eitaa logo
شهید محمودرضا بیضائی
281 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
18 فایل
شهید محمودرضا بیضائی ولادت زمینی: 1360/09/18 ولادت آسمانی: 1392/10/29 محل شهادت: قاسمیه جنوب شرقی دمشق. بر اثر اصابت ترکش. مزار شریف: تبریز گلزارشهدای وادی رحمت. بلوک۱۱ ردیف۶ شماره۱ ادمین: @Beyzai_mahmoud
مشاهده در ایتا
دانلود
پرچم #اسرائیل زیر پوتین #سپاه در مراسم امروز دانشجویی که برای دریافت سردوشی مقابل #رهبری رژه رفت، پرچم اسرائیل را زیر پوتین خود کشیده بود😆😆 #اسرائيل_سقطت @Beyzai_ChanneL
شهید محمودرضا بیضائی
تلاش ۳شیفته کارگران قرارگاه برای اتمام پیش از موعد پروژه انتقال آب شیرین کرخه به آبادان و خرمشهر تا ۱۵ تیرماه. 👈به کرمانشاه کانکس بده👈چشم 👈داعشو نابود کن👈چشم 👈مشکل اب رو حل کن👈چشم 👈👈مبارزه با موادمخدرهم باتو👈چشم 👈همه جا باش،گندایی ک دولت میزنه جمع کن👈چشم 👈اگه سندFATFتصویب کردیم و تحریمت کردیم،سکوت کنی👈؟؟؟ بازم بگه چشم؟؟؟ پ.ن:امان امان امان از اونایی که یه روزی هرچی دلشون خواست بار سپاه کردن و موقع خرابکاری ها بازم دست به دامن میشن.... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @Beyzai_ChanneL
🔴🔴فوري//حمله موشكي به مقر سركردگان تروريستهاي حادثه در شرق طبق اعلام سپاه، شمار زیادی از تروریست های تکفیری به هلاكت رسيدند. @Beyzai_ChanneL
🔖 متن فوق العاده خواندنى ❌داعش نابود شد،اما نیومده بود برای نابود شدن! نساخته بودن برای یه سال و دو سال و چند سال! ❌داعش تجهیز شده بود برای ماندن، برای بودن! ابوبکر بغدادی رفته بود زیر نظر موساد،آموزش سخن وری و حکومت داری دیده بود! اومده بود که حکومت کنه! ❌اسمش دولت اسلامی عراق و شام بود،دولت بود! یه دولت نیاز به عقبه فکری عقیدتی سیاسی نظامی و امنیتی داره! ❌فقط 50میلیارد دلار پول نقد داده بود! متحده 50میلیارد دلار پول داده بود! و قطر و بحرین هم همینطور! غول ترین سرویس های دنیا، موساداسرائیل،mi6 انگلیس و سیا آمریکا مسئول تغذیه اطلاعاتی و امنیتی داعش و بودن! اردن محل آموزش اینا بود! ژاپنِ ته فرهنگ،چند صدتا داده بود! فرانسه سلاح اتوماتیک میداد! مسول ترانسفر و نقل انتقال نیروی انسانی و ادوات بود! ،تجهیز نظامی تسلیحاتی مستقیم میکرد،مخوف ترین تجهیزات نظامی از آسمان براشون هلی برن میشد! 🇮🇷 از کجاش بگم؟ ❌جدیدترین نسل های ضد زره تاو و میدادن،قیمت این موشک ها آنقدر بالاست،گاهی از قیمت اون تانکی که میزدن گرون تر در میومد! با ضد زره تاو،داعش میزد! آدم! اینا رو میفهمید یا نه؟ فرمانده میدان و خط شکن هاشون ریش قرمزهای بودن! برید تو یکی از این کنسرت ها،صدتا روشنفکر و بیارید به خط کنید یه ریش قرمز چچنی بذاريد جلوشون! از اون اولی تا اون آخری،صد تاشون شلوار هاشونو خیس میکنن! همینایی که فقط ادعا دارن و طلبکارن! ❌تو یه فقره جنایت عراق، 1700 نفر و تو یه روز سلاخی کردن! داعش این بود! ❌داعش یه شبه از تو لپ لپ در نیومده بود،ادوارد اسنودن پیمانکار NSA رسماً گفت داعش محصول پروژه ای به اسم در سرویس های اطلاعاتی غرب بود! کلینتون تو کتاب گزینه های دشوار، رسماً گفت داعش و ما ساختیم و برای رسمیت دادن اون شخصا به 120 کشور سفر کردم! رسماً گفت داعش رو ایجاد کرد! 🇮🇷 ❌داعش این بود! کل دنیای کفر و الحاد و نفاق تمام ظرفیت شونو آوردن تو میدان تا غروب عاشورای 61 هجری رو تکرار کنند! اما! ❌اما فکر اینجاشو نکرده بودید آقای اتاق فکر سازمان سیا و اتاق عملیات پنتاگون! خوردید به سد محکم خمینی! خوردید به تور شیر بچه های ، دلاور مردان و اسلام، یلان تیپ افغانستان، پاکستان، عراق! تنتون به تن نخورده بود! حالا ماییم و نابودی داعشی های وطنی و طویله کردن کاخ های اربابای شما... @Beyzai_ChanneL
