eitaa logo
بیّنات
1.4هزار دنبال‌کننده
64.1هزار عکس
49.4هزار ویدیو
437 فایل
این کانال بر اساس اعتقاد به توحید و تحول بدون مرز کمال گرا، تحت لوای ولایت، تعقل و تدین ایجاد شده است. (کپی و انتشار، فقط با ذکر یک صلوات) (با عرض پوزش تبادل و تبلیغات نداریم)
مشاهده در ایتا
دانلود
⚠️ !!!⚠️ 🔹این وجیزه اندکی طولانی اما بسیار است ! ▪️چند روز قبل آشنایی تعریف می کرد که برای خرید به بازار رفته بودم ! 👈از یکی از در مورد اوضاع اقتصادی سوال کردم که چه خبر !؟ ▪️او که از پروپاقرص روحانی در دو انتخابات گذشته بود، بلافاصله گفت: به رهبر دلار ارزان شده! 😏شنیدن این خبر که به دستور اوضاع دارد خوب می شود، هرچند در ابتدا برای حضرت آقا و دلچسب است ! ☝️اما اگر اندکی کنیم می فهمیم که شاید فتنه آینده همین باشد !!!! 👈خب اگر به دستور رهبری دارد می شود، لابد قبلا به دستور رهبری شده !!!! 👈خب اگر با رهبری این حل می شود چرا دستور نداده !! 🔺تمرکز دشمن با واسطه نظام خود بر بدنام کردن خیمه انقلاب است ! 🔺این _معاویه در مواجهه با حضرت امیر صلوات الله علیه بود که اتفاقا هم جواب داد !!! ▪️الان دیگر دشمنان به خوبی اند رمز شکست ناپذیری این انقلاب کجاست ! ▪️اینها انقلاب های مردمی را در جهان یکی پشت دیگری به زمین کوبیدند ! ▪️فقط و فقط به این دلیل مهم که یک یکپارچه بودند ! ▪️چهل سال است که دارند از چپ و راست و زمین و آسمان و ... این انقلاب را می زنند ! ▪️آسیب رساندند ! حرکت را کند کرده اند! ، خسارت وارد کرده اند! ☝️ اما انقلاب همچنان پا برجاست ! 🔹طی پنج سال گذشته به لطف کاملا و منفعلانه دولت فخیمه مردم در تنگناهای مختلف اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی قرار گرفته اند ! 🔹بازی دشمن دارد به مراحل خود نزدیک می شود ! 🔹آهسته اهسته این بازی به زمین انقلاب کشیده شود ! 🔹مدتهاست که شروع این بازی و شیطانی شنیده می شود ! ▪️یقینا انگلیسیها پشت همه این خباثتها نقش آفرین بوده اند ! ▪️چرا که شکل و شمایل فتنه ها در کشور ما اغلب بوده ! 🔸اینکه گاه و بیگاه دولتی ها واژه معظم رهبری را همراه با این جمله که: در جریان هستند ! بکار می برد بی علت نیست ! 🔸اینکه توپ را با هزار بازی انداختند در رهبری بی علت نیست ! 🔸اینکه می خواهند نیروهای کشور را با اهرمهای و مذاکرات برجام تضعیف کنند علتش است ! 🔸کسب های پی در پی در مسائل اقتصادی و بودجه و سیاسی و قضائی و اجتماعی از آقای رهبری علتش همین است ! 🔸مدام دارند رهبری را به همه پدیده های خورده جامعه می زنند تا ضربه آخر را به همینجا بزنند ! 🔸یک اجازه را برای برداشت از توسعه ملی و برای روستائیان از رهبری گرفتند و با همان اجازه محدود توسعه را... !!! 🙄برایتان نیست این جماعت اصلاح طلب و اعتدالی و لیبرالی که در همه این سالها با رهبری کرده اند چرا به یکباره اینهمه رهبری را کوک کرده اند ! 🔹فتنه دارد به مراحل خود می رسد ! 🔹حالا دیگر تا حدودی دست ها روشده است ! 🔹این روزها داریم به بازی دشمن نزدیک می شویم ! 🔹چند قدم مانده تا این هفت سر را به زمین بکوبیم ! 🔹به همین نسبت هم کار برایمان تر و پیچیده تر شده ! 🔹فتنه این روزها ممکن است از هر سر برآورد ! 🔹از اردوگاه گرایان تا نژادی ها و طلبها و ..... 🔹از دولت تا مجلس تا مجمع و تا قوه قضائیه .... 🔹توجه کنید که دشمن کردن هر در هر که رخ دهد به رهبری است ! 🔹هر کسی هرچه در توان دارد باید برای و و شده از به میدان بیاورد ! ▪️امروز وقت آتش باختیارهاست ! یا علی مدد https://eitaa.com/Bayynat
