eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
353 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
واسَم قَشَنگه خوشحالیات نشنیدَم صدایی بهتَر اَز صِدای خَنده‌هات:) ندیدم رنگی بهتَر اَز رنگ چشات:)😍😘 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 #دلبر_من😍 #جلد_دوم_استاد_مغرور_من #قسمت_14 کارای پنچر گیری طول م
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 😍 هنوز به چهارراه سر خیابون نرسیده بودم که با شنیدن صدای بوق ماشینی، سرجام وایسادم،انتظار دیدن توتونچی رو داشتم اما همین که برگشتم با یه پرشیای شامل یه راننده مزاحم روبه رو شدم: _خانم برسونمت. با اشاره دست 'خاک تو سرت' ی بهش گفتم و بی توجه بهش راه افتادم که مزدا 3 توتونچی جلوم پیچید. با قدم های آروم رفتم سمت ماشینش و سوار شدم که نرسیده توپید بهم: _مگه عروس میبری که انقدر یواش یواش راه میای؟ هنوز در ماشین و نبسته بودم که با زبون درازم جواب دادم: _میخوای برم؟! و چپ چپ نگاهش کردم، آخ که چه صفایی داشت وقتی خلوار خلوار حرص تو چشماش میدیدم و از چشماش میخوندم که چقدر دلش میخواد خفم کنه و نمیتونست! اومد درو ببنده که با تعجب گفتم _چیکار میکنی؟ فقط نگاهم کرد بدون اینکه جوابی بده و در رو بست و به حالت قبلش برگشت که فهمیدم چه گندی زدم و ترجیح دادم واسه جلو گیری از سوتیای بیشتر ساکت بشینم سرجام! ماشین و که به حرکت درآورد سخرانی هاشم شروع شد انگاری که گفت: _ازت میخوام یا هرچی که امروز شنیدی و فراموش کنی و به زندگیت برسی یا... پریدم وسط حرفش و با پوزخند گفتم: _یا چی‌؟ نکنه میخوای سرم و زیر آب کنی؟؟ و منتظر نگاهش کردم که با چشم های گرد شده و پر تعجبش جواب داد: _فیلم پلیسی زیاد میبینی؟ لبخندی زدم: _ای گاهی وقتا! خنده آرومی کرد و گفت: _حالا که یه چیزایی فهمیدی، میتونی چندماهی واسه من کار کنی! متعجب نگاهش کردم که ادامه داد: _پول خوبی گیرت میاد، انقدری که زندگیت زیر و رو بشه، فقط یه مدت نقش بازی کن و بعدش هم هر کی میره پی زندگی خودش! پوزخند زدم: _شما تو حرفات داشتی از یه سری اموال و اومدن یه سری افراد و پیچوندن یه سری دیگه حرف میزدی، حالا من بیام خودم و سابقه دار کنم بخاطر 2هزار پول؟ با این حرفم ماشین و کنار خیابون نگهداشت و چرخید سمتم: _کدوم سابقه؟ تو فقط گوش کن من چی میگم... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
●━━ ᴵ'ᵐ ᶠᶤᶰᵉ ᴮᵉᶜᵃᵘᶳᵉ ᴵ ʰᵃᵛᵉ ᵞᵒᵘ ━─ ⇆ حالم خوبه چون طُ رو دارم🤗😍😘 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_450 این چندمین باری بودکه اسرار مامان،عمادقبول نمیکردوبالاخره هم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 اخ که چه روزایی بود و چقدر هم زود گذشته بود! با ورود مامان نسرین به اتاق نگاهم به سمت در کشیده شدکه دوتاجعبه کوچیک به دست امد سمتمون و جعبه هاروتحویل داد: -اینم اولین کادوی من به نوه هام، ببین خوشت میاد ذوق زده جعبه ها رو باز کردم و با دیدن گردندبندهایی با اسم تیدا و ترانه که بدجوری هم خوشکل وشیک بودن سربلند کردم و گفتم: -وای مامان نسرین،چقدر اینا خوشکلن،خیلی ممنون! با لبخند چشم ازم گرفت وخیره به بچه ها جواب داد‌: -دنیارو به پاشون میریزم این که چیزی نیست عزیزم! وپیشونی جفتشون بوسید... دم عصر بود تو اتاق حوصلم سر رفته بود که از اتاق زدم بیرون و رفتم تا سری به ارغوان بزنم، در اتاقش باز بودو همین باعث شد تا به محض دیدن من هدفونش واز گوشش برداره و بگه: ازاینورا! رفتم تو اتاق وچشمی به اطراف چرخوندم: -چقدر اتاقت مرتبه!