شهید محمودرضا بیضائی
داریم در تاریخ ;عمروعاص خطاب به معاویه گفت چهارشنبه نماز جمعه بخوان معاویه گفت چهارشنبه چطور نماز جم
🌸🍃🌸🍃🌸 در فتنه ۸۸ که در تبریز هم جریان پیدا کرده بود، پدرش به عنوان فرمانده ناحیه تبریز فعالیت داشت و مأموریت هایی را به بسیجیان و محول می کرد. 💠 یک مرتبه پدر صادق به خودش می گوید : 🤔 «آقا رضا تو که به این سادگی جوانان مردم را به مأموریت می فرستی که احتمال هرگونه خطری برای شان وجود دارد، چرا پسر خودت را نمی فرستی؟!» ✅ وقتی این جرقه در ذهنش زده می شود صادق را صدا می زند و می گوید : «آماده شو و تیمی که برای مأموریت اعزام می کنم را همراهی کن.» ☺️ صادق با ادب و احترام کامل و بدون اینکه اعتراضی به خواسته پدرش داشته باشد، دستش را بر روی چشمانش گذاشته می گوید : «چشم بابا!» 🌹 صادق چهار شانه و تنومند بود، وقتی پدر بدرقه اش می کرد یاد بدرقه امام حسین (ع) افتاد که پسرش را با دعا راهی میدان جنگ کرده بود و او نیز به تأسی از امام حسین (ع) در دلش دعا زمزمه می کند؛ حتی یک آن این فکر به ذهنش می آمد : 😔 «من که پسرم را با این شور و شوق راهی اش می کنم شاید زخمی برگردد!» ولی می گوید چاره ای نیست، وقتی فردی مأموریتی را می پذیرد تبعاتش نیز برایش نوش است، اما در دل نگرانی داشت و با صلوات به ائمه متوسل شد. ⏰ چند ساعت بعد خبر مجروحیت صادق را آوردند و در آن لحظه فقط می گوید : «خدایا رضایتم در رضایت توست و به آنچه امر می کنی تسلیم هستم.» بعد می پرسید که از چه ناحیه ای مجروح شده است؟ گفتند : «کمی دستش زخمی شده است.» چند ساعت بعد با دستی باند پیچی شده آوردنش. به پدرش می گوید : 😊 بابا چیزی نشده فقط کمی دستم خراش برداشته. پدرش نمی خواهد که زیاد به عمق قضیه وارد شود و معذبش کند.... 😔 بعد از چند هفته پدرش متوجه می شود که دستش باد کرده وضعیت مساعدی ندارد، با یکی از همکاران راهی بیمارستانش می کند و عکسبرداری کرده و متوجه می شوند که تاندون یکی از انگشتانش قطع شده و نیاز به عمل دارد، هزینه عمل هم که ۴۰ هزار تومان شده بود، پرداخت کرد. 💠 بعد از چهار، پنج ماه یک روز پدرش سرکار در اتاقش بوده که همکارش وارد می شود و می گوید : «امروز صادق هزینه عملی را که خرج دستش کرده بودیم را در پاکتی آورده و گفته که این پول را به بیت المال برگردانید، چون من نمی خواهم مدیون بیت المال باشم.» 🕊 : ، پدر صادق ۸۸ توسط داعش داخلی توسط داعش خارجی 🌸🍃🌸🍃🌸 @Beyzai_ChanneL
❓زن‌ها کجای هستند؟ (1) 🔻 مردم دارند به رهبری پیام می‌دهند و تقاضا می‌کنند که «هر طور شده انتقام خون حاج قاسم را بگیرید». خب قوم موسی هم که گفتند تو و خدایت بروید مبارزه کنید ما اینجا نشسته‌‌ایم! 🔻 مردم! انتقام را فقط در موشک‌های و ارتش جستجو نکنید. یادتان باشد آمریکایی که حاج قاسم را ناجوانمردانه شهید کرد، همان آمریکایی است که میخواهد حجاب را از سر دختران این کشور بردارد. 🔻 آمریکایی که در حق سردار اسلام جنایت کرد، همان است که می‌خواهد واژه مادر در این سرزمین دیگر نباشد. 🔸 ایها الناس! این آمریکای خبیث و این شیطان اکبری که دستش به خون مالک اشتر انقلاب آلوده شد، همان آمریکایی است که میلیاردها دلار برای ترویج فساد و فحشا در کشورهای اسلامی هزینه می‌کند. 