eitaa logo
شهید محمودرضا بیضائی
282 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
18 فایل
شهید محمودرضا بیضائی ولادت زمینی: 1360/09/18 ولادت آسمانی: 1392/10/29 محل شهادت: قاسمیه جنوب شرقی دمشق. بر اثر اصابت ترکش. مزار شریف: تبریز گلزارشهدای وادی رحمت. بلوک۱۱ ردیف۶ شماره۱ ادمین: @Beyzai_mahmoud
مشاهده در ایتا
دانلود
پیوستن 2 زیر دریایی به ناوگان #ارتش 2 فروند #زیر_دریایی کلاس غدیر روز پنجشنبه با حضور جانشین وزیر دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح و فرمانده نیروی دریایی ارتش درمنطقه یکم نیروی دریایی پیوست. ⚓️✌️⚓️✌️⚓️ @Beyzai_ChanneL
فرازی از وصیتنامه شهید مدافع حرم #ارتش #مجتبی_یداللهی 🌷 🌺🍃🌺🍃🌺 @Beyzai_ChanneL
🔖 متن فوق العاده خواندنى ❌داعش نابود شد،اما نیومده بود برای نابود شدن! نساخته بودن برای یه سال و دو سال و چند سال! ❌داعش تجهیز شده بود برای ماندن، برای بودن! ابوبکر بغدادی رفته بود زیر نظر موساد،آموزش سخن وری و حکومت داری دیده بود! اومده بود که حکومت کنه! ❌اسمش دولت اسلامی عراق و شام بود،دولت بود! یه دولت نیاز به عقبه فکری عقیدتی سیاسی نظامی و امنیتی داره! ❌فقط 50میلیارد دلار پول نقد داده بود! متحده 50میلیارد دلار پول داده بود! و قطر و بحرین هم همینطور! غول ترین سرویس های دنیا، موساداسرائیل،mi6 انگلیس و سیا آمریکا مسئول تغذیه اطلاعاتی و امنیتی داعش و بودن! اردن محل آموزش اینا بود! ژاپنِ ته فرهنگ،چند صدتا داده بود! فرانسه سلاح اتوماتیک میداد! مسول ترانسفر و نقل انتقال نیروی انسانی و ادوات بود! ،تجهیز نظامی تسلیحاتی مستقیم میکرد،مخوف ترین تجهیزات نظامی از آسمان براشون هلی برن میشد! 🇮🇷 از کجاش بگم؟ ❌جدیدترین نسل های ضد زره تاو و میدادن،قیمت این موشک ها آنقدر بالاست،گاهی از قیمت اون تانکی که میزدن گرون تر در میومد! با ضد زره تاو،داعش میزد! آدم! اینا رو میفهمید یا نه؟ فرمانده میدان و خط شکن هاشون ریش قرمزهای بودن! برید تو یکی از این کنسرت ها،صدتا روشنفکر و بیارید به خط کنید یه ریش قرمز چچنی بذاريد جلوشون! از اون اولی تا اون آخری،صد تاشون شلوار هاشونو خیس میکنن! همینایی که فقط ادعا دارن و طلبکارن! ❌تو یه فقره جنایت عراق، 1700 نفر و تو یه روز سلاخی کردن! داعش این بود! ❌داعش یه شبه از تو لپ لپ در نیومده بود،ادوارد اسنودن پیمانکار NSA رسماً گفت داعش محصول پروژه ای به اسم در سرویس های اطلاعاتی غرب بود! کلینتون تو کتاب گزینه های دشوار، رسماً گفت داعش و ما ساختیم و برای رسمیت دادن اون شخصا به 120 کشور سفر کردم! رسماً گفت داعش رو ایجاد کرد! 🇮🇷 ❌داعش این بود! کل دنیای کفر و الحاد و نفاق تمام ظرفیت شونو آوردن تو میدان تا غروب عاشورای 61 هجری رو تکرار کنند! اما! ❌اما فکر اینجاشو نکرده بودید آقای اتاق فکر سازمان سیا و اتاق عملیات پنتاگون! خوردید به سد محکم خمینی! خوردید به تور شیر بچه های ، دلاور مردان و اسلام، یلان تیپ افغانستان، پاکستان، عراق! تنتون به تن نخورده بود! حالا ماییم و نابودی داعشی های وطنی و طویله کردن کاخ های اربابای شما... @Beyzai_ChanneL
