eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
353 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_451 اخ که چه روزایی بود و چقدر هم زود گذشته بود! با ورود مامان ن
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 -ولذت میبرم از این مجرد بودن!البته بابا اسرار داره با یکی از دوستای عماد تو کانادا زندگی میکنه ازدواج کنم! متعجب نگاهش کردم: اونوقت تو قبول نمیکنی؟ نفس عمیقی کشید: نه راستش همچنین دل خوشی ندارم از دوستان عماد که حالا بخوام با این ازدواج کنم! گیج شده بودم که گفتم: انوقت یعنی چی؟ با افسوس جواب داد: این قصه سر دراز دارد! نمیدونستم اینکه بخوام باز هم چیزی بگم درسته یا نه که خودش ادامه داد: قبل اینکه واسه گرفتن مدرکم از ایران برم قرار بود بابهترین دو ست عماد ازدواج کنم! لبخند پر غصه ای رو لبهاش نشست: اسمش شاهرخ بود،شاهرخ توتونچی پسر توتونچی تاجر که همه میشپاسنش! ابرویی بالا انداختم: اوهوع! پس خر مخت گوز گرفت که الان اینجایی؟؟ از تک تک کلماتش غم چکه میکرد: نشد که بشه! خیره به نقطه ای نامعلوم ادامه داد: -پدرش همه چیزو تو تجارت میدید وخب از جایی که ازدواج ما براش خالی از سود بود تا میتونست سنگ انداخت جلو پامون! قیافم گر فته شد: -یعنی شما خواستین و نشد؟ با صدای ارومی جواب داد: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 من داشتم جدی و‌با حرص باهاش حرف میزدم اما معین دوباره خندید،صدای قهقهه زدنش تو‌اتاق و تو‌کل خونه پیچید و‌جواب داد: _حرص خوردنت و‌یادم رفت بگم… منی که حوصله کلکل با هیچکس و‌نداشتم از بحث با تو بدم نمیومد و‌وقتی قیافت این شکلی میشد به دلم مینشستی! مشتی به سینش کوبیدم: _راستش و‌بخوای منم هیچوقت فکر نمیکردم عاشق توی از دماغ فیل افتاده بشم، توی خودخواه! برای چندمین بار خنده رو‌لبهاش خشکید و‌متعجب نگاهم کرد که سر تکون دادم: _چیه؟ دارم به سبک خودت ازت تعریف میکنم! نفس هاش تو صورتم خورد : _از دماغ فیل افتاده تعریف بود؟ زیرلب اوهومی گفتم: _صد درصد عزیزم! و‌بهش مهلت ندادم تا چیزی بگه: _الان دیگه به استراحت احتیاج دارم ، حس میکنم زیر آوار موندم بدنم خیلی کوفتست.. شب بخیر! چشم هام و‌که بستم صداش و‌شنیدم: _دیگه تا آخر عمرت باید هرشب این آوار و‌تحمل کنی،شب بخیر! زمزمه وار و‌ با تمسخر “برو بابا”یی گفتم و‌اون که مثل همیشه گوش هاش تیز بود شنید و‌عمیق نفس کشید…