eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
357 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‏گفتی هر عشق بهایی دارد ‏ و من تمامم را گذاشتم!♥ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_215 عصبي چشمام و باز و بسته كردم و از پشت بازوش گرفتم: _مياي تو با
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 تو دلم خدا خدا ميكردم واسه ديدن يلدا و حالا با رسيدن به اون كوچه و اون خونه خواستم ماشين و پارك كنم و برم سمت خونه كه ديدم در ساختمون باز شد و يلدا از خونه اومد بيرون! يلدايي كه لب و لوچه ي آويزونش خبر از بي حوصلگیش ميداد! هنوز من و نديده بود كه ماشين و نگه داشتم و پياده شدم و بدو بدو به سمتش رفتم که یهو برگشت و با دیدنم جا خورد و شروع کرد به تند تند راه رفتن و از من فاصله گرفتن! داشتم از حرکتش شاخ درمیاوردم اما راه افتادم دنبالش و بالاخره بعد از پنجاه متر از پشت مانتوش کشیدم که جیغ ریزی زد و پهن شد توی بغلم! عطر موهاش بینیم و پر ‌کرد كه نفس عمیقی کشیدم كه تو كسري از ثانيه یلدا شالش رو که حالا روی شونه هاش بود و انداخت روی سرش و ازم جدا شد و با اخم و عصبانیت تقریبا داد زد: _این وحشی بازیا چیه؟ دستم و به نشونه ي اينكه سكوت كنه و چيزي نگه آوردم بالا: _ميخوام باهات حرف بزنم و بعد به ماشين اشاره كردم كه با پوزخند سري تكون داد: _فكرشم نكن كه من بيام تو اون ماشين و كنار تو باشم! و دوباره راهي شد... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
پارت جدید اینجا گذاشتم♥️👇🔥 https://eitaa.com/joinchat/1731788812C31ee6c5867
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_216 تو دلم خدا خدا ميكردم واسه ديدن يلدا و حالا با رسيدن به اون كو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 عصبي چشمام و باز و بسته كردم و از پشت بازوش گرفتم: _مياي تو با من مياي! و خواستم دنبال خودم بكشونمش كه سفت و سخت تر از هر وقتي ايستاد: _نميام،ولم نكني داد و هوار ميكنم بريزن سرتا! صورتم و به سمتش چرخوندم و با اينكه از درون طوفاني بودم اما خودم و آروم نشون دادم و با يه لبخند كج جواب دادم: _اع؟كه ميخواي داد و هوار كني بريزن سر من؟ و بين همين نگاهاش كه بدجوري نگراني توش موج ميزد و دستش و محكم گرفتم و بالاخره هر طوري كه بود نشوندمش تو ماشين! به محض نشستن تو ماشين خواست شروع كنه به حرف زدن كه گفتم: _تو ساكت،من باهات حرف دارم و ماشين و روشن كردم اما نه انگار آتش وجودش بدجوري شعله ور شده بود كه انقدر عصبي داشت حرف ميزد: _بسه عماد...خسته شدم! سرم و تند تند بالا پايين كردم: _خسته شدي؟منم خسته شدم!خسته از همه چي يلدا،خسته از خودم از حرفايي كه نبايد ميزدم و خسته از تو كه انگار همه چي و فراموش كردي و خيال برگشتن نداري! با شنيدن حرفام هاج و واج داشت نگاهم ميكرد كه دوباره زل زدم به مسير روبه روم: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
عشـق مـن بـاش❣ جـون مـن بـاش ..😍😘💕❣💕 ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_217 عصبي چشمام و باز و بسته كردم و از پشت بازوش گرفتم: _مياي تو با
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 _نميخواي كوتاه بياي؟نميخواي به اين فكر كني كه من همون آدميم كه تو بخاطر لجبازي باهاش حاضر شدي زنش شي؟نميخواي به علاقه اي فكر كني كه بينمون وجود داشت؟كه بينمون وجود داره... _نداره! با شنيدن صداش انگار ادامه ي حرفام و يادم رفت كه ماشين و كنار خيابون زدم رو ترمز و همين باعث شد تا يلدا ادامه بده: _نداره چون بابام نميخواد!چون بابام داره من و ميفرسته جايي كه تو نباشي!پس علاقه اي وجود نداره و با نگاهي كه موج غم و خيلي خوب توش ميديدم نگاهم كرد كه زير لب 'باشه' اي گفتم: _اگه بخاطر باباته،ميدزدمت! و خيلي جدي ادامه دادم: _دو روز كه پيشم باشي باباتم راضي ميشه! متعجب گفت: _چي؟؟ تو فكر كردي كه من از اون دختراشم؟ كه بخوام فرار كنم؟اونم با تويي كه... پريدم وسط حرفش: _پس بابات و راضي كن!تا من فكر ديگه اي به سرم نزنه نفسش و عميق بيرون فرستاد: _ولي همين تو،من و توفيق اجباري زندگيش ميدونست! تو اين شرايط خنديدن سخت بود اما نميخواستم خودم و ببازم كه ريز ريز خنديدم: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_218 _نميخواي كوتاه بياي؟نميخواي به اين فكر كني كه من همون آدميم كه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 يعني تو فكر ميكني نميشه كه آدم عاشقِ توفيق اجباري زندگيش بشه؟ يه تاي ابروش و بالا انداخت: _واسه عاشقي ديگه ديره! لپش و كشيدم: _ماهي و هروقت از آب بگيري تازست و دير چشمي نگاه يه قسمتايي از بدنش كردم: _اونم همچين ماهيِ خوش هيكلي! و زدم زير خنده كه انگار متوجه شد و دماغش و تو صورتش جمع كرد و بعد هم صاف نشست رو صندلي! دوباره ماشين و به حركت درآوردم كه صداي جيغ جيغوش دراومد: _كجا؟من ميخوام پياده شم! با خنده سري تكون دادم: _مگه قرار نيست از تهران بري؟بذار قبلش يه كم باهم خوش بگذرونيم و نگاهم و خمار كردم كه ترسيده جواب داد: _چي؟عماد من ديگه قرار نيست زن تو بشم پس فكرشم نكن...من... از شنيدن حرفاش به خنده افتاده بودم كه يه دفعه ساكت شد و اين بار با جيغ بلند تري گفت: _من ميخوام پياده شم! پوفی کشیدم و یه دستم رو جلوی دهنش گرفتم: _عه،آروم باش!انقدرم جیغ نزن،میریم دربند. که حالا شاهد فرو رفتن دندون هاش توی گوشت دستم بودم که دادم و درآورد و لبخندی ام روی لب خودش نشست با چند تا نفس عمیق سعی کردم خودم و آروم کنم که صداش رو شنیدم: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
من انقدر‌ دوستت‌ دارم‌ که‌ ... ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave