🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
#داستان_آموزنده
🔆اطاعت در کارهای نیک
🍂پیامبر اسلام صلیالله علیه و آله لشکری را بهسوی جایی فرستادند و شخصی به نام عبدالله بن مخمر را امیر و فرمانده لشکر قرار داد و به لشکر خاطرنشان ساخت که از اوامر او سرپیچی نکنند.
🍂لشکر چون به آن مکان حرکت کرد و به مقصد رسید، روزی فرمانده برای امتحان آنان، آتشی افروخت و امر کرد که ایشان وارد آتش شوند!
میان سربازان اختلاف شد که آیا اطاعت او در این مسئله واجب است یا نه؟!
🍂بالاخره جوانی تصمیم گرفت تا به مدینه برود و از پیامبر کسب تکلیف کند. (و به قولی گفت: صبر کنید تا پیامبر بیاید.)
🍂وقتی از پیامبر سؤال کردند؛ حضرت فرمود:
«اگر کسی وارد آتش میشد، همیشه در آتش جهنم بود، چون اطاعت در معصیت خدا نباشد، همانا اطاعت در کارهای نیک و معروف میباشد.»
✨✨نقل شده است که: فرمانده مرد مزاح بود و بعدازآن که خواستند بعضیها وارد آتش شوند، گفت: وارد نشوید که شوخی نمودم.
نمونه معارف، ج 1، ص 231 -مجموعه ورام، ص 45
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#داستان_آموزنده
🔆ثواب زنان مطیع
🌸✨اسماء بنت یزید انصاری خدمت رسول خدا علیه السّلام رسید، درحالیکه حضرت در جمع صحابه بودند، عرضه داشت:
🌸پدر و مادرم فدایت؛ من از جانب زنان به سویت آمدهام. آگاه باش جانم قربانت، هیچ زنی در شرق و غرب نیست، جز اینکه عقیده و رأیش با من یکی است. خداوند تو را بهسوی مردان و زنان مبعوث به رسالت کرد، ما به تو و خداوند ایمان آوردهایم؛ امّا جنس زنان بسیار مقیّد و در حصار خانه محبوس و دارای کمبودند. در طریق ارضای شهوات مرد خود تسلیماند و مدتزمانی حامله به اولاد هستند. ولی مردان به نماز جمعه و جماعت، عیادت بیماران، تشییعجنازه، زیارت حج و از همه مهمتر جهاد فی سبیل الله، نسبت به زنان برتری دارند.
🌸ما زنان حافظ اموال، خیاط لباسها و مربی فرزندهای شوهر خودیم، آیا در اجر و ثواب با مردان شریک هستیم؟
🌸رسول خدا صلیالله علیه و آله و سلّم رو به یاران کرد و فرمود: «گفتاری نیکوتر از گفتار این زن در مسائل دینش شنیدهاید؟»
گفتند: «گمان نمیبریم.»
🌸حضرت به اسماء فرمود: «برو تمام زنان دیگر را خبر بده که نیکو شوهرداری و طلب خشنودی همسر و موافقت با شوهر در امور زندگی صحیح، برابر تمام آن بهرههایی است که از آنهمه اعمال نصیب مردها میشود!»
اسماء از مجلس پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم بیرون آمد، درحالیکه از شدّت شادی، تهلیل و تکبیر حق بر زبان داشت.
نظام خانواده در اسلام، ص 123؛ میزان الحکمه، ج 9، ص 96
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️حال دلت را به خداوند بسپار؛
🌸هر روز به قلبت بگو که آرام باش
و آن را با اکسیر عشق
و توکل به خداوند سیراب کن،🍃
🌸توکل یک واژه نیست و هرگز هزینه ای ندارد،
توکل یعنی اعتماد بینهایت به قدرتش،
به توانایی و آگاهی پروردگاری که
این جهان را بدون ذره ای خطا اداره می کند
و می تواند ما را به هر خواسته ای برساند.🍃
🌸شما با توکل کردن به نتایجی می رسید
که فکرش هم شوقی بی اندازه
در وجودتان ایجاد می کند
زیرا در حالت آرامش کامل
اتفاقات خوب از راه می رسد.🌸🍃
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#مشتی_خاک_در_دست_شهید!
