شهید محمودرضا بیضائی
#خبر
تلاش ۳شیفته کارگران قرارگاه #خاتم #سپاه
برای اتمام پیش از موعد پروژه انتقال آب شیرین کرخه به آبادان و خرمشهر تا ۱۵ تیرماه.
#سپاه 👈به کرمانشاه کانکس بده👈چشم
#سپاه👈داعشو نابود کن👈چشم
#سپاه👈مشکل اب رو حل کن👈چشم
#سپاه👈👈مبارزه با موادمخدرهم باتو👈چشم
#سپاه 👈همه جا باش،گندایی ک دولت میزنه جمع کن👈چشم
#سپاه👈اگه سندFATFتصویب کردیم و تحریمت کردیم،سکوت کنی👈؟؟؟
بازم بگه چشم؟؟؟
پ.ن:امان امان امان از اونایی که یه روزی هرچی دلشون خواست بار سپاه کردن و موقع خرابکاری ها بازم دست به دامن #سپاه میشن....
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@Beyzai_ChanneL
🔴🔴فوري//حمله موشكي #سپاه به مقر سركردگان تروريستهاي حادثه #اهواز در شرق #فرات
طبق اعلام سپاه، شمار زیادی از تروریست های تکفیری به هلاكت رسيدند.
@Beyzai_ChanneL
🔖 متن فوق العاده خواندنى
❌داعش نابود شد،اما نیومده بود برای نابود شدن!
#داعش نساخته بودن برای یه سال و دو سال و چند سال!
❌داعش تجهیز شده بود برای ماندن، برای بودن!
ابوبکر بغدادی رفته بود #تلآویو زیر نظر موساد،آموزش سخن وری و حکومت داری دیده بود!
اومده بود که حکومت کنه!
❌اسمش دولت اسلامی عراق و شام بود،دولت بود!
یه دولت نیاز به عقبه فکری عقیدتی سیاسی نظامی و امنیتی داره!
❌فقط #عربستان 50میلیارد دلار پول نقد داده بود!
#امارات متحده 50میلیارد دلار پول داده بود!
#کویت و قطر و بحرین هم همینطور!
غول ترین سرویس های #جاسوسی دنیا، موساداسرائیل،mi6 انگلیس و سیا آمریکا مسئول تغذیه اطلاعاتی و امنیتی داعش و بودن!
اردن محل آموزش اینا بود!
ژاپنِ ته فرهنگ،چند صدتا #تویوتا داده بود!
فرانسه سلاح اتوماتیک میداد!
#ترکیه مسول ترانسفر و نقل انتقال نیروی انسانی و ادوات بود!
#آمریکا،تجهیز نظامی تسلیحاتی مستقیم میکرد،مخوف ترین تجهیزات نظامی از آسمان براشون هلی برن میشد!
🇮🇷
از کجاش بگم؟
❌جدیدترین نسل #موشک های ضد زره تاو و میدادن،قیمت این موشک ها آنقدر بالاست،گاهی از قیمت اون تانکی که میزدن گرون تر در میومد!
با ضد زره تاو،داعش #آدم میزد!
آدم!
اینا رو میفهمید یا نه؟
فرمانده میدان و خط شکن هاشون ریش قرمزهای #چچنی بودن!
برید تو یکی از این کنسرت ها،صدتا روشنفکر و بیارید به خط کنید یه ریش قرمز چچنی بذاريد جلوشون!
از اون اولی تا اون آخری،صد تاشون شلوار هاشونو خیس میکنن!
همینایی که فقط ادعا دارن و طلبکارن!
❌تو یه فقره جنایت #اسپایکر عراق، 1700 نفر و تو یه روز سلاخی کردن!
داعش این بود!
❌داعش یه شبه از تو لپ لپ در نیومده بود،ادوارد اسنودن پیمانکار NSA رسماً گفت داعش محصول پروژه ای به اسم #لانه_زنبور در سرویس های اطلاعاتی غرب بود!
#هیلاری کلینتون تو کتاب گزینه های دشوار، رسماً گفت داعش و ما ساختیم و برای رسمیت دادن اون شخصا به 120 کشور سفر کردم!
#ترامپ رسماً گفت داعش رو #اوباما ایجاد کرد!
🇮🇷
❌داعش این بود!
