✨✨✨✨✨
🍃✨ســـلام صبح بخیر،
🌸🌸 صبح زیبای تون بخیر و نیکی،
🍃✨دلتـون بـی درد و غـصه،
🌸🌸زندگی تون شیرین و عاشقانه،
🍃✨دنیاتون غرق در شـادی و آرامش،
🌸🌸صبحتون بـخیر و شـادی.
✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🦋🦋🦋
🔆ریسمان به گلو
🍂🍂عمرو عاص سیاستمدار مکار که معاویه از افکار او بر ضد امیر مؤمنان علیهالسلام استفاده میکرد، نود سال تا سال 43 هـ. ق عمر کرد. وقتی در حال احتضار افتاد، بهظاهر از کردههای خود پشیمان شده بود و گریه میکرد و میگفت: «خدایا! اطاعتت نکردم، از بدیها بازم داشتی و در من اثر نگذاشت.»
به ابن عباس که سراغ او آمده بود گفت:
🌱«اکنون مانند کسی هستم که ریسمان به گلویش افکنده و میان زمین و آسمان آویزان است؛ نه با دست بهطرف بالا و نه با پا به طرف زمین میتوانم دست یابم.»
✨✨پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «به افراد در حال جان دادن، کلمهی «لا اله الاّ الله» را تلقین کنید.»
📚سفینه البحار، ج 1، ص 281
✾📚 @Dastan 📚✾
💥💥💥💥💥💥💥
#داستان_آموزنده
🔆ابوایوب انصاری
🍁یکی از اصحاب بزرگ پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «ابوایوب انصاری» بود. موقعی که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از مکه به مدینه هجرت کردند، همهی قبایل مدینه تقاضا کردند که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بر آنها فرود آید! پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:
🍁«هر جا شترم نشست، همانجا را انتخاب کنم.» تا اینکه نزدیک خانههای «بنی مالک بن النجار» رسید در محلی که بعدها درب مسجد پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم قرار گرفت، شتر به زمین نشست. مردم نزد پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آمدند و هر کس او را به خانهی خودش دعوت میکرد. ابوایوب فوری خورجین پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را از پشت شتر گرفت و به خانه برد. پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: چه شد؟
🍁گفتند: ابوایوب آن را به خانه خود برد. فرمود: شخص باید همراه بارش باشد و به خانهی ابوایوب تشریف بردند و تا هنگامی موقعی که خانههای اطراف مسجد ساخته شد، در خانهی ابوایوب تشریف داشتند.
🍁اول در اتاق پایین و همکف بودند بعد ابوایوب عرضه داشت یا رسولالله مناسب نیست شما در طبقهی پایین و ما در طبقه فوقانی باشیم، خوب است شما بالا تشریف ببرید.
🍁حضرت قبول کردند و دستور دادند اثاثیه را به طبقهی فوقانی ببرند. او در تمام جنگها همانند بدر و اُحد و غزوات در رکاب پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم با دشمنانش میجنگید و شهامتهای بزرگی از خود نشان میداد. در جنگ خیبر پس از پیروزی در برگشت پشت خیمهی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نگهبانی میداد، وقتی صبح شد، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «بیرون خیمه چه کسی است؟»
🍁عرض کرد: «منم ابوایوب…» دو بار پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: خدا تو را رحمت کند. «آری ابو ایوب از راه احسان با مال و جان این دعای پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نصیب او شد.»
🍂امیرالمؤمنین علی علیهالسلام میفرماید: «برادر دینی خود را بهجای سرزنش، احسان و نیکی کن.»
نهجالبلاغه فیض الاسلام، ص 1165
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#داستان_آموزنده
🔆یهودی و زرتشتی
🌳مردی یهودی و فقیر، با شخصی آتشپرست که ثروتمند بود، به راهی میرفتند؛ آتشپرست شتری داشت و اسباب سفر نیز همراه داشت؛ از یهودی سؤال کرد: «مذهب و مرام تو چیست؟»
گفت: «عقیدهام آن است که جهان را آفریدگاری است و او را پرستش میکنم و به او پناه میبرم و هر کس موافق مذهب من میباشد، به او نیکی میکنم و هر کس مخالف مذهب من است، خون او را بریزم.»