🔻روایت مادر شهید از سوریه 🔸وقتی که برای اولین بار از محل اقامتمان در که خارج از شهر بود به همراه نگهبانان برای زیارت حرم حضرت زینب(ع)🕌 حرکت کردیم، تازه اوج ویرانگری های و تروریست‌های تکفیری به روشنی قابل مشاهده بود. 🔹آنها تمام زمین های کشاورزی🌾 را تخریب و ساختمان‌ها را ویران کرده بودند💥 و اثری از زندگی دیده نمی شد و غبار غم💔 فضا را در بر گرفته بود. در مسیر, هر چند کیلومتر ایست و بازرسی وجود داشت و نیروهای حضوری فعال داشتند. 🔸در آن لحظه بود که تازه متوجه ارزش در کشورمان🇮🇷 شدم که به پاس خون شهدای❣ جبهه مقاومت و  وجود سربازان دلیر اسلام تامین شده بود و اگر خون جوانان نبود, ایران هم مثل سوریه و عراق می‌شد. 🌹 @Beyzai_ChanneL
🚨رمز موفقیت چیه👆☺️ 👈برای به کسی رای دادیم که خودش پای رو امضا کرده 👈برای به کسی رای دادیم که اولین مجری حکم در ایران بوده و افتخارات رفقاش ( زدن رو پیشونی دخترای بیحجاب( )بود 👈برای برداشتن به کسی رای دادیم که اولین بار پیشنهادتحت فشارقراردادن ایران رو به ها داده 👈برای فرار از به کسایی رای دادیم که سال۶۴داخل کلاس بین دختروپسر دیوارکشیدن و باعث اعتراض شدن 👈برای مبارزه با به کسایی رای دادیم که امثال و (که کارنامه شون خیلی پاکتر ازفیلمهای و...هست)رو کردن 👈برای به کسی رای دادیم که پیشنهاد داده بود مخالفان رو درصحن کنند 👈برای عزت به کسی رای دادیم که میخواست تیپ ارتش رو منحل کنه 👈برای به کسایی رای دادیم که هم پیاله (آیت الله قتل عام)و و بودن 👈برای به رای دادیم که در ایران بودند و فقیرترینشون بالای هزارمیلیارد دارایی داره 👈برای تامین به کسایی رای دادیم که رو حذف کردند و همه رو در قالب و سازماندهی کردن .. @Beyzai_ChanneL
شهید محمودرضا بیضائی
✍️ #دمشق_شهر_عشق #قسمت_هفتم 💠 از کلام آخرش فهمیدم زینبی که صدا می‌زد من نبودم، سعد ناباورانه نگاهش
✍️ 💠 یک گوشه کپسول اکسیژن و وسایل جراحی و گوشه‌ای دیگر جعبه‌های ؛ نمی‌دانستم اینهمه ساز و برگ از کجا جمع شده و مصطفی می‌خواست زودتر ما را از صحن مسجد خارج کند که به سمت سعد صورت چرخاند و تشر زد :«سریعتر بیاید!» تا رسیدن به خانه، در کوچه‌های سرد و ساکت شهری که از در و دیوارش می‌پاشید، هزار بار جان کندم و درهر قدم می‌دیدم مصطفی با نگرانی به پشت سر می‌چرخد تا کسی دنبالم نباشد. 💠 به خانه که رسیدیم، دیگر جانی به تنم نمانده و اهل خانه از قبل بستر را آماده کرده بودند که بین هوش و بی‌هوشی روی همان بستر سپید افتادم. در خنکای شب فروردین ماه، از ترس و درد و گرسنگی لرز کرده و سمیه هر چه برایم تدارک می‌دید، در این جمع غریبه چیزی از گلویم پایین نمی‌رفت و همین حال خرابم مصطفی را به جوش آورده بود که آخر حرف دلش را زد :«شما اینجا چیکار می‌کنید؟» 💠 شاید هم از سکوت مشکوک سعد فهمیده بود به بوی به این شهر آمده‌ایم که به چشمانش خیره ماند و با تندی پرسید :«چرا نرفتید بیمارستان؟» صدایش از خشم خش افتاده بود، سعد از ترس ساکت شده و سمیه می‌خواست کند که برای اعتراض برادرشوهرش بهانه تراشید :«اگه زخمش عفونت کنه، خطرناکه!» 