🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃
#داستان_آموزنده
🔆دلخواه خود را
🌾واسطی گوید: «در کشتی نشسته بودم، کشتی شکست. من و همسرم بر تختهپارهای از کشتی ماندیم و او کودکی زاییده بود. مرا صدا زد و گفت:
🌾من تشنهام. گفتم: ای زن خودت که حال ما را میبینی. در همین حال صدای خفیفی را از بالای سرم شنیدم. سر خود را بالا کردم و مردی را دیدم که ظرفی از یاقوت سرخ همراه داشت و گفت: «این را بگیرید و بیاشامید.» ظرف را گرفتم و از آن نوشیدم؛ آبی بود خوشبوتر از مُشک، سردتر از برف و شیرینتر از عسل.
🌾گفتم: تو که هستی، خدا تو را بیامرزد؟ فرمود: «من بندهی مولای توأم.» گفتم: به چه سبب به این مقام رسیدی؟
🌾گفت: «دلخواه خود را برای خواسته مولایم ترک کردم، پس او مرا در خواستهی خود نشاند.»
سپس از نظرم ناپدید شد و دیگر او را ندیدم.»
📚بحرالمعارف، ج 2، ص 360
✾📚 @Dastan 📚✾
🔻 قدیمیها، نه کولر داشتن و نه بخاری، نه آب گرم در زمستان و نه آب خنک در تابستان، نه تلویزیون داشتن نه گوشی، نه ماشین داشتن و نه هواپیما، نه برق داشتن و نه تلفن، نه لامپ داشتن و نه اجاق گاز، نه یخچال داشتن و نه لباسشویی و خیلی چیزهای دیگه که نداشتن و الان هست. ولی چیزهایی الان هست که گذشته نبود و آن هم رفاه زدگی، کم حوصلگی، نق زدن، طلبکار بودن، به کم راضی نبودن و... .
⭕ اینهمه خوبیها داریم که پادشاهان قدیم هم نداشتن، پس چرا حال دلمان خوب نیست؟
چون یاد نگرفتیم قسمت پر لیوان را ببینیم، تنها چیزی که یاد گرفتیم مقایسه کردن خود با دیگری برای پیدا کردن کمبودهای خودمان، خانواده و کشورمان است.
❌ اگر سطح فکریها رشد نکند،
غرق در نعمت هم که باشیم، درمان نمیشویم.
✾📚 @Dastan 📚✾
آیت الله جوادی آملی :
زهر بنوشید! چون تحمل غضب و عصبانیت و کظم غیظ همانند خوردن زهر است.
گاهی حادثه تلخی پیش می آید که انسان اگر آن را تحمل نکند و عکسالعمل نشان بدهد، باعث ندامت خواهد شد
ولی اگر چند لحظه آن کاسه تلخ عصبانیت را فرو بکشد و غضبناک نشود، آنگاه شهد و شیرینی گذشت و مهر نصیبش می شود.
مبادی اخلاق در قرآن ص ۳۱۴
✾📚 @Dastan 📚✾
📔 #داستان_کوتاه_تاریخی
روزی ناصرالدین شاه در یک مجلس خصوصی
به کریم شیره ای دلقک دربارش گفت کریم
تو می دانی عذر بدتر از گناه یعنی چی ؟
کریم گفت : قربان این همه آدم فاضل و
عالم اینجاست بنده ی ناچیز چه بگویم ؟
ده روزی از این ماجرا گذشت و روزی شاه
در راهروی کاخ قدم میزد که یکمرتبه کریم
از پشت ستونی بیرون پرید و انگشتی
به ناصرالدین شاه زد و از پشت بغلش
کرده و مشغول بوسیدنش کرد .
خون به چشم شاه دوید و فریاد زد
پدرسوخته چکار می کنی ؟
کریم دستپاچه گفت :
ببخشید قبله عالم فکر کردم خانمتان میباشد .
شاه گفت مردک عذر بدتر از گناه می آری ؟
کریم گفت قربان خواستم عذر بدتر
از گناه را به شما نشان دهم .