کل دنیای کفر و الحاد و نفاق تمام ظرفیت شونو آوردن تو میدان تا غروب عاشورای 61 هجری رو تکرار کنند!
اما!
❌اما فکر اینجاشو نکرده بودید آقای اتاق فکر سازمان سیا و اتاق عملیات پنتاگون!
خوردید به سد محکم #انقلاب خمینی!
خوردید به تور شیر بچه های #حیدر_کرار ،
دلاور مردان #سپاه و #ارتش اسلام،
یلان تیپ #فاطمیون افغانستان،
#زیبنبیون پاکستان،
#حیدریون عراق!
تنتون به تن #شیعه نخورده بود!
حالا ماییم و نابودی داعشی های #موج_سبزی وطنی و طویله کردن کاخ های اربابای شما...
@Beyzai_ChanneL
شهید محمودرضا بیضائی
داریم در تاریخ ;عمروعاص خطاب به معاویه گفت چهارشنبه نماز جمعه بخوان معاویه گفت چهارشنبه چطور نماز جم
🌸🍃🌸🍃🌸
در فتنه ۸۸ که در تبریز هم جریان پیدا کرده بود، پدرش به عنوان فرمانده #سپاه ناحیه تبریز فعالیت داشت و مأموریت هایی را به بسیجیان و #پاسداران محول می کرد.
💠 یک مرتبه پدر صادق به خودش می گوید :
🤔 «آقا رضا تو که به این سادگی جوانان مردم را به مأموریت می فرستی که احتمال هرگونه خطری برای شان وجود دارد، چرا پسر خودت را نمی فرستی؟!»
✅ وقتی این جرقه در ذهنش زده می شود صادق را صدا می زند و می گوید :
«آماده شو و تیمی که برای مأموریت اعزام می کنم را همراهی کن.»
☺️ صادق با ادب و احترام کامل و بدون اینکه اعتراضی به خواسته پدرش داشته باشد، دستش را بر روی چشمانش گذاشته می گوید :
«چشم بابا!»
🌹 صادق چهار شانه و تنومند بود، وقتی پدر بدرقه اش می کرد یاد بدرقه امام حسین (ع) افتاد که پسرش را با دعا راهی میدان جنگ کرده بود و او نیز به تأسی از امام حسین (ع) در دلش دعا زمزمه می کند؛ حتی یک آن این فکر به ذهنش می آمد :
😔 «من که پسرم را با این شور و شوق راهی اش می کنم شاید زخمی برگردد!»
ولی می گوید چاره ای نیست، وقتی فردی مأموریتی را می پذیرد تبعاتش نیز برایش نوش است، اما در دل نگرانی داشت و با صلوات به ائمه متوسل شد.
⏰ چند ساعت بعد خبر مجروحیت صادق را آوردند و در آن لحظه فقط می گوید :
«خدایا رضایتم در رضایت توست و به آنچه امر می کنی تسلیم هستم.»
بعد می پرسید که از چه ناحیه ای مجروح شده است؟
گفتند :
«کمی دستش زخمی شده است.»
چند ساعت بعد با دستی باند پیچی شده آوردنش. به پدرش می گوید :
😊 بابا چیزی نشده فقط کمی دستم خراش برداشته.
پدرش نمی خواهد که زیاد به عمق قضیه وارد شود و معذبش کند....
😔 بعد از چند هفته پدرش متوجه می شود که دستش باد کرده وضعیت مساعدی ندارد، با یکی از همکاران راهی بیمارستانش می کند و عکسبرداری کرده و متوجه می شوند که تاندون یکی از انگشتانش قطع شده و نیاز به عمل دارد، هزینه عمل هم که ۴۰ هزار تومان شده بود، #سپاه پرداخت کرد.
💠 بعد از چهار، پنج ماه یک روز پدرش سرکار در اتاقش بوده که همکارش وارد می شود و می گوید :
«امروز صادق هزینه عملی را که خرج دستش کرده بودیم را در پاکتی آورده و گفته که این پول را به بیت المال برگردانید، چون من نمی خواهم مدیون بیت المال باشم.»
