eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
5.9هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
489 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 😍 پشت در اتاق رو زمین به گریه و زاری نشستم، اشک میریختم و با هر چشم بهم زدن خاطرات خوبمون از جلو چشم هام رد میشد، خاطراتی که بعید میدونستم شاهرخ به یاد داشته باشه! میون اشک ریختنام نفس عمیقی کشیدم، انگار چاره ای نبود جز کنار اومدن با این قضیه، با مردی که تموم وجودم بود و باورم نداشت! با خودم تصمیم گرفتم امروز تا هر وقت که حالم خوب بشه ببارم، حتی اگه شده تا خود صبح اما فردا تصمیم بزرگی بگیرم! میخواستم چشم ببندم رو همه چیز، رو عشقی که ذره ای ازش کم نمیشد و برم! تصمیم گرفتم صبح برم و درخواست طلاق بدم، ترجیح میدادم نباشم و نبینم شاهرخ و کنار زن دیگه ای و دورا دور عاشقش باشم و با خیالش زندگی کنم تا اینکه اینجا باشم و علاوه بر مزاحمت واسه زندگی جدیدش با دیدنش کنار یه زن دیگه ازش زده بشم‌! مصمم از تصمیمم رفتم حموم، به درک که حال بدم واسه کسی مهم نبود و شاهرخ اون پایین مشغول بگو بخند و حرف از آینده اش بود و من اینجا داشتم جون میکندم... شاید دوش آب سرد یه کم حالم و جا میاورد... از حموم که در اومدم تو اتاق موندم و بیرون نرفتم، با خودم هم لج کرده بودم، دلم نمیخواست حتی یه لیوان آب به خورد بدنم بدم و تشنه و گشنه یه گوشه ماتم گرفته بودم، حالا دیگه شرایط عوض شده بود حالا دیگه هرچند ساعت هم که میگذشت کسی نمیومد دنبالم، کسی نمیگفت چته؟! کسی نمیگفت مردی یا زنده ای! نفس کشیدنم برقرار بود اما تو دل کسی زنده نبودم! تو سرم نقشه کشیدم واسه آینده بعد از طلاقم، بعد از جدایی که همراه با بخشش مهرم بود میرفتم خونه پدریم نه واسه زندگی، واسه گرفتن حق و حقوق بابام و هرجور شده یه پولی دست و پا میکردم و از تهران میزدم بیرون، این بار حتی این گوشی و حلقه ازدواجمونمم نمیبردم یا اون گردنبدی که مامان مهین بهم هدیه داده بود! این بار میرفتم، ساکت و بی دردسر، میرفتم تا زندگیش بی من قشنگ تر باشه، میرفتم تا فراموش شم اما فراموش نمیکردم، شاهرخی که روزهای رویایی ای برام ساخته بود، شاهرخی که پناهم بود و فراموش نمیکردم! با یاد آوری چندباره خاطراتمون، دوباره به بدحالی کشیده شدم... نمیخواستم فراموش کنم اما ساختن با این خاطره ها زجر آور بود، سازش با خاطره خنده هاش، با خاطره اون شبی که تو رستوران همه غذاهارو سفارش دادم و تموم مسخره بازی هامون... چطور باید دل میکندم از مردی که باهاش یکی شده بودم، مردی که عاشقش بودم... کسی که دنیام بود! 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