شاه موضوع یادش آمد و لبخندی زد
و با پس گردنی کریم را مرخص کرد .
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃
🔆درخواست حضرت موسی علیه السّلام
🌱حضرت موسی علیه السّلام عرض کرد: «خداوندا میخواهم آن مخلوق را که خود را خالص برای یاد تو کرده باشد و در طاعتت بیآلایش باشد، ببینم.»
🌱خطاب رسید: «ای موسی برو در کنار فلان دریا تا به تو نشان بدهم آنکه را خواهی. حضرت رفت تا رسید به کنار دریا؛ دید درختی در کنار دریاست و مرغی بر شاخهای از درخت که کج شده بهطرف دریا نشسته است و مشغول به ذکر خداست. موسی از حال آن مرغ سؤال کرد. در جواب گفت: «از وقتیکه خدا مرا خلق کرده است، بر این شاخهی درخت مشغول عبادت و ذکر او هستم و از هر ذکر من هزار ذکر منشعب میشود.
🌱غذای من لذت خداست. موسی سؤال نمود: «آیا ازآنچه در دنیا یافت میشود، آرزو داری؟» عرض کرد: «آری آرزویم این است که یک قطره از آب این دریا را بیاشامم. حضرت موسی تعجب کرد و گفت: «ای مرغ! میان منقار تو و آب این دریا چندان فاصلهای نیست، چرا منقار را به آب دریا نمیرسانی؟ عرض کرد:
🌱«میترسم لذت آن آب مرا از لذّت یاد خدا بازدارد.» پس موسی علیه السّلام از روی تعجب دو دست خود را بر سر زد.
📚خزینه الجواهر، ص 318
✨✨امیرالمؤمنین علی علیهالسلام فرمود: «عمل را با اخلاص بجا بیاور که اندک آن تو را کفایت میکند.»
📚جامع السعادات، ج 2، ص 404
✾📚 @Dastan 📚✾
🌴🔅🌴🔅🌴🔅🌴🔅🌴
#داستان_آموزنده
🔆شیطان و عابد
🥀در بنیاسرائیل عابدی بود، به او گفتند: «در فلان مکان درختی است که قومی آن را میپرستند.» خشمناک شد و تبر بر دوش نهاد تا آن را قطع کند. ابلیس بهصورت پیرمردی در راه وی آمد و گفت: «کجا میروی؟»
عابد گفت: «میروم تا درخت مورد پرستش مردم را قطع کنم تا مردم خدای را، نه درخت را بپرستند.»
🥀ابلیس گفت: «دست بردار تا سخنی بازگویم.» گفت: بگو، گفت: «خدای را رسولانی است اگر قطع این درخت لازم بود، خدای آنها را میفرستاد.» عابد گفت: «ناچار باید این کار را انجام دهم.» ابلیس گفت: نگذارم و با وی گلاویز شد، عابد وی را بر زمین زد. ابلیس گفت: «مرا رها کن تا سخنی دیگر با تو گویم و آن این است که تو مردی مستند هستی اگر تو را مالی باشد که بهکارگیری و بر عابدان انفاق کنی، بهتر از قطع آن درخت است. دست از این درخت بردار تا هر روز دو دیار در زیر بالش تو گذارم.»
🥀عابد گفت: «راست میگویی، یک دینار صدقه دهم و یک دینار به کار برم، بهتر از این است که قطع درخت کنم؛ مرا به این کار امر نکردهاند و من پیامبر نیستم که غم بیهوده خورم» و دست از شیطان برداشت.
🥀دو روز در زیر بستر خود دو دینار دید و خرج نمود، ولی روز سوم چیزی ندید و ناراحت شد و تبر برگرفت که قطع درخت کند.
شیطان در راهش آمد و گفت: «به کجا میروی؟» گفت: «میروم قطع درخت کنم.»
🥀گفت: هرگز نتوانی و با عابد گلاویز شد و عابد را روی زمین انداخت و گفت: «بازگرد وگرنه سرت را از تن جدا کنم.»