🌳یهودی از آتشپرست سؤال کرد: «مرام تو چیست؟» گفت: «خود و همه موجودات را دوست میدارم و به کسی بدی نمیکنم و به دوست و دشمن احسان و نیکی میکنم. اگر کسی با من بدی کند به او جز با نیکی رفتار نکنم به سبب آنکه میدانم جهان هستی را آفریدگاری است.» یهودی گفت: «اینقدر دروغ مگو که من همنوع تو هستم و تو روی شتر با وسایل مسافرت میکنی و من با پای پیاده به تهیدستی. نه از خوراک خود میدهی و نه سوار بر شترت مینمایی.»
🌳آتشپرست از شتر پیاده شد و سفرهی غذا را در مقابل یهودی پهن کرد. یهودی مقداری نان خورد و با خواهش بر شتر او نشست تا خستگی بگیرد. مقداری راه را که با یکدیگر حرکت کردند، یهودی ناگهان تازیانه بر شتر نواخت و فرار نمود.
🌳آتشپرست هرچند فریاد کرد: که ای مرد! من به تو احسان نمودم، آیا این جزای احسان من است که مرا در بیابان تنها بگذاری؟ فایدهای نکرد. یهودی با فریاد میگفت: «قبلاً مرام خود را به تو گفتم که هر کس مخالف مرام من است، او را هلاک کنم.»
🌳آتشپرست رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا! من به این مرد نیکوئی کردم و او بدی نمود، داد مرا از او بستان.»
🌳این گفت و به راه خود ادامه داد. هنوز مقداری راه را نپیموده بود که ناگهان چشمش به شترش افتاد که ایستاده و یهودی را به زمین انداخته و تمام بدنش مجروح و نالهاش بلند است. خوشحال شد و شتر خود را گرفت و بر آن نشست و میخواست حرکت کند که نالهی یهودی بلند شد: «ای مرد نیکوکار! تو میوهی احسان را چشیدی و من پاداش بدی را دیدم، اینک به عقیدهی خودت از راه احسان رو مگردان و به من نیکی کن و مرا در این بیابان رها مکن.»
🌳او بر یهودی رحم و شفقت نمود و او را به شتر خویش سوار کرد و به شهر رساند.
📚جوامع الحکایات، ص 24 -نمونهی معارف، ج 1، ص 29
🔷امیرالمؤمنین علی علیهالسلام میفرماید: «برادر دینی خود را بهجای سرزنش، احسان و نیکی کن.»
📚نهجالبلاغه فیض الاسلام، ص 1165
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃🍃🍃
❓ انسانها در اثر وابستگى شديد به دنيا روحشان سنگين و سرگردان است. راه رهايى از آن چيست و وابستگى به دنيا كدام است؟
🌟 پاسخ:
وابستگى به دنيا در نفس خود كمال است و همه لذتها و گرايش هاى انسانى كه در ما هست، موهبت الهى است. اما وقتى اين تعلقات حق را زير پا بگذارد و دروغ را بر راستى ترجيح دهد و كبر را بر فروتنى و حرص را بر قناعت و كينه را بر مهربانى، در اينجا نام آن تعلقات، دنيوى و نفسانى مى شود كه مايه گمراهى و سرگردانى است.
✨✨راه رهايى اين است كه شخص هر چه بيشتر خود را به زيبايى و دانايى و نيكويى وابسته كند و پاى از دايره خوبى و زيبايى بيرون نگذارد.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#شهیدی_که_حضرت_زینب_س_را_در_بیداری_دید.
🌷به بهانه خرید برای منزل از برادرش پول گرفت و تصمیم گرفت برای رفتن به سوریه فرار کند و از تهران اعزام شود. در حین فرار توسط مأمورین ایست و بازرسی مهریز مورد تعقیب [قرار] میگیرد. در دل شب به بیابان میزند و راه را گم میکند. بانویی نقاب به چهره را میبیند، شوکه میشود. آستین پیراهن دست راستش را میگیرد چند قدمی همراهش میآید و به او میگوید: پسرم برگرد مادرت را راضی کن به ما میرسی.
(ایشان شهید هجده سالهای است که هر چه اصرار میکرد مادرش اجازه نمیداد به سوریه برود. در ماه محرم به دنیا آمد و در هفتمین روز ماه محرم در سوریه به شهادت رسید و مزارش در گلزار شهدای کرمان واقع شده است.)