🔸 مردم! آمریکا اگر حاج قاسم را ترور کرد، خیلی سال است که تلاش میککند که را در جان من و توی ایرانی مسلمان فرو کند... 🔸 باید باور کنید این آمریکا فقط دشمنِ حاج قاسم نیست... این آمریکا دشمن خانواده‌های ماست... دشمن عزت ماست... دشمن ایمان ماست... دشمن دین ماست... 🔹 چشمتان فقط به موشک های سپاه و ارتش نباشد... اصلا برای منتظر مردها هم نباشید... مگر برای معطل مردها ماندیم؟ 🔹 امروز روزِ است. از قاتلی که دستش به خون خانه و خانواده و ذهن و ایمان مردم ما آلوده است. و نبض این مبارزه فرهنگی دست زن‌هاست. 🔴 بسم الله... اگر چادر به سر داریم مدیون خون حاج قاسم‌هاییم. ادای دین به شهید، ادامه راه اوست. یعنی ... یعنی 🔴 همین امروز، همین الان، برای زندگی‌ات تصمیم بگیر و کن برای ساختن جامعه‌ای عاری از ... @Beyzai_ChanneL
🔸پیام تسلیت فرمانده کل به ارتش برای حادثه کنارک 🔹سرلشکر سلامی، فرمانده کل سپاه در پیامی به امیر سرلشکر موسوی، شهادت جمعی از دریادلان نیروی دریایی ارتش در تمرین دریایی در آب‌های دریای عمان را تبریک و تسلیت گفت. @Beyzai_ChanneL
شهید محمودرضا بیضائی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هجدهم 💠 در این قحط #آب، چشمانم بی‌دریغ می‌بارید و در هوای بهاری حضور حیدر
✍️ 💠 به محض فرود هلی‌کوپترها، عباس از پله‌های ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر را به یوسف برساند. به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالی‌که تنها یک بطری آب و بسته‌ای آذوقه سهم‌شان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت. 💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زن‌عمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند. من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجره‌اش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!» 💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه امشب هم نمیشه!» عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«ان‌شاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر را به چشم دیده بود که جواب خوش‌بینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزاده‌ها انقدر تجهیزات از پادگان‌های و جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلی‌کوپترها سالم نشستن!» 💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، چطور جرأت کردن با هلی‌کوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمی‌شد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش می‌گفتن و همه دورش بودن، یکی از فرمانده‌های ایرانه. من که نمی‌شناختمش ولی بچه‌ها می‌گفتن !» لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :« ایران فرمانده‌هاشو برای کمک به ما فرستاده !» تا آن لحظه نام را نشنیده بودم و باورم نمی‌شد ایرانی‌ها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رسانده‌اند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟» 💠 حال عباس هنوز از که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمی‌دونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو داعش حتماً یه نقشه‌ای دارن!» حیدر هم امروز وعده آغاز را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم می‌خواهد با آمرلی صحبت