🌷اواخر عمرش همیشه جبهه بود و ما هم احوالش را از مادرش میپرسیدیم. بعد از صحبت در رابطه با جبهه، مادرش میگفت: صمد جان میگفت میخواهم برايت خاک کربلا را بیاورم. به ايشان میگفتم پسرجان شما کجا و کربلا کجا؟ مگر میشود توی این جنگ بروی برايم خاک کربلا بیاوری؟ اما شهيد صمد خیلی جدی به من قول داد كه خاک کربلا را برايم بیاورد. مادرش میگفت دوستاش به من میگفتن صمد بعضی وقتها در خاک عراق میرود و زیارت امام حسین (ع) هم رفته است، اما خودش چیزی بهم نمیگفت. آيا شما هم خاک را در دست های شهید عزیز می بینید؟ همینقدر میدانم که....
🌷همینقدر میدانم که جنازه شهید عزیز چند شبانه روز توی آب بود و این را هم دیدم که همسر شهید صمد و مادرش آن روز که جنازه شهید را آوردند با دستمالی خاک کربلای ایران را که با خون خودش رنگین شد (خاک شهادتگاه شهید) را از دستش پاک میکردند و بهعنوان خاک کربلا و سوغات شهید آن را نگهداری نمودند و مادرش ندبه میکرد که میدانستم که صمد من به عهدش وفا میکند و به من قول خاک کربلا را داده و با خاک کربلا جنازهاش آمده. راستی میدانید که این شعار تحقق عینی داشته که: این گل پر پر از کجا آمده، از سفر کربُبلا آمده.... برای شما جای تعجب نیست که چگونه ممکن است در آبهای مواج رودخانه بعد از چندین روز مشتی خاک در دست شهید حفظ شود؟!!
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز صمد طالبی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
✾📚 @Dastan 📚✾
🔅 #پندانه
✍ گر با خداباشی، حکمتش را خواهی فهمید
🔹زمان ازدواج به دیدن دو خواهر رفتم که تقریبا همسن ولی ناتنی بودند.
🔸یکی از آن دختران که کمی زیباتر بود به مذاق من چسبید و انتخاب کردم. بعد از مدتی دیدم برخلاف چهره مظلومش، اخلاق بسیار تند و بدی در پشت سر دارد. خواهر دیگر او بسیار آرام و متین بود، هرچند قیافه زیاد جالبی هم نداشت.
🔹زن من از زن اول پدرزنم بود که مادرش فوت شده بود. در زمان ازدواج نامادری همسرم به من گفته بود که مریم، اخلاق تندی دارد، ولی من روی این حساب که نامادری است و حسادت میکند، حرفش را قبول نکردم.
🔸مادرزنم فهمید من با مریم نمیسازم، به من پیشنهاد داد که اگر خواستم او را طلاق دهم و دختر او را بگیرم.
🔹تمام دلایل مرا قانع میکرد مریم را طلاق دهم، بهخصوص اخلاق بدش و خودم را سرزنش میکردم که عاشق جمال طرف شدم و کمال طرف یادم رفت. و این طلاق منطقی است.
🔸پدر مریم کارگر بود و کار میکرد و افسار خودش و زندگیاش دست همسرش بود. و میدانستم بعد از گذشت مدتی از طلاق این کار را میکند. اما چون مریم مادر نداشت، عذاب وجدان گرفته بودم.
🔹و از طرفی، خواهر ناتنی مریم همیشه به من محبت زیادی میکرد و من حس میکردم، او هم به دست مادرش توجیه شده است.
🔸در این بحران روحی من، یک خواستگار خوبی برای خواهرزنم پیدا شد و او ازدواج کرد. من وقتی به خانه مادرزنم میرفتم و خوشاخلاقی و مهربانی خواهرزنم را با شوهرش میدیدم از انتخابم دیوانه میشدم. اما میدانستم در این صبرم و نوشتن خدا حکمتی است.
🔹سالها گذشت و اکنون بعد از ۱۲ سال که من دو پسر زیبای باهوش و شیرین از مریم دارم، هنوز خواهرزنم صاحب اولاد نشده و نازابودنش قطعی است.
🔸اکنون فهمیدم که اگر خودم را به خدا نسپرده بودم و توکل نکرده بودم و تسلیم سرنوشت نشده بودم، این دو فرزند گل را خدا به من نداده بود و من باید یا زنم را طلاق میدادم یا تجدیدفراش میکردم چون تحمل بداخلاقی مریم را داشتم ولی تحمل اخلاق نیک خواهرش را بدون فرزندآوری نداشتم.
