شهید محمودرضا بیضائی
+آســــــمان فــــرصت #پـــــــرواز بـــلنـد اســت،
ولے پــــــرسش ایـــــن اســــــت کـــه
چـــه انــــدازه #ڪــبوتــر بـاشے...!
#شهـــــیدحــــججے👤✨
@Beyzai_ChanneL
نگاهش می کنم 😔 شاید به سمتم سَر بگردانَد 💔
سر 😞 او برنمیگردد 🍂 مگر تقدیر برگردد...
🍃🌺 #شهید #مدافع_حرم
🌹 #شهید_ابوالفضل_شیروانیان
🎁 آقا ابوالفضل ۲۳ آذر، سالروز شهادتت مبارک، التماس دعا 🎈
@Beyzai_ChanneL
💍💕💍💕💍💕💍💕💍💕💍
🕊 #همسران_شهدا
❤️ ارادت خاصی به شهید حاجحسین خرازی داشت. کنار قبر شهید چند دقیقهای نشستیم. همان جا که نشسته بود گفت :
«زهرا این قطعه آرامگاه من است، بعد از شهادتم مرا اینجا به خاک میسپارند.»
😐 نمیدانستم در برابر حرف ابوالفضل چه بگویم. سکوت همراه بغض را تقدیم نگاهش کردم. هر بار که به ماموریت میرفت، موقع خداحافظی موبایل، شارژر موبایل یا یکی از وسایل دمدستی و ضروریاش را جا میگذاشت تا به بهانه آن بازگردد و خداحافظی کند. اما دفعه آخر که میخواست به سوریه برود حال و هوای بسیار عجیبی داشت.
🎒 همه وسایلش را جمع کردم. موقع خداحافظی بوی عطر عجیبی داشت. گفتم :
«ابوالفضل چه عطری زدی که اینقدر خوشبو است؟»
گفت : «من عطر نزدهام!»
😧 برایم خیلی جالب بود با اینکه عطری به خودش نزده اما این بوی خوش از کجا بود. آن روز با پدر و مادرش به ترمینال رفت.
🌷 مادرشان میگفتند وقتی ابوالفضل سوار ماشین شد بوی عطر عجیبی میداد، چند مرتبه خواستم به پسرم بگویم چه بوی عطر خوبی میدهی اما نشد و پدرشان هم میگفتند آن روز ابوالفضل عطر همرزمان #شهید را میداد و بوی عطرش بوی تابوت شهدا بود.
😔 موقع خداحافظی نگاه آخرش به گونهای بود که احساس کردم از من، مهدی پسرمان و همه آنچه متعلق به ما دوتاست دل کنده است. گفتم :
🌹 «ابوالفضل چرا اینگونه خداحافظی میکنی؟ نگاهت، نگاه دل کندن است»
شروع کرد دل مرا به دست آوردن و مثل همیشه شوخی کرد. گفت :
«چطور نگاه کنم که تو احساس نکنی حالت دل کندن است؟!»
⚠️ اما هیچ کدام از این رفتارهایش پاسخگوی بغض و اشکهای من نبود. وقتی میخواست از در خانه برود به من گفت :
«همراه من به فرودگاه نیا»
😔 و رفت. برعکس همیشه پشت سرش را نگاه نکرد. چند دقیقه از رفتنش گذشت. منتظر بودم مثل همیشه برگردد و به بهانه بردن وسایلش دوباره خداحافظی کند. انتظارم به سر رسید.
📞 زنگ زدم و گفتم این بار وسیلهای جا نگذاشتهای که به بهانهاش برگردی و من و مهدی را ببینی. گفت :
«نه عجله دارم، همه وسایلم را برداشتم»
13 روز بعد از اینکه رفته بود، شنبه صبح بود تلفن زنگ زد، ابوالفضل از سوریه بود. شروع کردم بیقراری کردن و حرف از دلتنگی زدن. گفت :
«زهرا جان ناراحت نباش، احتمال بسیار زیاد شرایطی پیش میآید که ما را دوشنبه برمیگردانند. شاید تا آن روز نتوانم با شما صحبت کنم، اگر کاری داری بگو تا انجام بدهم، یا حرف نگفتهای هست برایم بزن.»
😥 ترس همه وجودم را گرفت، حرفهایش بوی حلالیت و خداحافظی میداد. دوشنبه 24 آذر ماه همان روزی که گفته بود قرار است برگردد، برگشت؛ معراج شهدای تهران، سهشنبه اصفهان و چهارشنبه پیکر مطهر ابوالفضل کنار قبر شهید خرازی آرام گرفت.
🍃🌺 #شهید_ابوالفضل_شیروانیان
✊ #مدافع_حرم
#تاریخ_ولادت : 28 شهریور 1362، اصفهان
#تاریخ_شهادت : 23 آذر 92، سوریه
🌐 نوید شاهد
💍💕💍💕💍💕💍💕💍💕💍
@Beyzai_ChanneL
4_111143458583871528.pdf
3.33M
📗«یک تیر و چهارده نشان»
🌺 بر اساس زندگی و خاطرات شهید مدافع حرم ابوالفضل شیروانیان
🕊 سالروز شهادت #شهید #مدافع_حرم #شهید_ابوالفضل_شیروانیان گرامی باد
@Beyzai_ChanneL
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️نگاه دیگران برام مهم نیست. فقط نگاه منتظر تو برام مهمه....❤️
سکانسی زیبا و عاشقانه از سریال خداحافظ رفیق
@Beyzai_ChanneL
#همسران_شهدا
آرزو که عیب نیست...!!