کند. 💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمی‌دانستیم کلام این فرمانده ایرانی می‌کند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لوله‌ها را سر هم کردند. غریبه‌ها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لوله‌ها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشی‌ها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو می‌بریم همون سمت و با می‌کوبیم‌شون!» 💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط کن!» احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمی‌ترسید و برایشان خط و نشان هم می‌کشید، ولی دل من هنوز از داعش و کابوس عدنان می‌لرزید و می‌ترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم. 💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با ده‌ها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب می‌شد از خواب می‌پریدیم و هر روز غرّش گلوله‌های تانک را می‌شنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز را می‌کوبید، اما دل‌مان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه بر بام همه خانه‌ها پرچم‌های سبز و سرخ نصب کرده بودیم. حتی بر فراز گنبد سفید مقام (علیه‌السلام) پرچم سرخ افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم. 💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل حیدر را نمی‌دانستم که دلم از دوری‌اش زیر و رو شده بود. تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس گرما گرفتم و حالا از داغ دوری‌اش هر لحظه می‌سوختم. 💠 چشمان و خنده‌های خجالتی‌اش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بی‌صدا می‌بارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را بگذاریم. ساعتی به مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید... ✍️نویسنده: @Beyzai_ChanneL
شهید محمودرضا بیضائی
✍️ #دمشق_شهر_عشق #قسمت_سی_و_دوم 💠 باور نمی‌کردم ابوالفضل مرا دوباره به این جوان #سُنی سوری سپرده ب
✍️ 💠 طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم که با به مصطفی التماس می‌کردم :«تورو خدا پیداش کنید!» بی‌قراری‌هایم را تمام کرده و تماس‌هایش به جایی نمی‌رسید که به سمت در رفت و من دنبالش دویدم :«کجا میرید؟» 💠 دستش به طرف دستگیره رفت و با لحنی گرفته حال خرابش را نشانم داد :«اینجا موندنم فایده نداره.» مات رفتنش مانده و من دو بار قامت غرق خونش را دیده بودم و دیگر نمی‌خواستم پیکر پَرپَرش را ببینم که قلبم به تپش افتاد. دل مادرش بزرگتر از آن بود که مانع رفتنش شود، اشکش را با چند بار پلک زدن مهار کرد و دل کوچک من بال بال می‌زد :«اگه رسیدن اینجا ما چیکار کنیم؟» 💠 از صدایم تنهایی می‌بارید و خبر رگ غیرتش را بریده بود که از من هم دل برید :«من ، اما یه عمر همسایه سیده زینب بودم، نمی‌تونم اینجا بشینم تا بیفته دست اون کافرا!» در را گشود و دلش پیش اشک‌هایم جا مانده بود که دوباره به سمتم چرخید و نشد حرف دلش را بزند. نگاهش از کنار صورتم تا چشمان صبور مادرش رفت و با همان نگاه نگران سفارش این دختر را کرد :«مامان هر اتفاقی افتاد نذارید کسی بفهمه شیعه‌اس یا !» و می‌ترسید این اشک‌ها پای رفتنش را بلرزاند که دیگر نگاهم نکرد و از خانه خارج شد. 