🌹خاطره ای به یاد #شهید مدافع حرم محمد علی حسینی
#راوی: مادر گرامی شهید
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویژه!! کوهنوردی در یک متری زمین منجمد شد!!!!!!
شاید می شد نمیره!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!! بیاید ماهم نمیریم!
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#داستان_آموزنده
🔆وحشت از اتحاد مسلمین
🌾در زمان حکومت عبدالمَلِک مروان، اختلافات داخلی و هرجومرج بین مسلمین به حدی شدید شد که پادشاه روم با وزرای خود مشورت نمود و تصمیم گرفتند تا از موقعیت پیشآمده استفاده کرده و لشکری مهیا نمایند؛ تا علیه آنان وارد جنگ شوند.
🌾همهی وزرا این نظر را پسندیدند؛ اما یکی از آنان که باتجربه بود، نسبت به این مسئله متعرض شد. چون علت را از وی پرسیدند، گفت فردا شما را آگاه میکنم.
🌾فردای آن روز، بعد از آنکه جمعی از بزرگان کشور نزد او جمع شده و در انتظار شنیدن جواب او بودند، دستور داد دو سگ مخالف را آوردند و در وسط میدان رها کردند. آن دو سگ بعد از لحظهای به همدیگر حمله کردند و آنقدر زد و خورد کردند که خون از بدن آنها جاری شد.
🌾در این هنگام، آن وزیر گرگی یا روباهی را که در اتاقی دیگر آماده کرده بود، بیرون آورد؛ و در وسط میدان، نزد آن دو سگ رها کرد. تا چشم آن دو (سگ) به مخالف افتاد، دست از اختلاف و نزاع برداشته و به آن گرگ حملهور شدند و او را فراری دادند.
🌾وزیر گفت: مَثَلِ شما و مسلمانها، مَثل دو سگ و گرگ است. هرچند مسلمانها اختلاف داخلی دارند، اما بهمجرد حمله کردن به آنها، اختلافات داخلی را کنار میگذارند و بهطور دستهجمعی با شما وارد جنگ میشوند. سخن این وزیر، موردپسند شاه و وزرا واقع شد و از جنگ با مسلمین صرفنظر نمودند.
نمونهی معارف، ج 1، ص 13 -مجانی الادب، ج 2، ص 242
✾📚 @Dastan 📚✾
✍ آیت الله بهجت(ره):
از سخنان علی علیه السلام است که: «بدان تمام اعمالت تابع نمازت می باشد»؛ برترین نوع اصلاح نماز به جا آوردن آن در اول وقت می باشد و بالاترین مرحله اصلاح نماز روی آوردن و توجّه با تمام وجود در نماز به خداوند متعال است. و اوّلی برای کسی که خدا بخواهد به دوّمی منجر می گردد و خداوند آگاه و هدایتگر است و به ما و شما توفیق عنایت می فرماید.
📚 فریادگر توحید، ص٢٢٩
#آیت_الله_بهجت_ره
✾📚 @Dastan 📚✾
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
#داستان_آموزنده
🔆اثر وضعی و اخروی اصلاح
🍂«فضل بن عیاض» گوید: روزی شخص پریشانی، قدری ریسمان که عیالش بافته بود، به بازار برد تا با فروش آن، از گرسنگی نجات پیدا کنند. ریسمان را به یک درهم فروخت و خواست نانی تهیه کند که در این هنگام، دو نفر را مشاهده کرد که به سبب یک درهم با یکدیگر نزاع میکنند و سر و صورت یکدیگر را مجروح نموده و به نزاع خویش هم ادامه میدهند.
🍂آن شخص جلو آمد و گفت: یک درهم را بگیرید تا نزاع شما تمام شود و این کار را کرد و بین آنان را اصلاح نمود و باز با تهیدستی به منزل رهسپار شد و داستان را برای همسرش نقل کرد، او نیز خشنود گشت.
🍂آنگاه زن اطراف خانه را جستجو کرد و لباس کهنهای را پیدا نمود و به شوهر خود داد تا مرد لباس کهنه را به بازار آورد؛ ولی کسی از او نخرید. دید مردی ماهی گندیدهای در دست دارد. گفت: بیا معامله و معاوضه کنیم. ماهیفروش قبول کرد. لباس کهنه را داد، ماهی فاسد را گرفت و به منزل آمد.
🍂زن مشغول آماده کردن ماهی شد که ناگهان چیزی قیمتی در شکم ماهی یافت و به شوهرش داد تا به بازار ببرد و بفروشد.