اتاق من همیشه یطوری بود که انگار بمب توش منفجر شده بود! وخندیدم که انگشت اشارشو تهدیوار اورد بالا و گفت: -هرگز پیش خواهر شوهرت از خودواقعییت حرفی نزنی که برات دردسر میشه! چپ چپ نگاهش کردم: -توی جوجه میخوایی واسه من دردسر درست کنی انوقت؟؟ کش و قوسی به گردنش داد و لفظ قلم گفت: -در جریانی که این جوجه چند سالی ازت بزرگتره؟ نشستم روی صندلی میز مطالعه اش وخیره بهش لبم و گاز گرفتم: اونوقت هنوز مجردی؟ اسوده خاطر اهوم ی گفت: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
انتخاب اول و آخر قلبم تویی و تمام 😍😘💕❣💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
عشق یعنی ❣ تو که از وقتی وارد زندگیم شدی ❣ همه چی قشنگ شده و ❣ زندگی کردن برام جذاب شده ❣ 😍💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 #دلبر_من😍 #جلد_دوم_استاد_مغرور_من #قسمت_15 هنوز به چهارراه سر خی
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 😍 تکیه دادم به در و گفتم: _خب میشنوم! نگاهش و ازم گرفت و خیره به خیابون گفت: _پدر من یه تاجره و تو همین رفت و اومدا و تجارتاش با کله گنده های کشورای مختلف حرف ازدواج من و با یکی از دختر همین تاجرا زده، یه دختر ژاپنی واسم گذاشته کنار که من باهاش ازدواج کنم و اینطوری اوضاع کاری پدرم به خوبی پیش میره ناخودآگاه خندم گرفت: _اوه، عروس چشم بادومی زورکی؟! و به خندیدنم ادامه دادم اما اون بی کوچیک ترین لبخندی حرفش و ادامه داد: _یکی دوسالی میشه که خانوادم ایران نیستن، من بهشون گفتم ازدواج کردم که بیخیال من و اون خانم ژاپنی بشن اما حالا اونا دارن میان ایران و من باید یه کاری کنم و رو برگردوند به سمتم: _تا چند ماه پیش قرار بود ازدواج کنم اما نشد تو این حرفش انقدر غم نشسته بود که نتونستم نپرسم و گفتم: _شکست عشقی؟ بی مکث جواب داد: _یه بی لیاقت بود! و قبل از اینکه من بخوام حرفی بزنم بحث و عوض کرد: _واسه این مدت که خانوادم میان ایران، نقش زن من و بازی کن و در عوض من هر چقدر پول که بخوای بهت میدم از اینکه فکر میکرد با پول میشه همه چی و عوض کرد زورم گرفت که جواب دادم: _همه آدما خریدنی نیستن! ضمنا فکر کردی من خرم؟ میخوای به بهونه اومدن ننه بابات من و خر کنی؟ کلافه دستش و کشید تو صورتش: _تو با خودت چی فکر میکنی دختر جون؟ فکر میکنی من آدمیم که واسه این کارا این همه حرف بزنم؟ شونه ای بالا انداختم: _من که تورو نمیشناسم! دقیق تر از قبل نگاهم کرد: _ببین حتی قرار نیست من و تو به اندازه یه ساعت باهم تنها بمونیم، همه چی فیلمه، الکیه! حرف هاش تو سرم میپچید، من میتونستم در ازای این کار زندگیمون و زیر و رو کنم و به نظرم ارزشش و داشت که ابرویی بالا انداختم: _از کجا معلوم پای حرفت بمونی؟ لبخند کجی گوشه لب هاش نشست: _من زیر حرفم نمیزنم!مطمئن باش نگاه پر تردیدم و بهش دوختم: _من الان باید چیکار کنم؟ برق رضایت تو چشماش درخشید و ماشین و به حرکت درآورد... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