🕊 #پدران_شهدا
#راوی : #شهید_حاج_رضا_عدالت_اکبری، پدر صادق
#شهید_صادق_عدالت_اکبری
#جانباز #فتنه ۸۸ توسط داعش داخلی
#شهید #مدافع_حرم توسط داعش خارجی
🌸🍃🌸🍃🌸
@Beyzai_ChanneL
❓زنها کجای #انتقام هستند؟ (1)
🔻 مردم دارند به رهبری پیام میدهند و تقاضا میکنند که «هر طور شده انتقام خون حاج قاسم را بگیرید». خب قوم موسی هم که گفتند تو و خدایت بروید مبارزه کنید ما اینجا نشستهایم!
🔻 مردم! انتقام را فقط در موشکهای #سپاه و ارتش جستجو نکنید. یادتان باشد آمریکایی که حاج قاسم را ناجوانمردانه شهید کرد، همان آمریکایی است که میخواهد حجاب را از سر دختران این کشور بردارد.
🔻 آمریکایی که در حق سردار اسلام جنایت کرد، همان است که میخواهد واژه مادر در این سرزمین دیگر #مقدس نباشد.
🔸 ایها الناس! این آمریکای خبیث و این شیطان اکبری که دستش به خون مالک اشتر انقلاب آلوده شد، همان آمریکایی است که میلیاردها دلار برای ترویج فساد و فحشا در کشورهای اسلامی هزینه میکند.
🔸 مردم! آمریکا اگر حاج قاسم را ترور کرد، خیلی سال است که تلاش میککند که #نمیتوانیم را در جان من و توی ایرانی مسلمان فرو کند...
🔸 باید باور کنید این آمریکا فقط دشمنِ حاج قاسم نیست...
این آمریکا دشمن خانوادههای ماست...
دشمن عزت ماست...
دشمن ایمان ماست...
دشمن دین ماست...
🔹 چشمتان فقط به موشک های سپاه و ارتش نباشد... اصلا برای #انتقام منتظر مردها هم نباشید...
مگر برای #انقلاب معطل مردها ماندیم؟
🔹 امروز روزِ #انتقام_فرهنگی است. از قاتلی که دستش به خون خانه و خانواده و ذهن و ایمان مردم ما آلوده است. و نبض این مبارزه فرهنگی دست زنهاست.
🔴 بسم الله...
اگر چادر به سر داریم مدیون خون حاج قاسمهاییم. ادای دین به شهید، ادامه راه اوست. یعنی #مبارزه... یعنی #انتقام
🔴 همین امروز، همین الان، برای زندگیات تصمیم بگیر و #قیام کن برای ساختن جامعهای عاری از #فرهنگ_فاسد_غربی...
@Beyzai_ChanneL
🔸پیام تسلیت فرمانده کل #سپاه به ارتش برای حادثه #ناوچه کنارک
🔹سرلشکر سلامی، فرمانده کل سپاه در پیامی به امیر سرلشکر موسوی، شهادت جمعی از دریادلان نیروی دریایی ارتش در تمرین دریایی در آبهای دریای عمان را تبریک و تسلیت گفت.
@Beyzai_ChanneL
شهید محمودرضا بیضائی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هجدهم 💠 در این قحط #آب، چشمانم بیدریغ میبارید و در هوای بهاری حضور حیدر
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_نوزدهم
💠 به محض فرود هلیکوپترها، عباس از پلههای ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر #آب را به یوسف برساند.
به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالیکه تنها یک بطری آب و بستهای آذوقه سهمشان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت.
💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زنعمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند.
من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجرهاش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!»
💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه #افطار امشب هم نمیشه!»
عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«انشاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر #داعش را به چشم دیده بود که جواب خوشبینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزادهها انقدر تجهیزات از پادگانهای #موصل و #تکریت جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلیکوپترها سالم نشستن!»
💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، #ایرانیها چطور جرأت کردن با هلیکوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمیشد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش میگفتن #حاج_قاسم و همه دورش بودن، یکی از فرماندههای #سپاه ایرانه. من که نمیشناختمش ولی بچهها میگفتن #سردار_سلیمانیِ!»
لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :«#رهبر ایران فرماندههاشو برای کمک به ما فرستاده #آمرلی!» تا آن لحظه نام #قاسم_سلیمانی را نشنیده بودم و باورم نمیشد ایرانیها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رساندهاند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟»
💠 حال عباس هنوز از #خمپارهای که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمیدونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو #محاصره داعش حتماً یه نقشهای دارن!»