💠 او رفت و دل مادرش متلاشی شده بود که پشت سرش به گریه افتاد و من می‌ترسیدم دیگر نه ابوالفضل نه او را ببینم که از همین فاصله دخیل ضریح (علیهاالسلام) شدم. تلوزیون فقط از نبرد حمص و حلب می‌گفت، ولی از و زینبیه حرفی نمی‌زد و از همین سکوت مطلق حس می‌کردم پایتخت سوریه از آتش ارتش آزاد گُر گرفته که از ترس سقوط داریا تب کردم. 💠 اگر پای به داریا می‌رسید، من با این زن سالخورده در این تنهایی چه می‌کردم و انگار قسمت نبود این ترس تمام شود که صدای تیراندازی هم به تنهایی‌مان اضافه شد. باورمان نمی‌شد به این سرعت به رسیده باشند و مادرش می‌دانست این خانه با تمام خانه‌های شهر تفاوت دارد که در و پنجره‌ها را از داخل قفل کرد. 💠 در این خانه دختری شیعه پنهان شده و امانت پسرش بودم که مرتب دور سرم می‌خواند و یک نفس نجوا می‌کرد :«فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِين.» و من هنوز نمی‌دانستم از ترس چه تهدیدی ابوالفضل حاضر نشد تنها راهی ایرانم کند که دوباره در این خانه پنهانم کرد. حالا نه ابوالفضل بود و نه مصطفی که از ترس اسارت به دست تروریست‌های جانم به لبم رسیده و با اشکم به دامن همه ائمه (علیهم‌السلام) چنگ می‌زدم تا معجزه‌ای شود که درِ خانه به رویمان گشوده شد. 💠 مصطفی برگشته بود، با صورتی که دیگر آرامشی برایش نمانده و چشمانی که از غصه به خون نشسته بود. خیره به من و مادرش از دری که به روی خودمان قفل کرده بودیم، حس کرد تا چه اندازه کردیم که نگاهش در هم شکست و من نفهمیدم خبری ندارد که با پرسش بی‌پاسخم آتشش زدم :«پیداش کردید؟» همچنان صدای تیراندازی شنیده می‌شد و او جوابی برای اینهمه چشم انتظاری‌ام نداشت که با شرمندگی همین تیرها را بهانه کرد :«خروجی شهر درگیری شده بود، برا همین برگشتم.» 💠 این بی‌خبری دیگر داشت جانم را می‌گرفت و ابوالفضل پای رفتنش را سُست کرده بود که لحنش هم مثل نگاهش به زیر افتاد :«اگه براتون اتفاقی می‌افتاد نمی‌تونستم جواب برادرتون رو بدم!» مادرش با دلواپسی پرسید :«وارد داریا شدن؟» پایش پیش نمی‌رفت جلوتر بیاید و دلش پیش مانده بود که همانجا روی زمین نشست و یک کلمه پاسخ داد :«نه هنوز!» 💠 و حکایت به همینجا ختم نمی‌شد که با ناامیدی به قفل در نگاه کرد و صدایش را به سختی شنیدم :«خونه اطراف دمشق رو آتیش می‌زنن تا مجبور شن فرار کنن!» سپس سرش به سمتم چرخید و دیدم قلب نگاهش برایم به تپش افتاده که خودم دست دلش را گرفتم :«نمی‌ذارم کسی بفهمه من شیعه‌ام!» و او حرف دیگری روی دلش سنگینی می‌کرد و همین حرف حالش را زیر و رو کرده بود که کلماتش به هم پیچید :«شما ژنرال رو می‌شناسید؟» 💠 نام او را چند بار از ابوالفضل شنیده و می‌دانستم برای آموزش نیروهای سوری به دمشق آمده که تنها نگاهش کردم و او خبر تلخش را خلاصه کرد :«میگن تو انفجار دمشق شده!» قلبم طوری به قفسه سینه کوبیده شد که دلم از حال رفت. می‌دانستم از فرماندهان است و می‌ترسیدم شهادتش کار نیروهای ایرانی را یکسره کند که به نفس‌نفس افتادم :«بقیه ایرانی‌ها چی؟» و خبر مصطفی فقط همین بود که با ناامیدی سری تکان داد و ساکت شد... ✍️نویسنده: @Beyzai_ChanneL
می‌شود از شهید سلیمانی دم زد و به حمله کرد؟! سپهبد : سپاه را با من که عیب دارم مقایسه نکنید. من راهدف قرار دهید نه سپاه راه، اگر سپاه نبود کشور هم نبود و این حرف همه روزها است. نباید کسی سپاه را تضعیف و مورد حمله های گوناگون قرار دهد. پ.ن: متاسفانه بعد از شهادت شهید فخری زاده نوک پیکان حملات از سمت دشمنان اومده سمت خودی‌ها [سپاه] دوستان عزیز و بزرگوار مبادا دزد رو ول کنیم یقه نگهبان رو بگیریم.... @Beyzai_ChanneL