eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
359 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 #دلبر_من😍 #جلد_دوم_استاد_مغرور_من #قسمت_35 _این چه وضعشه؟ با صدا
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 😍 چشمام داشت سنگین میشد و دیگه نای بیدار موندن نداشتم که جواب دادم: _حالا فعلا بخواب! و قبل از اینکه بخواد چیزی بگه بیهوش شدم و سر صبح با سر و صداهایی که میشنیدم چشم باز کردم. شاهرخ تو اتاق بود و داشت صبحونه میخورد، چشم های خوابالوم و بهش دوخته بودم که متوجه نگاهم شد و گفت: _اینکه با همم صبحونه بخوریم دستوریه که از بالا رسیده! اول صبح بود و صدام گرفته بود که با صدای نه چندان خوشایندی گفتم: _این ننه بزرگ شما هم دهن مارو صاف کرده! و بیخیال خمیازه ای کشیدم که دیدم با چشمای گرد شده داره نگاهم میکنه: _ننه بزرگ؟ چشمکی زدم: _سخت نگیر الان که دیگه کسی اینجا نیست، یه منم و یه تو! لحن حرف زدنم براش خنده دار بود که آروم خندید: _نه به کمالات دیشب و نه به حرف زدن الان! نشستم تو جام و گفتم: _تو که همش م.س.ت بودی چیزیم یادت مونده مگه؟ لیوان آب پرتقالش و سر کشید و جواب داد: _دو سه ساعتی داغ کرده بودم باقیش و خوب و هوشیار بودم! دستام و به نشونه شکر بالا بردم: _الحمدلله که فقط همون چند ساعت بود وگرنه معلوم نبود به جز رقصیدن با اون دختره چی کارا که نمیکردین! با این حرفم اخماش رفت توهم: _دختر؟ کدوم دختر؟ پوفی کشیدم: _مربوط به قسمت ناهوشیاریتونه! و از رو تخت بلند شدم تا آبی به دست و روم بزنم، صداش به گوشم میرسید: _ولی من بازم هرچی فکر میکنم یادم نمیاد! یه مشت آب پاشیدم تو صورتم: _همینکه یادت میاد مهمونی ای در کار بوده جای شکرش باقیه! 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