حیدر هم امروز وعده آغاز #عملیاتی را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم میخواهد با #مدافعان آمرلی صحبت کند.
💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمیدانستیم کلام این فرمانده ایرانی #معجزه میکند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لولهها را سر هم کردند.
غریبهها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لولهها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشیها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو میبریم همون سمت و با #خمپاره میکوبیمشون!»
💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با #رشادتی عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط #دعا کن!»
احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمیترسید و برایشان خط و نشان هم میکشید، ولی دل من هنوز از #وحشت داعش و کابوس عدنان میلرزید و میترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم.
💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با دهها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب میشد از خواب میپریدیم و هر روز غرّش گلولههای تانک را میشنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز #رزمندگان را میکوبید، اما دلمان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه #مقاومت بر بام همه خانهها پرچمهای سبز و سرخ #یاحسین نصب کرده بودیم.
حتی بر فراز گنبد سفید مقام #امام_حسن (علیهالسلام) پرچم سرخ #یا_قمر_بنی_هاشم افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم.
💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل #دلتنگی حیدر را نمیدانستم که دلم از دوریاش زیر و رو شده بود.
تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس #احساسش گرما گرفتم و حالا از داغ دوریاش هر لحظه میسوختم.
💠 چشمان #محجوب و خندههای خجالتیاش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بیصدا میبارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را #حسن بگذاریم.
ساعتی به #افطار مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@Beyzai_ChanneL
شهید محمودرضا بیضائی
✍️ #دمشق_شهر_عشق #قسمت_سی_و_دوم 💠 باور نمیکردم ابوالفضل مرا دوباره به این جوان #سُنی سوری سپرده ب
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_سی_و_سوم
💠 طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم که با #اشکهایم به مصطفی التماس میکردم :«تورو خدا پیداش کنید!»
بیقراریهایم #صبرش را تمام کرده و تماسهایش به جایی نمیرسید که به سمت در رفت و من دنبالش دویدم :«کجا میرید؟»
💠 دستش به طرف دستگیره رفت و با لحنی گرفته حال خرابش را نشانم داد :«اینجا موندنم فایده نداره.» #مادرش مات رفتنش مانده و من دو بار قامت غرق خونش را دیده بودم و دیگر نمیخواستم پیکر پَرپَرش را ببینم که قلبم به تپش افتاد.
دل مادرش بزرگتر از آن بود که مانع رفتنش شود، اشکش را با چند بار پلک زدن مهار کرد و دل کوچک من بال بال میزد :«اگه رسیدن اینجا ما چیکار کنیم؟»
💠 از صدایم تنهایی میبارید و خبر #زینبیه رگ غیرتش را بریده بود که از من هم دل برید :«من #سُنیام، اما یه عمر همسایه سیده زینب بودم، نمیتونم اینجا بشینم تا #حرم بیفته دست اون کافرا!»
در را گشود و دلش پیش اشکهایم جا مانده بود که دوباره به سمتم چرخید و نشد حرف دلش را بزند. نگاهش از کنار صورتم تا چشمان صبور مادرش رفت و با همان نگاه نگران سفارش این دختر #شیعه را کرد :«مامان هر اتفاقی افتاد نذارید کسی بفهمه شیعهاس یا #ایرانیه!» و میترسید این اشکها پای رفتنش را بلرزاند که دیگر نگاهم نکرد و از خانه خارج شد.
💠 او رفت و دل مادرش متلاشی شده بود که پشت سرش به گریه افتاد و من میترسیدم دیگر نه ابوالفضل نه او را ببینم که از همین فاصله دخیل ضریح #حضرت_زینب (علیهاالسلام) شدم.
تلوزیون #سوریه فقط از نبرد حمص و حلب میگفت، ولی از #دمشق و زینبیه حرفی نمیزد و از همین سکوت مطلق حس میکردم پایتخت سوریه از آتش ارتش آزاد گُر گرفته که از ترس سقوط داریا تب کردم.
💠 اگر پای #تروریستها به داریا میرسید، من با این زن سالخورده در این تنهایی چه میکردم و انگار قسمت نبود این ترس تمام شود که صدای تیراندازی هم به تنهاییمان اضافه شد.
