مهم تر اینکه بدونی؛
چجوری بغلش کنی اینه که بدونی
چه موقع بغلش کنی 😍♥️
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
سلام ببخشید امروز نتونستم پارت تایپ کنم 🙈😢
امشب اینجا پارت زدم براتون♥️👇
https://eitaa.com/joinchat/1731788812C31ee6c5867
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_213 و حرفش و با نفس عميقي پايان داد. به سختي لب زدم: _خبلي خب كار
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_214
نميخواستم كه از دستش بدم وقتي حتي از فکر نبودش قلبم به درد ميومد!
انقدر سرعتم بالا بود که فورا خودم و جلوی در خونشون دیدم و از ماشین پیاده شدم.
چشمام و لحظه اي باز و بسته كردم و بعد زنگ رو فشار دادم كه صدای آذر خانم تو آيفون پيچيد:
_سلام
يه كمي از آيفون فاصله گرفتم و گفتم:
_سلام ببخشید مزاحم شدم،میشه به یلدا بگید یه لحظه بیاد پایین.
صدای بلند نفس کشیدنش روی قلبم خط انداخت و بعد با يه لحن سرد جواب داد:
یلدا خونه نیست
و وقتي سكوتم و ديد ادامه داد:
_فكر نميكنم ديگه خوبيت داشته باشه كه شما پي يلدارو بگيريد،روز بخير
دستام و محكم مشت كردم و تو دلم خودم و لعنت كردم!
خودِ احمقم و كه باعث به اينجا كشيده شدن زندگيم شده بودم!
با كوله باري از نا اميدي برگشتم تو ماشين،
داشتم ديوونه ميشدم و شايد تنها،ديدن يلدا بود كه ميتونست حالم و خوب كنه!
سرم و روي فرمون گذاشتم و نفسام و يكي پس از ديگري عميق و پر درد بيرون فرستادم كه فكري به سرم زد...
این موقع روز اگه اینجا نیست حتما خونه آواست و به همین امید ماشین رو روشن کردم و به سمت خونه آوا روونه شدم...
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
گرم کن💕
دلم را❣
با لبخندت💕
در این روزهای سرد زمستانی❣
هیچ چیز💕
به اندازهی بودنِ در آغوشِ #تُ ❣
برایم مزه ندارد ...💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
#عشقم🙊😘❣
اسممو رو قلبت♥️ بنویس✍🏻💕
تا هر کسی🙅🏻♂ که از کنارت رد میشه🤗❣
با هر تپش💓 قلبت بفهمه🧐💕
که دوستم داری☺️ که دوست دارم😘❣
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_214 نميخواستم كه از دستش بدم وقتي حتي از فکر نبودش قلبم به درد ميو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_215
عصبي چشمام و باز و بسته كردم و از پشت بازوش گرفتم:
_مياي تو با من مياي!
و خواستم دنبال خودم بكشونمش كه سفت و سخت تر از هر وقتي ايستاد:
_نميام،ولم نكني داد و هوار ميكنم بريزن سرتا!
صورتم و به سمتش چرخوندم و با اينكه از درون طوفاني بودم اما خودم و آروم نشون دادم و با يه لبخند كج جواب دادم:
_اع؟كه ميخواي داد و هوار كني بريزن سر من؟
و بين همين نگاهاش كه بدجوري نگراني توش موج ميزد
و دستش و محكم گرفتم و بالاخره هر طوري كه بود نشوندمش تو ماشين!
به محض نشستن تو ماشين خواست شروع كنه به حرف زدن كه گفتم:
_تو ساكت،من باهات حرف دارم
و ماشين و روشن كردم اما نه انگار آتش وجودش بدجوري شعله ور شده بود كه انقدر عصبي داشت حرف ميزد:
_بسه عماد...خسته شدم!
سرم و تند تند بالا پايين كردم:
_خسته شدي؟منم خسته شدم!خسته از همه چي يلدا،خسته از خودم از حرفايي كه نبايد ميزدم و خسته از تو كه انگار همه چي و فراموش كردي و خيال برگشتن نداري!
با شنيدن حرفام هاج و واج داشت نگاهم ميكرد كه دوباره زل زدم به مسير روبه روم:
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
گفتی هر عشق بهایی دارد
و من تمامم را گذاشتم!♥
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_215 عصبي چشمام و باز و بسته كردم و از پشت بازوش گرفتم: _مياي تو با
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_216
تو دلم خدا خدا ميكردم واسه ديدن يلدا و حالا با رسيدن به اون كوچه و اون خونه خواستم ماشين و پارك كنم و برم سمت خونه كه ديدم در ساختمون باز شد و يلدا از خونه اومد بيرون!
يلدايي كه لب و لوچه ي آويزونش خبر از بي حوصلگیش ميداد!
هنوز من و نديده بود كه ماشين و نگه داشتم و پياده شدم و بدو بدو به سمتش رفتم که یهو برگشت و با دیدنم جا خورد و شروع کرد به تند تند راه رفتن و از من فاصله گرفتن!
داشتم از حرکتش شاخ درمیاوردم اما راه افتادم دنبالش و بالاخره بعد از پنجاه متر از پشت مانتوش کشیدم که جیغ ریزی زد و پهن شد توی بغلم!
عطر موهاش بینیم و پر کرد كه نفس عمیقی کشیدم كه تو كسري از ثانيه یلدا شالش رو که حالا روی شونه هاش بود و انداخت روی سرش و ازم جدا شد و با اخم و عصبانیت تقریبا داد زد:
_این وحشی بازیا چیه؟
دستم و به نشونه ي اينكه سكوت كنه و چيزي نگه آوردم بالا:
_ميخوام باهات حرف بزنم
و بعد به ماشين اشاره كردم كه با پوزخند سري تكون داد:
_فكرشم نكن كه من بيام تو اون ماشين و كنار تو باشم!
و دوباره راهي شد...
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
پارت جدید اینجا گذاشتم♥️👇🔥
https://eitaa.com/joinchat/1731788812C31ee6c5867