🍂آن را در بازار به قیمت خوبی (دوازده بدره) فروخت و به منزل مراجعت کرد. چون وارد خانه شد، فقیری بر در آواز داد: ازآنچه خدای به شما داده مرا عنایت کنید. آن مرد همه پولها را نزد فقیر گذاشت و گفت هر چه میخواهی بردار، فقیر برنداشت ولی چند قدم نرفته بود که مراجعت نمود و گفت: «من فقیر نیستم، فرستادهی خدایم، خواستم اعلان کنم که این، پاداشِ احسان شماست که میان آن دو نفر را اصلاح و سازش دادید.»
نمونه معارف، ج 1، ص 218 -فرج بعد الشدّه
امام صادق علیهالسلام فرمود: «صلح دادن بین دو نفر مردم از دو دینار صدقه دادن بهتر است.»(1)
اصول کافی، ج 2، ص 167
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆 #پندانه
خیلیها فکر می کنند، زشت ترین بخش بدنشان بینی شان است!
بعضیها هم با دهانشان مشکل دارند، فکر می کنند دهانشان خیلی زشت است!
و دیگران زیادی هم شکم بزرگشان، مشکلشان است و زشت شان کرده؛
همه اینها شاید زشت و زیبا باشد،
اما من می گویم:
زشت ترین بخش بدن آدم ها،
"ذهن شان" است؛
ذهن آدم ها، مثل یک حفره عمیق،
پر می شود از خیلی چیزهای زشت؛
از شک،
از بدبینی،
از برداشتهای بد،
از نگاه پر غرور به دیگران،
از توقع زیاد،
از خودبینی زیاد؛
ذهن آدم ها گاهی تبدیل می شود به عضو زشت بدن؛
آنقدر بدن را زشت می کند که صدتا جراحی زیبایی هم کاری از پیش نمی برد؛
کاش می شد،
جای بینی، جای شکم و پا،
آدم "ذهنش" را جراحی می کرد...
✾📚 @Dastan 📚✾
اﻻﻏﯽ، ﭘﻮﺳﺖ ﺷﯿﺮﯼ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭘﻮﺷﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﯽﮐﺮﺩ ، ﻫﻤﻪ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺑﺖ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻧﻌﺮﻩ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽﮐﺮﺩ.
ﺭﻭﺑﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ
ﻣﺪﺗﯽ ﻣﮑﺚ ﮐﺮﺩ
ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺏ ﮔﻮﺵ ﮐﺮﺩ
ﺩﯾﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻭ ﻓﺮﻕ ﻣﯽﮐﻨﺪ...
ﺑﻪ ﺍﻻﻍ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ:
«ﺍﮔﺮ ﺩﻫﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﯼ ﺷﺎﯾﺪ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺗﺮﺳﺎﻧﺪﯼ ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻟﻮ ﺩﺍﺩﯼ ﺍﺣﻤﻖ!»
ﯾﮏ ﺍﺣﻤﻖ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﻇﺎﻫﺮ ﺧﻮﺏ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﯾﺐ ﺩﻫﺪ، اما ﺍﯾﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺪﺕ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ، ﭼﻮﻥ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺍﻭ
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻟﻮ ﻣﯽﺩﻫﺪ!
✾📚 @Dastan 📚✾
📚 #داستان_زیبای_آموزنده
از مردی پرسیدند بچه ت را بیشتر دوست داری یا همسرت رو
پاسخ جالبی داد:
گفت بچم رو عاشقانه دوست دارم ولی زنم رو عاقلانه
گفتم یعنی چی؟
گفت من عاشق بچم هستم همه کارهاش رو دوست دارم همه افکارش رو و همه حرکاتش رو همه چیزش برام زیباست حتی اگر برای دیگران بد باشه...
ولی همسرم را عاقلانه دوست دارم
دختر زیبای رویاهای من وقتی با من ازدواج کرد زیباترین موها رو داشت بنابرین الان که بین موهای زیبایش موهای سفید میبینم من اون موهای سفید رو میپرستم.
وقتی با من ازدواج کرد صورتش بسیار زیبا بود حالا که چروکهای صورتش را میبینم من اون خطهای صورتش رو سجده میکنم.
وقتی از دست من عصبانی میشه و سکوت میکنه من اون سکوت رو دوست دارم.