شنوندگان عزیز توجه فرمایید:
سرانجام مسجدالحرام
غرق عطر نرگس شد...
خـبـر آمدخبـری نیـست هنـوز...
ازغم دوری دلـداربـسـوز...
بـایـدایـن جـمعه بیاید،باید!
مـن دگر خسـته شـدم از شـاید!
☀️السلام علیک یا ابا صالح المهدی (عج)
@Beyzai_ChanneL
9.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #نماهنگ
اگر ماه من ز سفر برسد...
🔺بانوای: حاج میثم مطیعی
#عصر_جمعه
#مهدویت
☑ @MeysamMotiee
@Beyzai_ChanneL
شهید محمودرضا بیضائی
🎥 #نماهنگ اگر ماه من ز سفر برسد... 🔺بانوای: حاج میثم مطیعی #عصر_جمعه #مهدویت ☑ @MeysamMotiee @B
+عــمــریـــســت هـــمه در طــلــبِ #وصـــل تــــو هـــســـتــیم...!
پــــایــــان بــــده ایــن حـــالِ #پـــریشـانـے مــــارا...!
#دلـــتنگـــــــ🎈
#غـــروب_جــــمعــه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥همخوانی فرزندان شهدای مدافع وطن و مدافع حرم از دیدار با رهبر انقلاب
🕊شهید اسدی
🕊شهید سلطانی
🕊شهید رجایی فر
🕊شهید بلباسی
🕊شهید رادمهر
@Beyzai_ChanneL
شهید محمودرضا بیضائی
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃 #قسمت_هشتاد_و_نهم ✳....گفتم شايد تله باشد. آنهامنتظرند ببينند چه کسي به اين پر
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃
#قسمت_نود
🌀چند روزي بود كه هادي را نمي ديدم. خبري از او نداشتم. نمي دانستم براي جنگ با داعش رفته. در مسجد هندي همه از او تعريف مي كردند؛ از اخلاق خوب، لب خندان و مهمتر اينكه با لوله كشي آب، در منزل بيشتر مردم، يك يادگار از خودش گذاشته بود.
💟يكي دو بار هم به او زنگ زدم. اما برنداشت. توي گوشي نام او را به عنوان
ابراهيم تهراني ثبت كرده بودم. خودش روز اول گفته بود من را ابراهيم صداكنيد. بچه ي تهران هم بود.
❇براي همين شد ابراهيم تهراني.تا اينكه يك روز به مسجد آمد. خوشحال شدم و سلام عليك كرديم. گفتم: ابراهيم تهروني كجايي نيستي؟مي دانستم در حوزه ي علميه هم او را اذيت كرده اند. او با دوچرخه به حوزه و براي كلاس مي رفت، اما برخي افراد با اين كار مخالفت مي كردند.
🔆با اينكه درس و بحث او خوب بودو حسابي مشغول مطالعه بود، اما چون در كنار درس مشغول لوله كشي بود،بعضيها ميگفتند يك طلبه نبايداين
كارها را انجام دهد!
🔗خلاصه آن روز كمي صحبت كرديم.
من فهميدم كه براي جهاد به نيروهاي حشدالشعبي ملحق شده. آن روز در خلال صحبتها احساس كردم در حال وصيت كردن است. نام دو سيد روحاني را برد و گفت: من به دلایلي به اين دو نفر كم محلي كردم.
🔳از طرف من از اين دو نفر حلالیت بطلب. بعد يكي از اساتيد خودش را نام برد و گفت: اگر من برنگشتم، حتماً از
فلانی حلالیت بطلب. نمي خواهم كينه اي از كسي داشته باشم و نمي خواهم
كسي از من ناراحت باشد.
🌟مي دانستم آن شيخ يك بار به مقام معظم رهبري توهين كرده بود و ...او همينطور وصيت كرد و بعد هم رفت.يك پيرمرد نابينا در محل داشتيم كه هادي با او رفيق بود. او را تر وخشك مي كرد. حمام مي برد و...
🔵هميشه هم او را با خودش به مسجد مي آورد. هادي سراغ او رفت و با هم به مسجد آمدند.بعد از نماز بود كه ديگر هادي را نديدم. تا اينكه هفته ي بعد يكي از دوستان به مسجد آمد و خبر شهادت او را اعلام كرد.
🌟من به اعلامیه ي او نگاه كردم.تصوير خودش بود اما نوشته بود:شيخ هادي ذوالفقاري. اما من او را به نام ابراهيم تهراني ميشناختم.بعدها شنيدم كه يكي از دوستان شهيد او ابراهيم هادي نام داشت و هادي به او بسيار عالقه مند بود.
❇خبر را در مسجد اعلام كرديم. همه ناراحت شدند. پيكر هادي چند روز بعد به نجف آمد. همه براي تشييع او جمع شدند. وقتي من در خانه گفتم كه هادي شهيد شده، همه ي خانواده ي ماناراحت شدند. همسرم گفت:مي خواهم به جاي مادرش كه در اينجا نيست در تشييع اين جوان شركت كنم.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
️❣❤️❣❤️❣❤️
❣❤️❣❤️❣❤️
✍ ادامه دارد ...
@Beyzai_ChanneL
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