باورمان نمیشد به این سرعت به #داریا رسیده باشند و مادرش میدانست این خانه با تمام خانههای شهر تفاوت دارد که در و پنجرهها را از داخل قفل کرد.
💠 در این خانه دختری شیعه پنهان شده و امانت پسرش بودم که مرتب دور سرم #آیت_الکرسی میخواند و یک نفس نجوا میکرد :«فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِين.» و من هنوز نمیدانستم از ترس چه تهدیدی ابوالفضل حاضر نشد تنها راهی ایرانم کند که دوباره در این خانه پنهانم کرد.
حالا نه ابوالفضل بود و نه مصطفی که از ترس اسارت به دست تروریستهای #ارتش_آزاد جانم به لبم رسیده و با اشکم به دامن همه ائمه (علیهمالسلام) چنگ میزدم تا معجزهای شود که درِ خانه به رویمان گشوده شد.
💠 مصطفی برگشته بود، با صورتی که دیگر آرامشی برایش نمانده و چشمانی که از غصه به خون نشسته بود.
خیره به من و مادرش از دری که به روی خودمان قفل کرده بودیم، حس کرد تا چه اندازه #وحشت کردیم که نگاهش در هم شکست و من نفهمیدم خبری ندارد که با پرسش بیپاسخم آتشش زدم :«پیداش کردید؟»
همچنان صدای تیراندازی شنیده میشد و او جوابی برای اینهمه چشم انتظاریام نداشت که با شرمندگی همین تیرها را بهانه کرد :«خروجی شهر درگیری شده بود، برا همین برگشتم.»
💠 این بیخبری دیگر داشت جانم را میگرفت و #امانت ابوالفضل پای رفتنش را سُست کرده بود که لحنش هم مثل نگاهش به زیر افتاد :«اگه براتون اتفاقی میافتاد نمیتونستم جواب برادرتون رو بدم!»
مادرش با دلواپسی پرسید :«وارد داریا شدن؟» پایش پیش نمیرفت جلوتر بیاید و دلش پیش #زینبیه مانده بود که همانجا روی زمین نشست و یک کلمه پاسخ داد :«نه هنوز!»
💠 و حکایت به همینجا ختم نمیشد که با ناامیدی به قفل در نگاه کرد و صدایش را به سختی شنیدم :«خونه #شیعههای اطراف دمشق رو آتیش میزنن تا مجبور شن فرار کنن!»
سپس سرش به سمتم چرخید و دیدم قلب نگاهش برایم به تپش افتاده که خودم دست دلش را گرفتم :«نمیذارم کسی بفهمه من شیعهام!» و او حرف دیگری روی دلش سنگینی میکرد و همین حرف حالش را زیر و رو کرده بود که کلماتش به هم پیچید :«شما ژنرال #سلیمانی رو میشناسید؟»
💠 نام او را چند بار از ابوالفضل شنیده و میدانستم برای آموزش نیروهای سوری به دمشق آمده که تنها نگاهش کردم و او خبر تلخش را خلاصه کرد :«میگن تو انفجار دمشق #شهید شده!»
قلبم طوری به قفسه سینه کوبیده شد که دلم از حال رفت. میدانستم از فرماندهان #سپاه است و میترسیدم شهادتش کار نیروهای ایرانی را یکسره کند که به نفسنفس افتادم :«بقیه ایرانیها چی؟» و خبر مصطفی فقط همین بود که با ناامیدی سری تکان داد و ساکت شد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@Beyzai_ChanneL
میشود از شهید سلیمانی دم زد و به #سپاه حمله کرد؟!
سپهبد #شهید_سلیمانی:
سپاه را با من که عیب دارم مقایسه نکنید. من راهدف قرار دهید نه سپاه راه، اگر سپاه نبود کشور هم نبود و این حرف همه روزها است. نباید کسی سپاه را تضعیف و مورد حمله های گوناگون قرار دهد.
پ.ن: متاسفانه بعد از شهادت شهید فخری زاده نوک پیکان حملات از سمت دشمنان اومده سمت خودیها [سپاه]
دوستان عزیز و بزرگوار مبادا دزد رو ول کنیم یقه نگهبان رو بگیریم....
#من_هم_سپاهی_ام
@Beyzai_ChanneL