸قبل از شروع #فينال رفتم پيش ابراهيم توی رختکن و گفتم: من مسابقه هاي حريفت رو ديدم. خيلي ضعيفه، فقط ابرام جون، تو رو خدا دقت كن. خوب کشتي بگير، من مطمئنم امسال برا تيم ملي انتخاب ميشي.
🔸مربي، آخرين توصيه ها را به #ابراهيم گوشزد ميکرد. در حالي که ابراهيم بندهاي کفشش را ميبست. بعد با هم به سمت تشک رفتند. من سريع رفتم و بين تماشاگرها نشستم. ابراهيم روي تشک رفت. حريف ابراهيم هم وارد شد. هنوز داور نيامده بود. ابراهيم جلو رفت و با #لبخند به حريفش سلام كرد و دست داد. حريف او چيزي گفت كه متوجه نشدم. اما ابراهيم سرش را به علامت تائيد تکان داد. بعد هم حريف او جائي را در بالاي سالن بين تماشاگرها به او نشان داد!
🔸من هم برگشتم و نگاه کردم. ديدم پيرزني تنها، تسبيح به دست، بالاي سکوها نشسته. نفهميدم چه گفتند و چه شد. اما ابراهيم خيلي بد کشتي را شروع کرد. همه اش #دفاع ميکرد. بيچاره مربي ابراهيم، اينقدر داد زد و راهنمائي کرد که صِدايش گرفت. ابراهيم انگار چيزي از فريادهاي مربي و حتي داد زدنهاي من را نميشنيد. فقط وقت را تلف ميکرد!
🔸حريف ابراهيم با اينکه در ابتدا خيلي ترسيده بود اما #جرأت پيدا کرد. مرتب حمله ميکرد. ابراهيم هم با خونسردي مشغول دفاع بود. داور اولين اخطار و بعد هم دومين اخطار را به ابراهيم داد. در پايان هم ابراهيم سه اخطاره شد و #باخت و حريف ابراهيم قهرمان 74 کيلو شد!
وقتي داور دست حريف را بالا م يبرد ابراهيم خوشحال بود! انگار که خودش قهرمان شده! بعد هر دو کشت يگير يکديگر را بغل کردند.
🔸حريفِ ابراهيم در حالي که از خوشحالي گريه ميکرد خم شد و دست ابراهيم را بوسيد! دو کشتي گير در حال خروج از سالن بودند. من از بالاي سکوها پريدم پائين. باعصبانيت سمت ابراهيم آمدم. داد زدم و گفتم: آدم عاقل، اين چه وضع کشتي بود؟ بعد هم از زور عصبانيت با مشت زدم به بازوي ابراهيم و گفتم: آخه اگه نميخواي کشتي بگيري بگو، ما رو هم معطل نکن. ابراهيم خيلي #آرام و با لبخند هميشگي گفت: اينقدر #حرص نخور!
🔸بعد سريع رفت تو رختکن،لباسهايش را پوشيد. سرش را پائين انداخت و رفت.
از زور عصبانيت به در و ديوار مشت ميزدم. بعد يك گوشه نشستم. نيم ساعتي گذشت. کمي آرام شدم. راه افتادم که بروم. جلوي در ورزشگاه هنوز شلوغ بود. همان حريف فينال ابراهيم با مادر و کلي از فاميلها و رفقا دور هم ايستاده بودند. خيلي #خوشحال بودند. يکدفعه همان آقا من را صدا کرد. برگشتم و با اخم گفتم: بله؟! آمد به سمت من و گفت: شما رفيق آقا ابرام هستيد، درسته؟ با عصبانيت گفتم: فرمايش؟!
🔸بي مقدمه گفت: آقا عجب رفيق با مرام يداريد. من قبل مسابقه به آقا ابرام گفتم، شک ندارم که از شما ميخورم، اما هواي ما رو داشته باش، #مادر و برادرام بالاي سالن نشستند. كاري كن ما خيلي ضايع نشيم. بعد ادامه داد: رفيقتون سنگ تموم گذاشت. نميدوني مادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گريه اش گرفت و گفت: من تازه #ازدواج کرد هام. به جايزه نقدي مسابقه هم خيلي احتياج داشتم، نميدوني چقدر خوشحالم. مانده بودم كه چه بگويم. کمي سکوت کردم و به چهر هاش نگاه كردم.
🔸تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده. بعدگفتم: رفيق جون، اگه من جاي داش ابرام بودم، با اين همه تمرين و سختي کشيدن اين کار رو نميکردم. اين کارا مخصوص آدماي بزرگي مثل آقا ابرامه. از آن پسر خداحافظي کردم. نيم نگاهي به آن پيرزن خوشحال و خندان انداختم و حرکت کردم. در راه به کار ابراهيم فکر ميکردم. اينطور گذشت کردن، اصلاً با عقل جور درنمياد!
🔸با خودم فکر ميکردم، پوريايِ ولي وقتي فهميد حريفش به قهرماني در مسابقه احتياج دارد و حاکم شهر، آنها را اذيت کرده، به حريفش باخت. اما ابراهيم...
ياد تمرينهاي سختي که ابراهيم در اين مدت کشيده بود افتادم. ياد لبخندهاي آن پيرزن وخوشحالي آن جوان، يكدفعه گريه ام گرفت. عجب آدميه اين ابراهيم!
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
https://eitaa.com/Bayynat