وقتی به خاطر من چندین سال با ناملایمات ساخته من اون ساختنش را دیوانه وار دوست دارم پس من نسبت به همسرم عاقلانه عاشق هستم
زن هر چقدر هم که بزرگ شود،
همسر شود،
مادر شود،
مادر بزرگ شود،
درونش هنوز هم دختری کوچک چشم انتظار است، انتظار میکشد برای لوس شدن، محبت دیدن، دستی میخواهد برای نوازش، و چشمی برای ستایش، مهم نیست چند ساله شدی، زن که باشی دنیای درونت همیشه صورتی ست
تقدیم به همه ی بانوان سرزمینم
✾📚 @Dastan 📚✾
😊صبح بخیر، یاد آوری می کنم که افکار بزرگ
☀️✨و مثبت منجر به نتایج عالی می شوند
☀️🔸پس روز خود را با افکار مثبت آغاز کنیدتا به اهداف خود نزدیک تر شوید
✾📚 @Dastan 📚✾
جلودی
❄️بعد از درگذشت امام کاظم علیهالسلام، هارونالرشید خلیفه عباسی یکی از فرماندهان خود را به نام «جلودی» به مدینه فرستاد و دستور داد: به خانههای آل ابیطالب حمله کنند و لباس زنان را غارت نمایند و برای هر زنی فقط یک لباس بگذارد!
❄️«جلودی» گفتار هارون را در مدینه اجرا کرد. چون نزدیک خانه امام رضا علیهالسلام آمد، حضرت همه زنها را در یک اتاق قرار داد و درب آن اتاق ایستاد و نگذاشت «جلودی» وارد شود.
❄️جلودی گفت: باید داخل شوم و زنها را لخت کنم. امام قسم خورد که زیور و لباس زنها را جمع کند و به نزدش بیاورد، به شرط آنکه جلودی درون اتاق نیاید.
❄️بالاخره در اثر خواهشِ حضرت جلودی قانع شد. امام داخل شد و طلا و لباس و اثاثیه منزل را جمع کرد و نزد جلودی قرار داد و جلودی همه را نزد «هارونالرشید» برد.
❄️موقعی که مأمون فرزند هارونالرشید به سلطنت رسید، نسبت به جلودی غضب کرد و خواست او را بکشد.
❄️امام علیهالسلام در آن مجلس حاضر بود، از مأمون تقاضای عفو او را کرد. چون جلودی جنایت خود را نسبت به امام میدانست، فکر کرد که الآن امام درباره او به بدی عمل گذشتهاش شکایت میکند، فکر خطا در ذهنش آمد، رو به مأمون کرد و گفت: «تو را قسم به خدا میدهم، سخن امام رضا علیهالسلام را دربارهی من قبول نکن!» مأمون گفت: به خدا سوگند حرفش را قبول نمیکنم؛ دستور داد گردن جلودی را بزنند و او را به قتل برسانند.
📚راهنمای سعادت، ج 1، ص 177 -اعیان الشیعیة، ج 1، ص 60
✨✨امام صادق علیهالسلام فرمود: «کار بد زودتر در صاحبش از کارد در گوشت اثر میکند.»
📚جامع السعادات، ج 3، ص 48
✾📚 @Dastan 📚✾
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
#داستان_آموزنده
🔆بهصورت دحیهی کلبی
🌱در مواردی هنگام انزال وحی به پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم، جبرئیل به صورت دحیهی کلبی وارد میشد.
🌱در غزوهی بنی قریظه و در بازگشت پیامبر از حُنین، جبرئیل بهصورت دحیهی کلبی دیده شد.
از امیرالمؤمنین علیهالسلام نقل شده که وارد بر رسول خدا شدم، دیدم خوابیده و سر مبارکش روی زانوی دحیهی کلبی است.
بر دحیه سلام نمودم، جواب سلام مرا چنین داد:
🌱سلام بر تو ای امیر مؤمنان و پیشوای پرهیزگاران و یکّه سوار مسلمانان و پیشرو سفید رویان و جهاد کننده با پیمانشکنان (اصحاب جمل) و سرکشان (نهروانیان) و ستمکاران (معاویه و اصحابش).
🌱سپس گفت: ای علی! سر پیغمبرت را بر دامن بگیر که تو سزاوارتری. همینکه پیش رفته و سر مبارک را به دامن گرفتم، از نظرم غایب شد.