🥀گفت: «مرا رها کن تا بروم؛ لیکن بگو چرا آن دفعه من نیرومندتر بودم؟»
🥀ابلیس گفت: «بار اول تو برای خدا و با اخلاص، قصد قطع درخت را داشتی لذا خدا مرا مسخّر تو کرد و این بار برای خود و دینار خشمگین شدی و من بر تو مسلّط شدم.»
✾📚 @Dastan 📚✾
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
#داستان_آموزنده
🔆علی علیه السّلام بر سینهی عمرو
💥عمربن عبدود شجاعی بود که با هزار سوار و مرد جنگی برابری میکرد. در جنگ احزاب مبارز طلبید، هیچکس از مسلمین جرأت مبارزه با او را نداشت. تا اینکه حضرت علی علیهالسلام خدمت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و اجازهی مبارزه با او را پیشنهاد کرد.
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «این عمرو بن عبدود است.»
💥حضرت عرض کرد: «من هم علی بن ابیطالبم.» و بهطرف میدان حرکت کرد و مقابل عمرو ایستاد. بعد از مبارزهی حسّاس، عاقبت علی علیهالسلام عمرو را به زمین انداخت. برو روی سینهی او نشست.
💥صدای فریاد مسلمین بلند شد و پیوسته به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم میگفتند: «یا رسولالله صلّی الله علیه و آله و سلّم بفرمایید علی علیهالسلام در کشتن عمرو تعجیل نماید.»
💥پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم میفرمود: «او را به خود واگذارید، او در کارش داناتر از دیگران است.»
💥هنگامی که سر عمرو را حضرت جدا نمود، خدمت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آورد، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «یا علی علیهالسلام چه شد که در جدا کردن سر عمرو توقف نمودی؟»
💥عرض کرد: «یا رسولالله صلّی الله علیه و آله و سلّم موقعی که او را بر زمین انداختم، مرا ناسزا گفت. من غضبناک شدم، ترسیدم اگر در حال خشم او را بکشم، این عمل از من بهواسطهی تسلّی خاطر و تشفّی نفس صادر شود؛ ایستادم تا خشمم فرونشست، آنگاه از برای رضای خدا و در راه فرمانبرداری او سرش را از تن جدا کردم.»
💥آری برای این اخلاص و مبارزهی با ارزش، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «شمشیر علی علیهالسلام در روز جنگ خندق، با ارزشتر از عبادت جن و انس است.»
📚پند تاریخ، ج 5، ص 199 -انوار النعمانیه، عین الحیوه
✾📚 @Dastan 📚✾
※ #حرف_اول
• این قانون دنیاست!
همه میوه نمیشوند ...
آنانی میرسند که قصدِ میوه شدن داشتند!
سرشان را گذاشتند پایین،
و حواسشان به دور و برشان نبود!
گذشتند از گلبرگ و زینت و جلوه ...
تا اینکه بالغ شدند و رسیدند و میوهای شدند که قرار است بخشی از جان یک انسان باشد و به چرخهی ابد و جاودانگی برسد.
※ #حرف_دوم
• داشتم با خودم میگفتم، این انار تا اینجای راه را به سلامت رسید،
کمی که طاقت بیاورد، میرسد!
و چیده میشود!
برای رسیدن، باید طاقت داشت !
باید فقط سرگرم رسیدن بود!
همین .
※ #حرف_سوم
• و من جواب سؤالم را از این انار گرفتم!
قیمت این انار از میوه شدنش،
از موثر شدنش،
از رسیدنش به شأنی که خدا میخواست، پیداست!
این انار فرق میکند با شکوفههایی که ترجیح دادند جلوهگر بمانند تا بپوسند!
و همین برای رها کردنِ همهی زینتها کافیست.
※ #حرف_آخر
و قیمت انسان از میزان بالغ شدنش پیداست!
با قلب کثیف، کسی انار نمیشود!
آدمی گاهی فقط باید چند صبح دیگر را طاقت بیاورد،
تا بقیهی راه را نیز به سلامت برسد!