🔰 وَ عَسي أَنْ تَکْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَکُمْ وَ عَسي أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ؛
و بسا چیزی را خوش ندارید و آن برای شما بهتر است، و بسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بدتر است، و خدا میداند و شما نمیدانید. (بقره:
✾📚 @Dastan 📚✾
✨✨
کسی که تفکرش با تو متفاوت است ، دشمنت نیست؛ انسان دیگری است با دیدگاهى دیگر.
فقط همین ...
✨✨اگر فقط همین یک اصل را بپذیریم ، روابط مان بهتر خواهد شد و زندگى سرشار از آرامش توام با احترام و درک متقابل را تجربه خواهیم کرد .
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
‼️خانمهایی که دغدغه مانتو و لباس حجابی دارید
⚠️میری بازار مدل هایی میبینی که اصلا در شأنت نیست که اونا رو بپوشی ... 😔
💰یا قیمتها اینقدر بالاست که... 😔
ما این مشکل رو براتون حل کردیم 😍
🛍مستقیم از تولیدی بخر
🔶 عبا و مانتوهای پوشیده با کیفیت بالا و نصف قیمت مزونهای حجاب
#تک_به_قیمت_عمده
#ما_تولید_کننده_ایم 😎✌🏻
🛍فروش حضوری در کرج
😇یه عبا بخر +یه چادر ببر
بزن رو لینک و به خانواده بزرگ دُرسان بپیوند
https://eitaa.com/joinchat/223346877C929d3d2345
🗯💥💥💥💥🗯
#داستان_آموزنده
🔆میرزا جواد آقا ملکی
🌼دربارهی مرحوم عارف بالله میرزا جواد آقا ملکی (متوفی 1343 هـ ق) نوشتهاند؛ ابتدای سلوکش بعد از دو سال خدمت استاد عارف خود «ملاحسینقلی همدانی» (متوفی 1311) عرض میکند: «من در سیر و سلوک خود به جایی نرسیدم!»
🌼استاد میفرماید: «اسم شما چیست؟» عرض میکند: «مرا نمیشناسید؟ من جواد تبریزی ملکی هستم.» میفرماید: «شما با فلان ملکیها بستگی دارید؟»
🌼عرض میکند: «بلی و از آنها انتقاد میکند.»
استاد میفرماید: «هر وقت توانستی کفش آنها را که بد میدانی پیش پایشان جفت کنی، من خود سراغ تو خواهم آمد.»
🌼میرزا جواد آقا فردا که به درس میرود خود پایینتر از بقیه شاگردان مینشیند و رفتهرفته طلبههایی که از فامیل ملکی در نجف بودند و او آنها را خوب نمیشناخته، مورد محبت خود قرار میدهد تا جایی که کفش را پیش پای آنان جفت میکند. چون این خبر به آن طایفه که در تبریز ساکن بودند، میرسد رفع کدورت فامیلی میشود.
🌼بعداً میرزا جواد استاد را ملاقات میکند و استاد میفرماید: دستور تازهای (بعد از اصلاح فامیلی) نیست، تو باید حالت اصلاح شود و از همین دستورات شرعی بهرهمند شوی، ضمناً یادآور میشود که کتاب مفتاح الفلاح مرحوم شیخ بهائی برای عمل کردن خوب است.
🌼میرزا کمکم ترقی میکند و به حوزه قم میآید و به تربیت نفوس میپردازد و عدهی زیادی از خواص و عوام از او بهرهمند میشوند…
📚تاریخ حکما و عرفا، ص 133
🦋🦋امام صادق علیهالسلام فرمود: «صلح دادن بین دو نفر مردم از دو دینار صدقه دادن بهتر است.»
📚اصول کافی، ج 2، ص 167
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥به دعای امام حسن(ع) کربلایی شد
🎥حجت الاسلام و المسلمین سید حسن علوی - مسجد جامع صفا -
❄️داستان زخم شدن پای امام حسن علیه السلام در مسیر حج
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃
#داستان_آموزنده
🔆مصلح باید دانا به نزاع باشد
🌾«عبدالملک» گوید: بین حضرت باقر علیهالسلام و بعضی فرزندان امام حسن علیهالسلام اختلافی پیدا شد، من خدمت امام رفتم و خواستم در این میان سخنی بگویم تا شاید اصلاح شود.