🌱پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم چشم گشود و فرمود: «علی جان با که سخن میگفتی؟» عرض کردم با دحیهی کلبی و قضیهی سلام و جواب را گفتم.
🌱فرمود: او دحیه نبود بلکه جبرئیل بود؛ خواست بفهماند که خدا تو را به چنان اسمها نامگذاری نموده است.
📚(طبقات،52، 3/3 -بحار، ج 37، ص 322 -پیغمبر و یاران، ج 3، ص 2)
✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋
#داستان_آموزنده
🔆تهمت به نماز ابو حنفی!
🌾ابن خلکان (م 633) نقل کرده است که سلطان محمود غزنوی (متوفی 421 در غزنه) حنفی مذهب بود و میل به مذهب شافعی داشت.
در مرو، فقها را جمع کرد و گفت: یکی از دو مذهب را باید تحقیق کرد و پذیرفت. علما گفتند: «در خدمت سلطان دو رکعت نماز اول به مذهب شافعی و بعد به مذهب حنفی خوانده میشود، هر کدام را که سلطان پسندید، آن مذهب ترجیح داده شود.»
🌾پس قفال مروزی که یکی از فقهای مرو بود، برخاست و وضو گرفت و دو رکعت نماز با شرایط از طهارت و رو به قبله و مستحبات به جای آورد و گفت: این نماز شافعی است.
🌾بعد بلند شد و دو رکعت نماز به مذهب حنفی بخواند؛ ابتدا پوست سگ دباغی شده را پوشید و یک قسمت از چهار قسمت آن را به نجاست آلوده کرد و با شراب خرما، وضوی شکسته گرفت.
🌾چون تابستان بود مگس و پشهی بسیار بر او جمع شد. پس رو به قبله کرد و بدون نیّت با زبان فارسی تکبیر گفت و سورهی حمد خواند و عوض یک آیه به فارسی کلمهای گفت: پس دو دفعه سر بر زمین، سجده زد و مانند خروس که منقار بر زمین زند، بدون فاصله و رکوع، تشهد خواند و بادی هم از خود خارج کرد و گفت: این نماز ابوحنیفه است.
🌾سلطان گفت: «اگر با این نماز که خواندی، به مذهب حنفی تهمت زده باشی، تو را میکشم. چراکه هیچ صاحب مذهبی این نماز را قبول نمیکند.»
🌾در این میان جماعتی از مذهب حنیفه، حاضر بودند و وجود چنین نمازی را انکار کردند.
قفال مروزی، کتابهای ابوحنیفه را آورد. سلطان امر کرد یک نفر نصرانی باسواد، کتابهای مذهب شافعی و حنفی را نزدش بخواند. نصرانی، وقتی نماز هر دو مذهب را از کتابهای آنان خواند، دید قفال تهمت نزده و درست خوانده است. پس سلطان مذهب شافعی را اختیار کرد.
📚(تتمه المنتهی، ص 331 -وفیات الاعیان، تألیف ابوالعباس احمد اربلی مشهور به ابن خلکان)
✾📚 @Dastan 📚✾
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
#داستان_آموزنده
🔆اباذر
🌱وقتی اباذر شنید که پیامبری در مکّه طلوع کرده است، به مکه آمد و حضرت ابوطالب او را خدمت پیامبر صلیالله علیه و آله آورد. او به پیامبر ایمان آورد؛ و حضرتش فرمود: «به محل زندگی خود بازگرد که پسرعمویت از دنیا رفته، اموال او را ضبط کن و همانجا باش تا کارم عمومی شود.»
🌱اباذر به محل خود بازگشت. دید پسرعمویش فوت شده بود، اموال او را جمعآوری کرد؛ در همان محل ماند تا پیامبر صلیالله علیه و آله به مدینه هجرت کرد.
🌱اولین مرتبه که اباذر پیامبر را ملاقات کرد، در مسجد قبا بود. عرض کرد: «یا رسولالله! شصت رأس گوسفند دارم و مایل نیستم، تمام وقت خود را به چوپانی بگذرانم و از طرفی برای چوپان گرفتن مال ندارم.»