※ قیمت تو را،
و بهای خون دلی که بر تو گذشت را،
زیبایی انار درونت مشخص خواهد کرد.
#استاد_شجاعی
✾📚 @Dastan 📚✾
سه روز می شد که چشم روی هم نگذاشته بود. گوشی بی سیم به دست، خوابش برد. صدای بی سیم را آوردم پایین ، آرام صحبت می کردم تا کمی هم که شده استراحت کند. اسماعیل صادقی این طور خواست. ده دقیقه ، یک ربع نشده بود، سراسیمه از خواب پرید. رفت بیرون و چند دقیقه ای قدم زد . بعد هم آمد وبا ناراحتی گفت (( چرا گذاشتید بخوابم؟ بچه های مردم توی خط زیر آتیش دشمنن ، اون وقت من این جا راحت گرفتم خوابیدم .)) طوری به خودش نهیب می زد، انگار نه انگار که سه روز است نخوابیده.
#شهید_مهدی_زین_الدین
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تشنگی شیخ عباس قمی در برزخ
🔰 #حجت_الاسلام_حسینی_قمی
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨
#داستان_آموزنده
🔆مخلص دعایش مستجاب شود
🌴«سعید بن مسیّب» گوید: سالی قحطی آمد و مردم به طلب باران شدند. من نظر افکندم و دیدم غلامی سیاه بالای تپهای برآمد و از مردم جدا شد. به دنبالش رفتم و دیدم لبهای خود را حرکت میدهد. هنوز دعای او تمام نشده بود که ابری در آسمان ظاهر شد.
🌴غلام سیاه چون نگاهش به من افتاد، حمد خدا را کرد و ازآنجا حرکت نمود و باران ما را فروگرفت به حدی که گمان کردیم که ما را از بین خواهد برد.
🌴من به دنبال آن غلام شدم، دیدم خانهی امام سجاد علیه السّلام رفت. خدمت امام رسیدم و عرض کردم: «در خانهی شما غلام سیاهی است، منت بگذارید ای مولای من و به من بفروشید.»
🌴فرمود: «ای سعید! چرا به تو نبخشم؟» پس امر فرمود بزرگ غلامان خود را که هر غلامی که را خانه است به من عرضه کند. پس ایشان را جمع کرد ولی آن غلام را در بین ایشان ندیدم.
🌴گفتم: «آن را که من میخواهم، در بین ایشان نیست.» فرمود: «دیگر باقی نمانده مگر فلان غلام، پس امر فرمود او را حاضر نمودند. چون حاضر شد، دیدم او همان مقصود من است.
🌴گفتم: «مطلوب من همین است.»
امام فرمود: «ای غلام، سعید مالک توست همراهش برو. غلام رو به من کرد و گفت: چه چیز تو را سبب شد که مرا از مولایم جدا ساختی؟»
🌴گفتم: «به سبب آن چیز که از استجابت دعای باران تو دیدم.» غلام تا این را شنید، دست ابتهال به درگاه حق بلند کرد و رو به آسمان نمود و گفت: «ای پروردگار من، رازی بود مابین تو و من، الآن که آن را فاش کردی، پس مرا بمیران و بهسوی خود ببر.»
🌴پس امام علیه السّلام و آن کسانی که حاضر بودند، از حال غلام گریستند و من با حال گریان بیرون آمدم.
🌴چون به منزل خویش رفتم، رسول امام آمد و گفت: «اگر میخواهی به جنازهی غلامت حاضر شوی، بیا!»
با آن پیامآور برگشتم و دیدم آن غلام وفات کرد.
📚منتهی الامال، ج 2، ص 38 -اثبات الوصیه مسعودی، ص 318
🌱🌱امیرالمؤمنین علی علیهالسلام فرمود: «عمل را با اخلاص بجا بیاور که اندک آن تو را کفایت میکند.»
📚جامع السعادات، ج 2، ص 404
✾📚 @Dastan 📚✾
🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾
#داستان_آموزنده
🔆سه نفر در غار
🦋پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «سه نفر از بنیاسرائیل با یکدیگر همسفر و به مقصدی روان شدند. در بین راه ابری ظاهر شد و باریدن آغاز نمود، خود را پناهنده به غاری نمودند.
