°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_84 چند دقيقه اي كه گذشت، چند تا كاغذ از روي ميزش برداشت و اومد رو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_85
شونه اي بالا انداخت:
_ نه نشده،اما فكر ميكنم تو اونروزي كه تو همين اتاق موهات و از ريشه كندم و همين ديشب و كه ميخواستم بندازمت تو استخر و به غلط كردن افتادي و بدجوري يادت رفته كه زبونت دوباره دراز شده
و بعد حرص درار خنديد كه پوزخندي زدم:
_با اين حرفات فقط داري كاري ميكني كه بخوام خاطره تلخ برات بسازم
سرش رو به پشتي مبل تكيه داد و زد زير خنده و بعد از قطع شدن صداي خنده هاش رو كرد بهم و خيلي جدي گفت:
_ گوش كن همسر موقت،طايفه ي جاويد كلا به زن جماعت رو نميده كه حالا بخواد شكر بخوره و خاطره ي تلخم بسازه!
جدا از تموم حرفاش وقتي گفت 'همسر موقت'
يه حالي شدم و با خودم فكر كردم،
من چيكار كردم؟!
سر يه لجبازي احمقانه زن موقت همچين آدمي شدم؟!
و بعد نفس عميق و پر دردي كشيدم كه خنده از رو لباش محو شد با صداي آرومي گفت:
_ نكنه ترسيدي؟!
و با ديدن سكوتم ادامه داد:
_ به جونِ توفيق شوخي كردم!
اما هنوز دلخور بودم و
وقتي ديد هنوز ناراحتم ،
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
#جلد_دوم_رمان_دلبرمن❤️
#استاد_متعصب_من😍
#پارت_85
یه مانتوی مشکی بلند که با ساپورت خوب تو تنم وامیساد و با کیف و کفش عسلی و روسری ترکیبی از قهوه ای و مشکی ست کردم و واسه آخرین بار تو آینه به خودم نگاهی انداختم،
خداروشکر دیگه خبری از داغونی پیشونیم نبود و حالا با خیال راحت موهام و یه وری ریخته بودم تو صورتم و آماده این مهمونی بودم!
از اتاقم زدم بیرون و بعد سوییچ ماشین بابا رو به این بهونه که با محسن قرار دارم برداشتم و از خونه زدم بیرون و به سوگند هم اعلام آماده باش کردم!
تو مسیر با یه آهنگ قدیمی که به مثل همیشه رو ضبط ماشین بابا در حال پلی شدن بود سر کردم و بالاخره به سوگند رسیدم،
سر خیابون وایساده بود و حسابی هم خوشگل کرده بود!
جلوش ترمز زدم و شیشه رو دادم پایین:
_خانم برسونمت؟
از خنده وا رفت:
_وظیفته که برسونی!
و سوار ماشین شد و حرکت کردیم،
انقدر حرف داشتیم که صدای ضبط و بسته بودیم و فقط داشتیم همو برانداز میکردیم:
_الی به نظرت کیانا امروز چقدر خودش و خفه کرده؟
با خنده گفتم:
_انقدر که سیاوش یادش نیاد الی ای بوده!
نفس عمیقی کشید:
_سیاوشِ...
نذاشتم حرفش و ادامه بده:
_ولش کن
شونه ای بالا انداخت:
_پس صدای ضبط و باز میکنم یه کم خواننده های مورد علاقه بابات چهچهه بزنن!
و شروع کرد به خوندن با آهنگ هایده:
سیاه چشمون چرا
تو نگات دیگه اون همه وفا نیست
سیاه چشمون بگو، نکنه دلت، دیگه پیش ما نیست
پریشونت شدم، میدونی واست همه چیمو باختم
واسه دوست داشتنت
طاقتم دیگه، بیشتر از اینا نیست
تو این غربتی که هستم
دارم میمیرم حالیت نیست
بازم دستتو تو دستم، میخوام بگیرم حالیت نیست
تو این غربتی که هستم
دارم میمیرم حالیت نیست
بازم دستتو تو دستم، میخوام بگیرم حالیت نیست
حالیت نیست، حالیت نیست، حالیت نیست
حالیت نیست، حالیت نی...
یه جوری صداش رفته بود بالا که سریع صدای ضبط و بستم و داد زدم:
_خفه شو!
با کرک و پر ریخته نگاهم کرد:
_بی لیاقت داشتم آهنگ میخوندم برات، صدام با هایده مو نمیزنه!
سری به نشونه تایید تکون دادم:
_صدات صدای هایدست منتها وقتی که خروسک گرفته!
و بی اختیار با صدای بلند زدم زیر خنده که شیشه رو پایین داد و خیره شد به بیرون:
_صدات و ببر!
و خنده های من و نگاه های نامشخص سوگند به فضای بیرون ماشین تا رسیدن ادامه پیدا کرد...
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
💕💕💕💕💕💕
💕💕💕💕💕
💕💕💕💕
💕💕💕
💕💕
💕
#مجنون_تواَم🥰
#پارت_85
_بیا جلوتر
نمیدونستم از چی میخواد حرف بزنه اما جلوتر رفتم و شریف از پشت میزش بلند شد:
_طراحی ظروف جدید به کلی عوض شده،
یادمه که دفعه قبل از گروه طراحی خواستم عوضش کنه چون اون طرح تکراری بود اما حالا دارم میبینم که اسم تو زیر این طراحی ها نوشته شده!
آب دهنم و با سر و صدا قورت دادم:
_وقتی از اون طرح ها استقبال نشد وشما عصبی شدید از دیدنشون من با تیم طراحی مدام در ارتباط بودم یه چیزایی ازشون یاد گرفتم و با کمک بچه ها این طراحی هارو انجام دادم،
معذرت میخوام نباید این کار و میکردم،
میخواستم کمک کرده باشم ولی انگار گند زدم!
و دست بردم واسه برداشتن اون برگه ها که روی میزش بودن اما شریف مانعم شد:
_گند نزدی!
آروم سرم و بالا گرفتم،
همینکه صورتش و دیدم ادامه داد:
_این طراحی دقیقا همون چیزی بود که من میخواستم!
صاف وایسادم و ناباورانه نگاهش کردم،
باورم نمیشد شریف داشت راجع به من اینطوری حرف میزد،
باورم نمیشد که از کارم تعریف میکرد که زرتی لبخند زدم:
_واقعا؟
مصمم سری به نشونه تایید تکون داد:
_کارت خوب بود،
بااین طراحی جدید تو میتونیم یه سری ظروف که تا به حال تو بازار نبوده تولید کنیم...
باافتخار بینیم و بالا کشیدم،
یه جوری که هوای تازه تا مغزم رسید و لبخندم عمیق تر شد:
_خوشحالم که تونستم نظرتون و جلب کنم!
بالاخره بعد از مدتها یه لبخند کوچولو از شریف نصیب من شد،
البته خیلی کوچولو،