🌱فرمود: «حالا برو و به کار چوپانی مشغول باش.» اباذر رفت و باز روز هفتم برگشت. پیامبر فرمود: «گوسفندانت را به چه کسی سپردی؟» اباذر گفت:
🌱در صحرا مشغول نماز بودم، گرگی آمد و گوسفندی را گرفت. من نماز خود را قطع نکردم؛ شیطان مرا وسوسه کرد که اگر قطع نکنی، گرگ همهی گوسفندانت را از بین میبرد. باز گرگ آمد و برهای را گرفت و نماز را قطع نکردم. ناگاه دیدم شیری پیدا شد و گرگ را دریده و بره را به گله بازگرداند و با زبان (قال و حال) گفت: ای ابوذر! مشغول نماز خود باش؛ خداوند مرا شبان گوسفند تو قرار داده است.
بعد از پایان نماز شیر پیش من آمد و گفت: «به نزد پیامبر برو و سلام مرا به او برسان.»
پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود:
🌱ای اباذر! تو خدا را نیک اطاعت کردی، او هم حیوانی در تحت اطاعتت درآورد که از ضرر پیشآمده تو را حفظ نماید.
پند تاریخ، ج 1، ص 63 -روضه الواعظین نیشابوری
✾📚 @Dastan 📚✾
در زندگی به هیچ کس اعتماد نکن
آیینه با تمام یک رنگیش
دست چپ و راست را
به تو اشتباه نشان می دهد
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🎥داستان جالب از قبض روح حضرت نوح علیه السلام
🎙[استاد مسعود عالی]
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#تصمیم_در_سردخانهی_مخصوص_شهدا....
🌷برادرم بعد از ظهر یکی از روزها به دیدنم آمد و بعد از مدتی برخاست و گفت قصد دارم به گلزار شهدای اصفهان بروم و سپس خداحافظی کرد و از منزل خارج شد. بعد مطلع شدیم که شب به خانه برنگشته. بسیار نگران شدیم. نگرانی ما تا فردا ظهر ادامه داشت تا به منزل امد، پرسیدیم: دیشب کجا بودید؟ چرا همه ما را نگران کردید؟ گفت: دیشب چند ساعتی گلزار شهدا بودم، بعد از ان هم به سردخانهای که مخصوص شهدا بود رفتم. چهار تابوت شهید را دیدم در کناره پیر خستهای به دنبال گمشدهاش میگشت. اجساد شهدا را یک به یک نگاه میکرد تا آنکه به بالین فرزند شهیدش رسید....
🌷صورتش را بر صورت فرزند قرار داد سپس سرش را بلند کرد و دوباره خم شد اما این بار بر روی سینه فرزند با چشمانش با او سخن میگفت. سینه فرزندش را بوسه باران کرد، سپس برخاست و سه مرتبه دور جسد فرزند چرخید بعد از ان ایستاد و دستانش را بالا گرفت و گفت: خدایا این فرزندم در راه تو قربانی شده، این قربانی را از من به شایستگی قبول کن. در ان لحظه که من شاهد ماجرا بودم به خود گفتم آیا شهادت نصیب من میشود دادا (خواهر). من تصمیم دارم به جبهه بروم حال که قرار است انسان بمیرد چه بهتر است که مرگ، مرگِ شهادت باشد.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز قدمعلی عسگری
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
✾📚 @Dastan 📚✾
💥💥💥💥💥💥
#داستانک_آموزنده
🔆خرافه
🍃✨مردی از بنی عذرا، از قبیلهاش غایب شد. بعد که پیدا شد، مطالبی از جنّیان نقل میکرد. مردم او را دروغگو میپنداشتند و در مورد هر کلامی که بیاساس و خیالی بود، میگفتند:
✨✨ «این حرفها سخن خرافه است.»
نام او از اصحاب پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم نبوده ولیکن نقل کردهاند که عایشه شرححال او را برای پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم نقل کرده و پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود:
🍃✨ «او مردی صالح بود و شبی از خانه خارج شد و مدتها در اسارت جنّیان به سر برده است و حرفهای او صحیح است.» به نقل دیگر، پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم شرح او را نزد جنّیان برای خانوادهی خود نقل کرده است که حدیث خُرافه، حق است و اتّفاقات با جن بر او واقع شده است.
