💔
مهری از وقتی #معلم شد و رفت سر کار، متوجه شدم که علاقه اش نسبت به غذا کم شده است.
با این که جوان بود و کار می کرد ولی علاقه ای برای خوردن غذا نشان نمی داد. یک روز طبق معمول که سفره را باز کردیم، مهری چند لقمه خورد و بلند شد. من هم لقمه ای برایش آماده کردم و گفتم: این لقمه را با خودت ببر، تا اگر در مدرسه ضعف کردی بخوری.
آنروز لقمه را با خوشحالی از من گرفت و خداحافظی کرد و رفت. از آن روز به بعد کارم شده بود لقمه گرفتن برای مهری.
مدتی به این فکر می کردم که چرا دخترم مثل سابق اشتها ندارد. به هر حال من مادر بودم و نمی توانستم طاقت بیاورم. تا اینکه یک روز به دخترم گفتم: مادر جان چرا میل به غذا نداری و دست و دلت به طرف سفره نمی رود، ولی من که لقمه می گیرم با خوشحالی از من می گیری؟
دیدم میل ندارد جوابم را بدهد. تا اینکه از زیر زبانش بیرون کشیدم. گفت: لقمه چند روز پیش را برای یکی از دانش آموزانم برده بودم که از رنگ و رویش معلوم بود که گرسنه است و چند روزی است که غذا نخورده است ولی اینکه چرا خودم درست و حسابی غذا نمی خورم، باور کن هر وقت دست به طرف سفره می برم، چهره بچه های گرسنه کلاس، جلو چشمانم می آید و اشتهایم را کور می کند
نقل از خانم منیره فخری ـ مادر شهیده
#شهیده_مهری_رزاق_طلب
#شهیده_ها
#شهیده_دفاع_مقدس
#خاطرات
#روز_معلم
#آھ_اے_شھادت...