🌾امام فرمود: تو چیزی در بین ما مگو، زیرا مَثَل ما با پسرعمویمان مانند همان مردی است که در بنیاسرائیل زندگی میکرد و او را دو دختر بود یکی از آن دو را به مردی کشاورز و دیگری را به شخصی کوزهگر شوهر داده بود.
🌾روزی برای دیدن آنها حرکت کرد، اوّل پیش آن دختری که زن کشاورز بود رفت و از او احوال پرسید: دختر گفت: پدر جان شوهرم زراعت فراوانی کرده اگر باران بیاید حال ما از تمام بنیاسرائیل بهتر است.
🌾از منزل آن دختر به خانه دیگر دخترش رفت و از احوالش پرسید، گفت: پدر! شوهرم کوزه زیادی ساخته اگر خداوند مدتی باران نفرستد تا کوزههای او خشک شود حال ما از همه نیکوتر است.
🌾آن مرد از خانه دختر خود خارج شد درحالیکه میگفت: «خدایا تو خودت هر چه صلاح میدانی بکن، در این میان مرا نمیرسد که به نفع یکی درخواستی بکنم، هر چه صلاح است آنها را انجام ده.»
🌾امام فرمود: «شما نیز نمیتوانید بین ما سخنی بگویید، مبادا در این میان بیاحترامی به یکی از ما شود. وظیفه شما بهواسطهی پیامبر صلیالله علیه و آله نسبت به ما احترام نسبت به همه ما است.»
📚داستانها و پندها، ج 1، ص 134 -روضه کافی، ص 85
🌴🌴امام صادق علیهالسلام فرمود: «صلح دادن بین دو نفر مردم از دو دینار صدقه دادن بهتر است.»
اصول کافی، ج 2، ص 167
✾📚 @Dastan 📚✾
🌕 علت مقام معنوی حضرت عبدالعظیم علیهالسلام✨
🔵 از #شیخ_رجبعلی_نکوگویان (خیاط) نقل شده است که :
🔴 #حضرت_عبدالعظیم را در عالم معنا زیارت می کند و از او می پرسد: از کجا به این مقام رسیدید؟ ایشان پاسخ می دهد: از راه احسان به خلق. از قرآن، نسخه برداری می کردم و آن نسخه ها را در اختیار مردمی که طالب آنها بودند، می گذاشتم و دستْمزد ناچیزی نصیبم می شد که آن را احسان می کردم.
📚 کیمیای محبّت ص ۲۱۰
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
✍🏻وسط داد و بیداد و دعوا یهو میگفت:
"منم!"
راستش اونقدری سرم گرم گله و لجبازی بود که توجه نمی کردم توی جواب اون همه حرف فقط نوشته منم! حواسم نبود بپرسم اصلا یعنی چی منم؟! منم چی؟! فحشه، بد و بیراهه؟! چیه این منم! بدتر حرصی می شدم و آتیش معرکه بالا می گرفت و کار می رسید به اونجایی که نباید!
یه بار اما وقتی گفت منم، دیگه سکوت نکرد، داد زد:
" منم!
اینی که داری باهاش می جنگی منم!
دشمن نیست، غریبه نیست، رهگذر کوچه و خیابونم نیست، منم!
نه شمشیر دستمه، نه سنگر گرفتم جلوت، نه قراره باهات بجنگم، ببین دستام بالاست؟! تسلیمم، نه از ترس و نه بخاطر ناحق بودنم، فقط به حرمت عشقی که تو از یادت می بریش گاهی!
یه وقتایی اگه سکوت می کنم دربرابرت برای این نیست که حرفی واسه گفتن ندارم یا نمی تونم جواب حرفاتو بدم، فقط برای اینه که حالیمه قرار نیست خراب کنیم چیزیو، اگه بحثیم هست برای بهتر شدنمونه، یادم نمیره اینی که جلوم وایساده تویی، ولی تو انگار یادت میره اینی که داری زخم رو زخمش می زنی منم، میفهمی؟! منم!"
بعد اون تلنگر انگار بزرگ تر شدم، بزرگ تر شدیم جفتمون، حالا اونم خبط و خطایی اگه کنه بهش میگم ببین فهمیدما، هرچند از نظر من درست نبود این کارت ولی چون تویی اشکال نداره، فدای سرت! فقط دیگه تکرار نشه که کلاهمون میره توو هم!
✾📚 @Dastan 📚✾