📚(تعلیقات نوادر، ص 496 –اصابه، ج 1، ص 107)
✾📚 @Dastan 📚✾
🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
#داستان_آموزنده
🔆جزای دفع تهمت
🍃وقتیکه حضرت یوسف پادشاه شده و در قصر خود نشسته بود، جوانی با لباسهای کهنه، از پای قصر او عبور مینمود. جبرئیل آمد و عرض کرد:
🍃ای یوسف! این جوان را میشناسی؟ فرمود: نه عرض کرد: این همان طفلی است که وقتی زلیخا دنبالت کرد و پیراهنت را از پشت گرفت و پاره شد و عزیز مصر سررسید، زلیخا گفت: کیفر کسی که بخواهد نسبت به اهل تو خیانت کند، جز زندان و عذاب نیست.
🍃تو گفتی: او مرا با اصرار بهسوی خود دعوت کرد و من از این اتهام بیزارم. پس در گهواره این طفل بهعنوان شاهد از خانوادهی آن زن به سخن آمد و شهادت داد که اگر پیراهن او از پشت پاره شد، آن زن دروغ میگوید وگرنه، او از راستگویان است. چون عزیز مصر دید پیراهن از پشت پاره شده است، رفع اتهام از تو شد و گفت: این از حیلهی زنانه است. (سورهی یوسف، آیات 28-25) درواقع به خاطر شهادت همین جوان، طهارت تو ثابت و تهمت ناروا از تو دور شد.
🍃حضرت یوسف فرمودند: او را بر من حقی است، او را بیاورید. چون حاضرش کردند، امر کرد: «او را نظیف نمایید. لباسهای فاخر به او بپوشانید» و هر ماه برای او حقوقی وضع کرد و اکرام بسیار در حق او نمود.
🍃جبرئیل تبسم کرد، یوسف فرمود: «آیا در حقش کم احسان کردم که تبسم کردی.» عرض کرد: نه. تبسم من ازاینجهت بود که هرگاه تو مخلوقی در حق این جوان که شهادت حقی داد، آنهم –در حال کودکی- اینهمه احسان کردی، پس خداوند کریم در حق بندهی مؤمن خود که تمام عمر شهادت حق بر او داده است، چه قدر احسان خواهد فرمود.
📚(خزینه الجواهر، ص 593)
✾📚 @Dastan 📚✾
🔥عاقبت نیش زبان
✳️نقل است که:
مرحوم آقا شیخ رجبعلی خیاط (رضوان الله علیه)با عده ای به کربلا مشرف شده بودند. در میان آنان یک زن و شوهری بودند.
💠یک روز که از حرم پس از انجام زیارت بیرون آمده و بر می گشتند، این زن و شوهر با فاصله قابل ملاحظه ای از شیخ و در پشت سر ایشان راه می رفتند...
♻️در میان راه در ضمن صحبتی که بین آنها می شود، آن خانم یک نیشی به شوهرش زده و سخنی آزار دهنده به وی می گوید.
🔵هنگامی که همه وارد منزل و آن محل استراحت می شوند و آقا شیخ رجبعلی به افراد زیارت قبولی می گوید؛
🔰به آن خانم که می رسد، می فرماید: تو که هیچ، همه را ریختی زمین!
🌀آن خانم می گوید: ای آقا! چطور؟! من این همه راه آمده ام کربلا؛ مگر من چکار کرده ام؟!
✨فرمود: از حرم آمدیم بیرون، نیشی که زدی، همه اش رفت...!
⛔️یعنی همه نور معنوی و فیوضاتی که از زیارت کسب کرده بودی، با این عملت از بین بردی!
✾📚 @Dastan 📚✾
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸هر کاری، به دست هرکسی صورت نمی گیرد🔸
با خودتان فکر نکنید که ما مثلاً کوچک هستیم، چطور می توانیم این کارهایی که بزرگان کردند را بکنیم؟ این حرف را نزنید. اگر مخلص باشید، خدا کار را می دهد #به_دست_شما.
چرا ما می گوییم وقتی که #حجرالاسود بعد از سیل از جایش کنده شده بود و می خواستند سر جایش بگذارند، هرکس حجر را می گذاشت می افتاد تا اینکه پیغمبرمان توانست آن را سر جایش بگذارد؟ این معنایش چیست؟ معنایش اینست که هر کاری، #به_دست_هرکسی صورت نمی گیرد. برای هر کاری، #اهلی ساخته اند. طلبه اگر روح پیدا کند، این مثل این است که می تواند حجرالاسود را سر جایش بگذارد و حجر هم بایستد.
✾📚 @Dastan 📚✾