به اَنـدازه‌یِ تک‌تک جُمَـلاتِ عاشِقـــانِه‌ای کِه در جَهــــان ثَبت شُـده... دوستت‌دارم..!😍😘❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 #دلبر_من😍 #جلد_دوم_استاد_مغرور_من #قسمت_16 تکیه دادم به در و گفت
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 😍 ماشین به سمت بالا بالاهادر حرکت بود که گفتم: _کجا میریم؟ بدون اینکه نگاهم کنه جواب داد: _میخوام از همین امروز با همه چی آشنا شی،ما خیلی وقت نداریم! جواب دادم: _من یه کلاس دیگه دارم یه ساعت دیگه ابرویی بالا انداخت: _دیگه نگران حذف شدن و این داستانا نباش،تو فقط تو نقشه من کنارم باش من همه چی و درست میکنم با این حرفش درونم عروسی ای به پا شد که بیا و ببین و با لبخند زل زدم به مسیر روبه رومون و هیچ حرفی زده نشد تا وقتی که رسیدیم به یه عمارت! با دیدن عمارتی که ماشین و جلوش نگهداشته بود دهن باز مونده بودم و حتی پلک هم نمیزدم که صداش و شنیدم: _تو نمیخوای پیاده شی؟ تازه به خودم اومدم،از ماشین پیاده شده بود و منتظر من بود،منم که کم نذاشته بودم تو ضایع بازی و مثل بز زل زده بودم به خونه زندگیش! از ماشین پیاده شدم و رفتم سمتش در رو باز کرد،باورم نمیشد! بااینکه برگی به درختها نمونده بود و همه چی مهیای رسیدن زمستون بود اما این عمارت انگار یه تیکه از بهشت بود! جلوتر از من راه افتاد: _از فردا میتونی اینجا زندگی کنی! خودم و رسوندم بهش: _آقای توتونچی،من هم خونه دارم و هم زندگی! نگاهش متعجب شد و از حرکت ایستاد: _مگه من گفتم نداری؟واسه این نقشه لازمه اینجا باشی،خانواده من همین روزا میرسن و تو باید آماده باشی! نگاهی به سر تا سر عمارت انداختم: _من تو این خونه با تو زندگی کنم،اونم تنها؟ و با پوزخند ادامه دادم: _اشتباه گرفتی! با این حرفم به طور مسخره ای خندید: _اینجا کلی خدمتکار و نگهبان زندگی میکنه،کدوم تنهایی؟ یه کمی خیالم راحت شد که آروم شدم: _خب از اولش،میگفتی! سری تکون داد: _اگه مهلت میدادی میخواستم بگم! نگاهی به ساعتم انداختم،دم ظهر بود و باید میرفتم خونه که بحث به کلی عوض شد: _من باید برم خونه استاد جدی نگاهم کرد: _از امروز بهم میگی شاهرخ،نه استاد،نه آقای توتونچی! چشم و ابرویی اومدم: _خیلی خب،الان من و میرسونی یا من برم شاهرخ تک خنده ای کرد: _از امروز تا پایان نقشمون باهمیم... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
انتخاب تو بهترین انتخاب قلبم بود یه تار موتو به کل دنیا نمیدم عشقم😍😘❣💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
He ιѕ dιғғereɴт Aɴd тнαт'ѕ wнy ι love нιм ...🍃 اون متفاوته واسه همینه ڪه دوستش دارمـ :))😍😘❤️ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
There is always a big place for you in my heart همیشه یه جای بزرگی از قلبم متعلق به توست.😘😍❤️