eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.8هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
343 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 دستم رو روي ميزم كوبيدم و با اخم گفتم: _به چي نگاه ميكنين شماها؟! با صداي فريادم هر كس خودش و به اون راه زد حتي فرزين و اميرعلي كه انگار خاطره ي تلخِ جلسه ي قبل و از ياد نبرده بودن! نگاهم به پونه افتاد كه از شدتِ خنده داشت زمين و گاز ميگرفت.. پوفي كشيدم و بلند شدم و زدم رو شونش: _پاشو..پاشو كه بايد بريم من كلي كار دارم.. خودش رو جمع و جور كرد و بلند شد: _آره خب..منم بعد از اين همه مدت قرار بود يه خواستگار از نزديك ببينم عجله ميكردم! و بعد يه چشمك مسخره زد و فرار كرد سمت در كه با خنده گفتم: _ديوونه ي زنجيري وايسا كاريت ندارم... به مثل هميشه پونه رو رسوندم و بعد مثل اسب تازوندم به سمتِ خونه... به محض رسيدن به خونه لباس هام رو درآوردم و راهي حموم شدم... درست بود كه ميخواستم جواب رد بدم اما خب اين دليل نميشد كه به خودم نرسم و پس فردا بگن دخترشون اين بود؟! به افكارم خنديدم و آب رو باز كردم... حسابي به خودم صفا دادم و حوله تن پوشم و تنم كردم و رفتم جلو آينه شروع كردم به تعريف و تمجيد خودم... اعتماد به نفسه ديگه نميشه كاريش كرد! 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
❤️ 😍 کنار سوگند که نشستم زودتر از من زبون باز کرد: _این اینجا چیکار میکرد؟ با همون قیافه وا رفتم نگاهش کردم: _انگار بدجوری آشنا بود با سخایی! با در شدن صدای ناهنجاری از دهن سوگند ضربه محکمی تو سرش زدم: _اه عین آدم پوف بکش حیوون! زد زیر خنده: _بالاخره آدم یا حیوون؟ اجزای صورتش و به دقت از نظر گذروندم: _هر دو برای تو حیفه! و از جایی که میدونستم الان میخواد تلافی کنه و صد درصد مشت و لگدش قراره نثارم بشه از رو صندلی بلند شدم و تو همهمه کلاس همینطور که میخندیدم از لابه لای صندلیا فرار کردم و همینطور که سر و صدای سوگند و هم دنبالم میشنیدم با خنده گفتم: _اگه میتونی بیا، بیا منو بگیر! و صدای خنده هام بالاتر رفت، سر و صدای سوگند هم پشت سرم به پا بود: _میکشمت الی! و جیغ جیغ کنان در پی هم بودیم که یهو از جایی که دیگه راه فراری نبود جلو در وایسادم و پر شیطنت گفتم: _جرعت داری بیا من و بکش خب! و دست به کمر منتظرش ایستادم اما نمیدونم چرا یهو نه تنها سوگند سرجاش خشکش زد بلکه کلاس هم ساکت شد و من موندم و دنیایی از تعجب! چشم غره ای به سوگند رفتم: _بیا من و بکش دیگه! و با صدای بلند تری ادامه دادم: _بیا! که سوگند ناباورانه شروع چرد به درآوردن ادا اصولایی که من هیچ جوره ازش سر درنمیاوردم واسه همینم زدم زیر خنده: _چی میگی استثنایی؟ و هرهرام بالاتر گرفت که یهو صدای داد بلند استادسخایی از پشت سر باعث شد تا خنده های من قطع و شه و از ترس هینی بکشم و خنده بچه ها شروع بشه: _خانم رحمتی، بیرون! آب دهنم و با سر و صدا قورت دادم و چرخیدم سمتش: _سلام! و این حرفم بیشتر بچه هارو به خنده انداخت و سخایی ای که کنار محسن صبری ایستاده بود و کلافه تر کرد: _بیرون، اون قضیه هم کلا کنسله برید این درس و حذف کنید! و به در اشاره کرد که با التماس به محسن صبری که خودش و زده بود به اون راه که انگار من و نمیشناسه نگاه کردم: _شما نمیخوای چیزی بگی؟ با تعجب زل زد بهم: _من؟ و سری به نشونه رد حرفم تکون داد: _من تو امور شخصی دیگران دخالتی نمیکنم! زیر لب باشه ای گفتم: _یه امور شخصی ای نشونت بدم بچه بسیجی! و راه افتادم سمت صندلیم و کیفم و برداشتم و بعد از زدن لگدی به پای سوگند که نتونسته بود من و از حضور استاد مطلع کنه از کلاس زدم بیرون... 🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 _بریم تو! دنبالش رفتم: _خونتون خیلی قشنگه و انگار نمیتونستم خودم و نگهدارم که ادامه دادم: _خیلی هم با صفاست و هرچی جلوتر رفتیم نگاهم و به اطراف چرخوندم، نه خدمتکاری و نه هیچ کس دیگه ای رو به جز همون دو نفری که جلوی در قصرش بودن نمیدیدم و خونه غرق در سکوت مطلق بود که شریف کفش هاش و درآورد و بعد از پوشیدن دمپایی های مخصوصش نگاهی بهم انداخت: _ممنون! و به اون جفت دمپایی که روی جاکفشی بود اشاره کرد، همزمان با درآوردن کفش های پاشنه بلند مشکیم لب زدم: _این خونه کم کم نیاز به ده تا خدمتکار داره، چرا کسی نیست؟ یه تای ابروی خوش فرم مردونش و بالا انداخت و جواب داد: _من اینجا تنها زندگی میکنم، بدون هیچ خدمتکاری و با همون دوتا محافظ! چشمام تو کاسه چرخید و مو به تنم سیخ شد و یه لبخند ضایع زدم: _یعنی تنهای تنها؟ سر تکون داد: _تنها! و راه گرفت تو خونه: _بیا تو میخوام هرچی زودتر انجامش بدیم میخوام بخوابم! و چشم ازم گرفت. موهای تنم سیخ موند! پس این بود، من و کشونده بود خونه خالی و میخواست یه کاری باهام کنه و بعد هم بگیره بخوابه، اما کور خونده بود! پاهام و بهم چسبوندم و دستامم واسه دفاع از خودم مشت کردم هرچی با خودم کلنجار میرفتم نمیتونستم از این حرفاش معنی و مفهوم بدی استخراج نکنم که جدی لب زدم: