#حســـرت_شهــادت
بعــد از کربلاے ۴ خیـلی گـرفته و ناراحـت بود ....
مے گفت: اسلامـی نسـب به الســابقون پیوســت و ما جا ماندیــم.
می گفت :شــاید در فرمــانده گردان ها من از همه پرســابقه تر باشم...
امـا جــا ماندم, شاید گناه عظیمـی ڪردم ڪه خــدا مــرا قبــول نمی کند....
مے خواســتیم ۴۸ ســاعت به شــیراز برگردیم...
گفت: من نمی آیم.
من خجالــت مےکشم زنده به شیراز برگردم....😔
این ناراحتی بود تا شب کربلای ۵...
گفت: تو آماده اے؟
گفــتم: برای چی؟
گفــت: من دیگر خــودم را آماده کرده ام, این بار می خواهــم جــواب قاطعــانه اے به دشـــمن بدهم, من خودم را آماده ڪرده ام...
ﻫﻤــﺎﻥ ﻋﻤلیاتﺑﻮﺩ ڪہ ﺑﻪ ﻣﻌــﺒﻮﺩﺵ ﺭﺳــﻴﺪ ...
#شهــیدصــفرعلے_ولےزاده
#ایام_ﺷــﻬﺎﺩﺕ
#شهدای_فــارس
#ﻳﺎﺩﺵ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
✍ﻭﺻﻴﺖ ﺯﻳﺒﺎﻱ ﺷﻬﻴﺪ:
«بالاخره #جنگ هم چیزی است که تمام می شود ولی بعد از جنگ هم ، #جهاد هست و جبهه ادامه دارد و آنجایی که انسان #وظیفه_خداییش را انجام بدهد همانجا برایش جبهه است .»
#ﺳﺮﺩاﺭﺷﻬﻴﺪﺣﺎﺝ_ﻣﺤﻤﺪاﺑﺮاﻫﻴﻤﻲ
#ﺷﻬﺪاﻱاﺳﺘﺎﻥﻓﺎﺭﺱ
#شهدای_جزیره_مجنون
#ایام_ﺷﻬﺎﺩﺕ 🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
به یکی از مغازهدارهای سرکوچهمان گفته بود دعا کن شهید شوم.
به یکی از همسایههایمان هم که دوستی زیادی داشت گفته بود فلانی من این بار بروم احتمالاً دیگر برنمیگردم.
سعی کنید اسم کوچه را به نام من بزنید. البته اینها را بعد از شهادتش شنیدم. خودم هم بار آخر در دلم غوغا بود.
در پس آن همه مأموریتی که رفته بود فقط همین یک بار به دلم برات شد که نکند شهید شود، اما برخلاف آنچه در دلم میگذشت، برای اولین بار در زبان با او مخالفتی نکردم.
شاید نمیخواستم با دلخوری و ناراحتی از هم جدا شویم. مرتب با خودم میگفتم جلویش را بگیر... نگذار برود، اما هر کاری کردم نتوانستم حرفهایی که با خودم میزدم را به او بگویم.
رفت واﺧﺮﻳﻦ ﺩﻳﺪاﺭﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ..
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺪاﻓﻊﺣﺮﻡ
#ﺷﻬﻴﺪﻋﻠﻲ_ﻧﻆﺮﻱ🌷
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
#ایام_ﺷﻬﺎﺩﺕ
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
💠ساعتی تا شروع عملیات باقی مانده بود. گفت بریم لباس سبز پیدا کنیم، معمولا لباس خاکی به تن داشت اما ان شب...
چشمش افتاد به عبدالحسین که نیروی تدارکات بود و در عملیات حاضر نبود.
عبدالحسین تا فهمید علی اکبر می خواد چی کار کنه, پا گذاشت فرار. علی اکبر دویست متری دوید تا گرفتش و لباسش را در اورد. گفت من امشب باید با این لباس سبز شهید بشم, می خواهی راضی باش, می خوای نه!
لباس خاکی اش را هم داد به عبدالحسین. عبدالحسین گفت پس باید دعا بکنی لباسم همین جور نو و براق بمونه که راضی نمیشم!
اتفاقا وقتی جنازش را دیدم لبخند به لب داشت, لباس هم نو و براق باقی مانده بود...
#ﺷﻬﻴﺪ ﻋﻠﻲ اﻛﺒﺮﻓﺮﻣﺎﻧﻲ
#شهدای_فارس
#ایام_ﺷﻬﺎﺩﺕ
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin