eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
5.9هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
489 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_224 _همين كه با پدر مادرشون تماس بگيريم ميفهمن كه مسخره كردن مامور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 _عِ...عماد؟! با تعجب به سمت صدا برگشتم، خدا بخير كنه اين ديگه كي بود؟ يه مامور ديگه كه اسم منم ميدونست؟! متعجب گفتم: _شما كه يه دفعه دستش و آورد جلو و جواب داد: _چه زود يادت رفت بي معرفت،محمودم،محمود زماني! نگاه گيجم و بهش دوختم و بعد از چنديانيه لب زدم: _دوران دبيرستان؟ كه ديگه نتونست خودش و كنترل كنه و بعد از فشردن دستم سرمستانه خنديد: _من برعكس تو پير شدم و تو نتونستي من و بشناسي اما من خوب شناختمت و حالا تازه متوجه نگاه هاي مبهم مامورا و يلدا شد كه با همون خنده سري تكون داد: _ديگه رفقاي ماهم ارشاد ميكنيد؟ و قبل از اينكه كسي چيزي بگه من گفتم: _معرفي ميكنم يلدا نامزدم كه البته دوستاي شما ميخوام تو كلانتري و بعد از ديدار خانواده ها به اين باور برسن كه ما نامزديم و پوفي كشيدم كه مامور ديگه هم به خنده افتاد: _ما فقط وظيفمون و انجام داديم و بعد هم با اجازه اي گفت و همراه زنِ مامور به گشت زدناشون براي صيد دو تا زوج ديگه ادامه دادن! 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
❤️ 😍 انتظار برای جوابی از سمت الی به بیشتر از24 ساعت کشید، هنوز ازش خبری نبود و من تا چند ساعت دیگه باید برمیگشتم به تهران، دیگه خبری هم از اون کورسوی امید توی دلم نبود. از حموم دراومدم و جلوی آینه به خشک کردن موهام ایستادم، حالم گرفته بود و صورتم گرفته تر! موهام و خشک کردم و لباس هام و تنم کردم، ساعت از 3 صبح میگذشت و من ساعت 7 پرواز داشتم. رو لبه تخت نشستم و واسه چند لحظه چشمهام و بستم، امشب هم مثل دیشب دچار بیخوابی بودم، دلم نمیخواست بفهمه که اون حرف ها تو همون شب تو همون دقایق جامونده و الناز حتی بهشون فکر هم نکرده، هیچ جوره پذیرای این شرایط نبود! چشم باز کردم، این بار بی حوصلگیم باعث شد تا بارها و بارها دکمه آستین پیرهنم و باز کنم و مجدد ببندمش، انقدر غرق فکر به الی میشدم که زمان و کارهام از دستم در میرفت و نتیجش میشد همین! عکس العمل بعدی، نفس عمیقی بود که سردادم، یعنی اون واقعا نمیخواست من و از این بلاتکلیفی در بیاره؟ هی با خودم حرف زدم هی سوال پرسیدم و خودم جواب دادم، بعضی هاش هم بی جواب موند! انقدر که دقیقه ها گذشت و حالا کم کم باید میرفتم فرودگاه. چمدونم و دنبال خودم راه انداختم و نگاهی به سرتا سر آپارتمان انداختم همه چی مثل روز اولش بود، کفش هام و پوشیدم اما قبل از خروج با شنیدن صدای زنگ گوشیم واسه لحظه ای همه چی متوقف شد و با فکر به اینکه ممکنه الی پشت خط باشه دستپاچه گوشی و از جیبم درآوردم اما با دیدن شماره ناشناس تموم دستپاچگیم رفع شد و جواب دادم: _بله صدای زنونه ای تو گوشی پیچید، صدایی که با شنیدنش دلهره ام برگشت! صدایی که منتظر شنیدنش بودم، صدای الی: _سلام، ببخشید که این موقع زنگ زدم تکیه دادم به دیوار و گفتم: _سلام، خواب نبودم داشتم میرفتم فرودگاه زیر لب آهانی گفت: _زنگ زدم که بگم با همه حرفهای اون شب من نمیتونم با تو از نو شروع کنم. شنیدن این حرف انقدر برام سخت بود که واسه لحظه ای مخم سوت کشید اما الی همچنان داشت ادامه میداد: _فراموشم کن محسن، واسه همیشه... خداحافظ. گفت و گوشی و قطع کرد، بی اینکه منتظر بمونه تا من هم حرفی بزنم، بی اینکه اجازه بده ازش بپرسم چرا؟ قطع کرد... گلوم سنگین شده بود و قورت دادن بزاق دهنم برام سخت ترین کار ممکن بود... 🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 تو‌فکر دکتر فیاض علیزاده و داشتم فکر میکردم چه تخصصی به بابا بدم داشتم فکر میکردم به فیاض چه تخصصی بیشتر میاد و مدام اسمش و تو ذهنم تکرار میکردم که آقای شریف دوباره پرسید: _پدرت چیکارست؟ این بار جواب دادم: _پزشکه، دکتر علیزاده، دکتر فیاض علیزاده! ابروهای باباش بالا پرید و چشم های مامانشم گرد شد، راست میگفتن که این پولدارا طاقت دیدن یه آدم حسابی تر از خودشون و نداشتن حتی اگه خیالی باشه و حالا همچین قیافه ای به خودشون گرفته بودن و آقای شریف که عینهو پسرش سرتق بود پرسید: _تخصصشون چیه؟ و من که باز ذهنم درگیر یه تخصص برازنده اسم بابا فیاض بودم درگیری های فکریم شروع شده بود و این بار نتونستم خیلی فکر کنم و همینکه تو ذهنم تکرار کردم دکتر فیاض... صدای مامانش دراومد: _تخصصشون چیه؟ چرا آدم و جون به لب میکنی دختر؟ تو دلم هی فیاض فیاض میکردم و از شدت هول و استرس قفل کرده بودم رو اسم بابا که نمیدونم یهو چیشد اما ض آخر اسم بابا کار دستم داد و نمیدونم با کدوم عقلی اما گفتم: _زنان و زایمان! و این تبدیل ضاد به ز باعث دود بلند شدن از سر شریف ، باز موندن دهن بابای شریف و پلک های متعدد مامانش شد و حالا بابا فیاض نه تنها دکتر بود،نه تنها تو سوئیس زندگی میکرد که حتی تخصص هم داشت، دکتر زنان و زایمان بود!