eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.8هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
358 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_51 صداي قدم هاش به گوشم رسيد سعي كردم همه حواسم و جمع كنم و رو حر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 پذيرايي پيچيد حواس هيچكس به ما نبود... از فرصت استفاده كردم و بالاخره برگشتم سمت جاويد كه با چشماي قرمزش نگاهم كرد: _با دستاي خودت گورت و كندي يه لحظه ترسيدم و آب دهنم و با صدا قورت دادم ولي بعدش با خودم گفتم من كه تا اينجاش و اومدم بقيش و هم خدا بخير ميگذرونه لبخند حرص دراري زدم و گفتم: _بچرخ تا بچرخيم جاويد جونم و بعدم يه چشمك زدم و سريع رفتم تو جمع نشستم و به جاويد نگاه كردم داشت آتيش ميگرفت و اين به وضوح معلوم بود! منم هي مجبور بودم اداي دختراي محجوب و درارم و به سختي هي لبخند ريز تحويل بدم همه جاويد و صدا زدن كه بياد پيش ما و اونجا نايسته كه با لبخند زوري اومد و روبه روم نشست اما با اصرار همه مجبور شد تغيير مكان بده و بياد پيش من! اون داشت از حرص منفجر ميشد و من از خنده كه پدرش گفت: _ حالا كه بچه ها از هم خوششون اومده بهتره يه كمي بيشتر راجع بهشون حرف بزنيم... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
❤️ 😍 دوتا شومیز خوشگل خریدیم، یکی زرشکی و آستین بلند واسه من و یکی دیگه صورتی و آستین سربی. خرید به دست تو بستنی فروشی همون خیابون داشتیم فالوده میخوردیم که زنگ گوشیم به صدا دراومدن با دیدن شماره محسن صبری، لبخند خبیثانه ای زدم و فالوده تو دهنم و قورت دادم: _سر و کلش پیدا شد و گوشی و جواب دادم و خیلی طول نکشید که جمعمون سه نفره شد. محسن که داشت از خجالت بین دو دختر نشستن خفه میشد حتی سرش و بلند نمیکرد و سوگند هم دستش و گذاشته بود جلو دهنش و هرهر میخندید که با پا زدم بهش تا ساکت شه و بعد روبه محسن گفتم: _بستنیتون و بخورید بالاخره سر بلند کرد: _گفتم که میل ندارم قبل از من سوگند جواب داد: _دیگه ما سفارش دادیم، اصرافم که گناهه... میخوای مارو پیش خدا خجالت زده کنی؟ زبونم و گاز گرفتم تااز خنده نترکم که محسن دست برد سمت بستنی: _آفرین به شما من اصلا حواسم نبود! و در کمال تعجبم شروع کرد به خوردن بستنی اون میخندید و سوگند بی صدا از خنده غش و ضعف میکرد که برای عوض کردن جو گفتم: _لباسای مهمونی ای که گفتم و گرفتیم، حالا مونده لباسای خواستگاری میخوام اونا به سلیقه تو باشه هرچی که تو بپسندی! بستنی تو دهنش و قورت داد: _مهمونی؟ چشمکی زدم: _مهمونی در مقابل خواستگاری! قیافش زار شد: _من بااینهمه ریش و سیبیل بااین سر و وضع اگه بیام مهمونی واسه خود شما بده سوگند با خنده جواب داد: _خب قرار نیست اینطوری بیاین که... ریشها تراشیده میشه لباسام عوض و... حرف سوگند ادامه داشت اما با یهویی به سرفه افتادن محسن که انگار بستنی پریده بود گلوش حرفاش نصفه موند و محسن بریده بریده گفت: _ر... ریش.. ریشام و بزنم؟ ک.. کور خو.. ندی 🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 _برو لباسات و عوض کن! و به دوتا اتاق خواب خونه که کنار هم بودن اشاره کرد: _تو اتاق پریا و پوریا! نگاه سردی بهش انداختم و بابا که بد ذلیل این زن بود لبخندی زد: _آره بابا جون راحت باش! کیفم ودوباره رو شونم انداختم و مسیر اتاق و در پیش گرفتم هرچند رضای آویزون هنوز تو چهارچوب در ایستاده بود و زل زده بود بهم! بی توجه بهش وارد اتاق شدم، پریا و پوریا خواهر و بردار ناتنی من که باهم دیگه دو سه سالی اختلاف سن داشتن و من ازشون ده سالی بزرگ تر بودم هر دوتاشون تو اتاق بودن و به ننشون رفته بودن که حتی یه سلام خشک و خالی بهم نکردن ! بازهم برام اهمیتی نداشت، هیچکدوم از آدمای خونه جز بابا برام مهم نبودن که در کمد دیواری و باز کردم و رفتم توش، کمد دیواری بزرگی که برای لباس عوض کردن میرفتم داخلش و لباس هام و عوض کردم، تونیکی که توی کیفم داشتم و با شلوار راحتی پوشیدم و برای درامون موندن از نگاه های اون رضای کثافت و جلوگیری از چرت و پرت گفتن های راضیه یه شال هم روی سرم انداختم و از اتاق بیرون زدم، میخواستم یه آبی به سر و صورتم بزنم و بعد هم بگیرم بخوابم اما بیرون اومدنم مصادف شد با ادامه سخنرانی های دستوری راضیه: _تو یخچال غذا هست گرم کن بخور! جواب دادم: _شام خوردم و اومدم و همین برای بالا پریدن ابروش کافی بود: _چه جای خوبی کار میکنی، شامم میدن؟ و کرم ریزون به بابا نگاه انداخت که نفس عمیقی کشیدم: _آره جای خیلی خوبیه! و لبخند معناداری بهش زدم که این بار رضا ور زد: _از لباس پوشیدنت معلومه خیلی جای توپیه! دست به دست هم داده بودن واسه شکراب کردن میونه من و بابا اما بازهم موفق نمیشدن عین همه دفعات قبل که بابا لبخندی بهم زد و من بی اینکه جواب این دوتا وراج و بدم رفتم بیرون ، دستشویی تو حیاط بود که دمپایی های جلوی در و پوشیدم و راه افتادم فقط میخواستم بخوابم و با رسیدن صبح از این دیوونه خونه خلاص بشم!