🦋ناگهان سنگی درب غار را گرفت و روز را بر آنان چون شب، ظلمانی ساخت. راهی جز آنکه بهسوی خدا روند، نداشتند. یکی از آنان گفت: «خوب است کردار خالص و پاک خود را وسیله قرار دهیم، باشد که نجات یابیم؛ و هر سه این طرح را قبول کردند.
🦋یکی از آنان گفت: «پروردگارا تو خود میدانی که من دخترعمویی داشتم که در کمال زیبایی بود، شیفته و شیدای او بودم تا آنکه در موضعی تنها او را یافتم، به او درآویختم و خواستم کام دل برگیرم که آن دخترعمو سخن آغاز کرد و گفت: ای پسرعمو از خدا بترس و پردهی عفت مرا مدر. من به این سخن پای به هوای نفس گذاردم و از آن کار دست کشیدم، خدایا اگر این کار از روی اخلاص نمودهام و جز رضای تو منظوری نداشتم، این جمع را از غم و هلاکت نجات ده.» ناگاه دیدند آن سنگ مقداری دور شد و فضای غار کمی روشن گردید.
🦋دومی گفت: «خدایا تو میدانی که من پدر و مادری سالخورده داشتم که از پیری قامتشان خمیده بود و درهرحال به خدمت آنان مشغول بودم. شبی نزدشان آمدم که خوراک نزدشان بگذارم و برگردم، دیدم آنان در خوابند، آن شب تا صبح خوراک بر دست گرفته، نزد آنان بودم و آنان را از خواب بیدار نکردم که آزرده شوند.
پروردگارا اگر این کار محض رضای تو انجام دادم، درِ بسته به روی ما بگشا و ما را رهایی ده.»
🦋در این هنگام مقداری دیگر، سنگ به کنار رفت.
سومی عرض کرد: «ای دانای هر نهان و آشکار، تو خود میدانی که من کارگری داشتم؛ چون مدتش تمام شد مزد وی را دادم و او راضی نشد و بیش از آن اندازه طلب مزد میکرد و از نزدم برفت. من آن وجه را گوسفندی خریداری کردم و جداگانه محافظت مینمودم که در اندک زمان بسیار شد. بعد از مدتی آن مرد آمد و مزد خود را طلب نمود. من اشاره به گوسفندان کردم. او گمان کرد که او را مسخره میکنم؛ بعد همهی گوسفندان را گرفت و رفت. (در نسخهی محاسن دارد که مزدش نیم درهم بود وقتی برگشت، هیجده هزار برابر به او داد!)
🦋پروردگارا اگر این کار را برای رضای تو انجام دادهام و از روی اخلاص بوده، ما را از این گرفتاری نجات بده.»
🦋در این وقت تمام سنگ به کناری رفت و هر سه با دلی مملو از شادی از غار خارج شدند و به سفر خویش ادامه دادند.»
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
از شکست نترسید.
شما بارها شکست خوردید،
حتی اگه یادتون نباشه :
اولین باری که سعی کردید،
راه بروید، افتادید مگه نه؟
اولین باری که سعی کردید
شنا کنید داشتید غرق می شدید،
مگه نه؟
اولین باری که سعی کردید،
توپ رو گل کنید،
به خارج رفت مگه نه؟
نگران تعداد دفعات،
شکستتون نباشید،
نگران تعداد دفعاتی باشید،
که می تونستید سعی کنید،
ولی نکردید.
✾📚 @Dastan 📚✾
#آرامش_کامل
🦋خداوند می فرماید: «اگر ذهن خود را روی من متمرکز نگاه داری، من تو را در آرامش کامل نگاه خواهم داشت.» دقت کنید که این راه رسیدن به آرامش کامل است. چگونه؟
🌺🌿افکارتان را تنها روی خداوند متمرکز نگاه دارید.