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت دوازدهم: پورياي ولي ✔️راوی : ايرج گرائي 🔸مسابقات باشگاهها در سال 1355 بود. مقام اول مسابقات، هم نقدي ميگرفت هم به انتخابي کشور ميرفت. ابراهيم در اوج آمادگي بود. هرکس يک مسابقه از او ميديد اين مطلب را تأييد ميكرد. مربيان ميگفتند:امسال در 74 کيلو کسي ابراهيم نيست. 🔸مسابقات شروع شد. ابراهيم همه را يکي يکي از پيش رو برم يداشت. با چهار کشتي که برگزار کرد به نيمه نهائي رسيد. کشتيها را يا ضربه ميکرد يا با بالا ميبُرد. 🔸به رفقايم گفتم: مطمئن باشيد، امسال يه کشتي گير از باشگاه ما ميره تيم ملي. در ديدار نيمه نهائي با اينکه حريفش خيلي بود ولي ابراهيم برنده شد. او با اقتدار به فينال رفت. حريف پاياني او آقاي «محمود.ك» بود. ايشان همان سال قهرمان مسابقات ارتش هاي جهان شده بود. 🔸قبل از شروع رفتم پيش ابراهيم توی رختکن و گفتم: من مسابقه هاي حريفت رو ديدم. خيلي ضعيفه، فقط ابرام جون، تو رو خدا دقت كن. خوب کشتي بگير، من مطمئنم امسال برا تيم ملي انتخاب ميشي. 🔸مربي، آخرين توصيه ها را به گوشزد ميکرد. در حالي که ابراهيم بندهاي کفشش را ميبست. بعد با هم به سمت تشک رفتند. من سريع رفتم و بين تماشاگرها نشستم. ابراهيم روي تشک رفت. حريف ابراهيم هم وارد شد. هنوز داور نيامده بود. ابراهيم جلو رفت و با به حريفش سلام كرد و دست داد. حريف او چيزي گفت كه متوجه نشدم. اما ابراهيم سرش را به علامت تائيد تکان داد. بعد هم حريف او جائي را در بالاي سالن بين تماشاگرها به او نشان داد! 🔸من هم برگشتم و نگاه کردم. ديدم پيرزني تنها، تسبيح به دست، بالاي سکوها نشسته. نفهميدم چه گفتند و چه شد. اما ابراهيم خيلي بد کشتي را شروع کرد. همه اش ميکرد. بيچاره مربي ابراهيم، اينقدر داد زد و راهنمائي کرد که صِدايش گرفت. ابراهيم انگار چيزي از فريادهاي مربي و حتي داد زدنهاي من را نميشنيد. فقط وقت را تلف ميکرد! 🔸حريف ابراهيم با اينکه در ابتدا خيلي ترسيده بود اما پيدا کرد. مرتب حمله ميکرد. ابراهيم هم با خونسردي مشغول دفاع بود. داور اولين اخطار و بعد هم دومين اخطار را به ابراهيم داد. در پايان هم ابراهيم سه اخطاره شد و و حريف ابراهيم قهرمان 74 کيلو شد! وقتي داور دست حريف را بالا م يبرد ابراهيم خوشحال بود! انگار که خودش قهرمان شده! بعد هر دو کشت يگير يکديگر را بغل کردند. 🔸حريفِ ابراهيم در حالي که از خوشحالي گريه ميکرد خم شد و دست ابراهيم را بوسيد! دو کشتي گير در حال خروج از سالن بودند. من از بالاي سکوها پريدم پائين. باعصبانيت سمت ابراهيم آمدم. داد زدم و گفتم: آدم عاقل، اين چه وضع کشتي بود؟ بعد هم از زور عصبانيت با مشت زدم به بازوي ابراهيم و گفتم: آخه اگه نميخواي کشتي بگيري بگو، ما رو هم معطل نکن. ابراهيم خيلي و با لبخند هميشگي گفت: اينقدر نخور! 🔸بعد سريع رفت تو رختکن،لباسهايش را پوشيد. سرش را پائين انداخت و رفت. از زور عصبانيت به در و ديوار مشت ميزدم. بعد يك گوشه نشستم. نيم ساعتي گذشت. کمي آرام شدم. راه افتادم که بروم. جلوي در ورزشگاه هنوز شلوغ بود. همان حريف فينال ابراهيم با مادر و کلي از فاميلها و رفقا دور هم ايستاده بودند. خيلي بودند. يکدفعه همان آقا من را صدا کرد. برگشتم و با اخم گفتم: بله؟! آمد به سمت من و گفت: شما رفيق آقا ابرام هستيد، درسته؟ با عصبانيت گفتم: فرمايش؟! 🔸بي مقدمه گفت: آقا عجب رفيق با مرام يداريد. من قبل مسابقه به آقا ابرام گفتم، شک ندارم که از شما ميخورم، اما هواي ما رو داشته باش، و برادرام بالاي سالن نشستند. كاري كن ما خيلي ضايع نشيم. بعد ادامه داد: رفيقتون سنگ تموم گذاشت. نميدوني مادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گريه اش گرفت و گفت: من تازه کرد هام. به جايزه نقدي مسابقه هم خيلي احتياج داشتم، نميدوني چقدر خوشحالم. مانده بودم كه چه بگويم. کمي سکوت کردم و به چهر هاش نگاه كردم. 🔸تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده. بعدگفتم: رفيق جون، اگه من جاي داش ابرام بودم، با اين همه تمرين و سختي کشيدن اين کار رو نميکردم. اين کارا مخصوص آدماي بزرگي مثل آقا ابرامه. از آن پسر خداحافظي کردم. نيم نگاهي به آن پيرزن خوشحال و خندان انداختم و حرکت کردم. در راه به کار ابراهيم فکر ميکردم. اينطور گذشت کردن، اصلاً با عقل جور درنمياد! 🔸با خودم فکر ميکردم، پوريايِ ولي وقتي فهميد حريفش به قهرماني در مسابقه احتياج دارد و حاکم شهر، آنها را اذيت کرده، به حريفش باخت. اما ابراهيم... ياد تمرينهاي سختي که ابراهيم در اين مدت کشيده بود افتادم. ياد لبخندهاي آن پيرزن وخوشحالي آن جوان، يكدفعه گريه ام گرفت. عجب آدميه اين ابراهيم! 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم https://eitaa.com/Bayynat