💠 سعد از امکانات رفقایش اطمینان داشت که با صدایی گرفته پاسخ داد :«دکتر تو بود...» و مصطفی منتظر همین بود که با قاطعیت کلامش را شکست :«کی این بیمارستان صحرایی رو تو ۴۸ ساعت تو مسجد درست کرد؟» برادرش اهل بود و می‌دانست چه آتشی وارد این شهر شده که تکیه‌اش را از پشتی گرفت و سر به شکایت گذاشت :«دو هفته پیش یه کامیون اسلحه وارد درعا کرده!» و نمی‌خواست این لکه ننگ به دامن مردم درعا بماند که با لحنی محکم ادامه داد :«البته قبلش خودشون رو از مرز رسونده بودن درعا و اسلحه‌ها رو تو مسجد عُمری تحویل گرفتن!» 💠 سپس از روی تأسف سری تکان داد و از آنچه در این دو هفته بر سر درعا آمده، درددل کرد :«دو ماه پیش که اعتراضات تو شروع شد، مردم این شهر هم اعتراضایی به دولت داشتن، اما از این خبرا نبود!» از چشمان وحشتزده سعد می‌فهمیدم از حضور در این خانه پشیمان شده که مدام در جایش می‌جنبید و مصطفی امانش نمی‌داد که رو به برادرش، به در گفت تا دیوار بشنود :«اگه به مردم باشه الان چند ماهه دارن تو و و تظاهرات می‌کنن، ولی نه اسلحه دارن نه شهر رو به آتیش می‌کشن!» و دلش به همین اشاره مبهم راضی نشد که دوباره به سمت سعد چرخید و زیر پایش را خالی کرد :«می‌دونی کی به زنت کرده؟» 💠 سعد نگاهش بین جمع می‌چرخید، دلش می‌خواست کسی نجاتش دهد و من نفسی برای حمایت نداشتم که صدایش در گلو گم شد :«نمی‌دونم، ما داشتیم می‌رفتیم سمت خیابون اصلی که دیدم مردم از ترس تیراندازی دارن فرار می‌کنن سمت ما، همونجا تیر خورد.» من نمی‌دانستم اما انگار خودش می‌دانست می‌گوید که صورتش سرخ شده بود، بین هر کلمه نفس نفس می‌زد و مصطفی می‌خواست تکلیف این گلوله را همینجا مشخص کند که با لبخندی تلخ دروغش را به تمسخر گرفت :«اگه به جای مسجد عُمری، زنت رو برده بودی بیمارستان، می‌دیدی چند تا پلیس و نیروی هم کنار مردم به گلوله بسته شدن، اونا رو هم ارتش زده؟» 💠 سمیه سرش را از ناراحتی به زیر انداخته، شوهرش انگار از پناه دادن به این زوج پشیمان شده و سعد فاتحه این محکمه را خوانده بود که فقط به مصطفی نگاه می‌کرد و او همچنان از که روی حنجره‌ام دیده بود، زخمی بود که رو به سعد اعتراض کرد :«فکر نکردی بین اینهمه وهابی تشنه به خون ، چه بلایی ممکنه سر بیاد؟» دلم برای سعد می‌تپید و این جوان از زبان دل شکسته‌ام حرف می‌زد که دوباره به گریه افتادم و سعد طاقتش تمام شده بود که از جا پرید و با بی‌حیایی صدایش را بلند کرد :«من زنم رو با خودم می‌برم!» 💠 برادر مصطفی دستپاچه از جا بلند شد تا مانع سعد شود که خون در صدای مصطفی پاشید و مردانه فریاد کشید :«پاتون رو از خونه بذارین بیرون، سر هر دوتون رو سینه‌تونه!» برادرش دست سعد را گرفت و دردمندانه التماسش کرد :«این شبا شهر قُرق شده که خون شیعه رو حلال می‌دونن! بخصوص که زنت و بهش رحم نمی‌کنن! تک تیراندازاشون رو پشت بوم خونه‌ها کمین کردن و مردم و پلیس رو بی‌هدف می‌زنن!»... ✍️نویسنده: @Beyzai_ChanneL