" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_381 خیره شدم بهش که چشماشو ازمدزدید! چیزی نگفتم و نشستم سرجام! دستی ب
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_382
+خیله خوب . پاشو برو تا کج و کولت نکردم ! دلداری دادنت هم مث آدم نیست !
_اوکی .. ولی رادین ...
وقتی خواهرت برگشت .. اونو بزار اولویت زندگیت !حالش برات مهم باشه !.
نادیدش نگیر... !
اشتباه منو تکرار نکن !
سری تکون دادم ..
_بای !
+امیر صبر کن ...!
دستش رو دستگیره خشک شد که سمتش رفتم ..
+پیداش میکنیم !
_بیخیال ..
خواست بره که شونش رو گرفتم ..!
+امیر!
+پیداش میکنیم !
تلاشتو بکن !
لااقل بخاطر پدر مادرت !
سری تکون داد و رفت ...
سوییچمو برداشتم و از سایت زدم بیرون ..
پشت رول نشستم و سمت خونه حامد حرکت کردم ..
ماشینش رو نیست و نابود کرده بود و مجبور بودم با ماشین خودم برم و بیام !
گوشیمو برداشتم و شماره حامدو گرفتم ..
-درحال حاضر مشترک مورد نظر خاموش میباشد . لطفا ب...
عصبی گوشیو پرت کردم و پامو روی گاز فشردم ..!
شورش رو درآورده بود .!
از موقعی که از آرام بی خبر شده بودیم ،
خودش رو تو خونه حبس کرده بود و جواب هیچ بنی بشری رو نمیداد !
ماشینو کنار رستوران نگه داشتم و بعداز خرید دوپرس جوجه ،
دوباره راه افتادم ..
تموم راه ، فکرم درگیر این بود که چجوری بهش تلنگر بزنم و به خودش بیاد !
حبس کردن و عذاب دادن خودش؛
هیچ دردی رو دوا نمیکرد !
چون باعث و بانی رفتن آرام خودش بود !
آرام از سر لجبازی درحالی که میدونست جون بچش درخطره،
پاشد رفت !
نمیتونستم ببخشم ..!
اما صدحیف که تنها رفیقم بود
و نون و نمک هم رو خورده بودیم !
سعی کردم که زاویه دیدم رو عوض کنم !
حامدو فقط به عنوان رفیقم ببینمش !
نه شوهر خواهرم !
نه کسی که خواهرمو عذاب داد !
دلشو شکوند !
فقط رفیقم !!!!