.
🕊طلوع پاداش کسیست که
تاریک ترین لحظههای شب را
به انتظار نشسته است
#اشکان_پارسا
@Chakavak110🕊
Ali Fani - Be Taha Be Yasin (UpMusic).mp3
5.29M
🎼 به طاها ، به یاسین
#علی_فانی
@Chakavak110🕊
.
🕊من از، اوّل، رها بودم؛ اسیرِ بندِ خود کردی؛
رها کردی و رفتی تا، بسوزم با تبِ سردی…
#زهرا_حکیمی_بافقی
@Chakavak110🕊
03-ala-piano.mp3
2.09M
🎼موسیقی بی کلام🎻
💫آرامش ذهن و بدن
بعد از یک روز پر مشغله
شبتون رویایی💫
@Chakavak110🕊
.
🕊او می آید....
آغاز امامت
مهدی صاحب زمان (عج) برمنتظران ظهورش مبارک باد
@Chakavak110🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
شروع داستان زیبا و هیجان انگیزه #رویای_زندگی
🥀وقتی یازده سالم بود منو به مردی هفتاد ساله که زنش مرده بود شوهر دادن به همین سادگی ….
نه کسی نظر منو پرسید نه صلاحم رو در نظر گرفت آقام کارگری ساده بودو در آمد کمی داشت پس وقتی زن های محلی منو برای اون پیر مرد پولدار در نظر گرفتند نه نگفت....
🍃🌸
🕊چکاوک
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 شروع داستان زیبا و هیجان انگیزه #رویای_زندگی 🥀وقتی یازده سالم بود منو به مردی هفتاد ساله
🍃🍃🍃🌸🍃
#برشی_از_یک_زندگی
#رویای_زندگی
#قسمت_اول
🍃🍃🌸🍃
وقتی یازده سالم بود منو به مردی هفتاد ساله که زنش مرده بود شوهر دادن به همین سادگی ….
نه کسی نظر منو پرسید نه صلاحم رو در نظر گرفت آقام کارگری ساده بودو در آمد کمی داشت پس وقتی زن های محلی منو برای اون پیر مرد پولدار در نظر گرفتند نه نگفت .نمی دونم شاید ته دلش راضی نبود چون اون منو خیلی دوست داشت و همیشه به من می گفت تو نمک زندگی منی
آقام از وقتی مادرم مرد دیگه نه کسی خندشو دید نه حرف خوبی ازدهنش در اومد و نه درست و حسابی سر کار می رفت
و حالا با این وصلت هم یه پولی گیرش می اومد هم یه نون خور از سفره ش کم می شد.از این که از خانه ی پدریم با همه ی بدبختیهایش می رفتم راضی نبودم شاید در اون شرایط دلم برای خواهر هایم می سوخت که با همان سن کم از اونا مراقبت می کردم و
بی خیالی آقام که جز غصه خوردن برای زنش که روی دستش مرده بود کاری نمی کرد بیشتر از هر چیز آزارم می داد.
اون روزا من و دو خواهرم رقیه و ربابه کارمان صبح تا شب خاله بازی بود عروسی می گرفتیم و بچه می زاییدیم.بچه های ما عروسک های پارچه ای بودند که مادرم دوخته بود و حالا بسیار کهنه وبد شکل شده بودند
ولی ما اونا رو با علاقه بغل می گرفتیم و به خانه ی هم می رفتیم و نقش یک زن خونه دار و مادری مهربان رو بازی می کردیم
و این تمام تصور من از شوهر کردن بود و بس…تا روزی که بلقیس به خانه ی ما اومد تا با آقام حرف بزنه .
زنی که همه کاره ی محله ما بود او راوی بین خونه ها بود هر مراسمی در محله بر گزار می شد او را خبر می کردند و او به جای کارت دعوت و تلفن مثل برق همه رو خبر می کرد .
واین او بود که می دانست کدام دختر به درد کدام پسر می خورد و تقریبا بیشتر وصلت ها توسط او انجام می شد.
آقام تو ایوون نشسته بود و تریاک می کشید که او آمد وارد خونه که شد رقیه پیرهن منو کشید و با سر اونو نشون داد هر دو رفتیم پشت در تا ببینیم چی شده
┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