✅به صداهایی که در ذهن تان در حال پخش هست توجه نکنید، افکاری مثل، ای کاش فرزندم سر به راه شود یا اگر از کارم اخراج شوم، چه بلایی بر سرم خواهد آمد؟ یا امکان ندارد که بتوانم از شر این بیماری خلاص شوم، نباید روزتان را با چنین افکاری سپری کنید.
هنگامی که روی چنین افکاری متمرکز می شوید، ممکن نیست که به آرامش برسید. تمرکز کردن بر روی مشکلات، آنها را بهتر نخواهد کرد، بلکه به عکس آنها را بدتر خواهد نمود. بایستی کانون تمرکز خودتان را تغییر دهید.
🦋در طول روز این گونه فکر کنید که:
«من در دستان قدرتمند خداوند هستم. تمام دنیا برای نیکی رساندن به من دست به دست هم داده اند. این مشکل خاص، برای من اتفاق نیفتاده است تا بماند، بلکه آمده است که بگذرد.
مشکلات و سختی ها هر چقدر هم که بزرگ باشند، با این حال پروردگارم، من را از تمامی آنها به سلامت گذر خواهد داد.»
این شیوه ی بهتر فکر کردن است.
💚 وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِى عَنِّى فَإِنّى قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الْدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُواْ لِى وَ لْيُؤمِنُوا بِى لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ
✨و هرگاه بندگانم از تو درباره من پرسند (بگو:) همانا من نزدیكم؛ دعاى نیایشگر را آنگاه كه مرا مىخواند پاسخ مىگویم. پس باید دعوت مرا بپذیرند و به من ایمان آورند، باشد كه به رشد رسند.
سوره بقره 186✨
#آرام
✾📚 @Dastan 📚✾
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🔆
#داستان_آموزنده
🔆مالک اشتر
🌺مالک اشتر روزی از بازار کوفه میگذشت؛ با لباسی از کرباس خام و به جای عمامه از همان کرباس بر سر داشت و به شیوهی فقرا عبور میکرد. یکی از بازاریان بر در دکانش نشسته بود، چون مالک را بدید به نظرش خوار و کوچک جلوه کرد و از روی استخفاف کلوخی را بهسوی او انداخت.
🌺مالک به او التفات ننمود و برفت. کسی مالک را میشناخت و این واقعه را دید؛ به آن بازاری گفت: «وای بر تو! هیچ دانستی که او چه کسی بود که به او اهانت کردی؟» گفت: «نه» گفت: «او مالک اشتر، یار علی علیهالسلام بود.» آن مرد از کار بدی که کرده بود لرزه بر اندامش آمد و دنبال مالک روانه شد که از او عذرخواهی کند. دید به مسجدی آمده و مشغول نماز است. صبر کرد تا نمازش تمام شد، خود را بر دست و پای او انداخت و پای او را میبوسید. مالک سر او را بلند کرد و میگفت: «این چهکاری است که انجام میدهی؟» گفت: «عذر گناهی است که از من صادر شده که تو را نشناخته بودم.»
مالک گفت: «بر تو هیچ گناهی نیست، به خدا سوگند که به مسجد نیامدم مگر برای تو استغفار کنم و طلب آمرزش نمایم.»
📚منتهی الامال، ج 1، ص 212 -مجموعهی ورّام بن ابی فراس
🍃حضرت پیامبر صلیالله علیه و آله و سلم فرمود: «من برای تکمیل اخلاق نیک، مبعوث شدهام.»
📚جامع السادات، ج 1، ص 23
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
💙 آرزویی که برای تو خیلی بزرگه،
👈 برای خدا که بزرگترینه چیزی نیست(الله اکبر)
💜 کاری که به نظر تو غیر ممکنه،
👈 برای خدا که به هر کاری تواناست، کاملا ممکنه (هوالقادر)
❤️ دری که تو فکر می کنی بسته است،
👈 باز کردنش کاری نداره چون کلیدش پیش خداست (هوالفتاح)
پس تردید نکن. برای هر خواسته ای، در هر کاری، به او تکیه کن.
وقتی خدا پشتته، روبروت هیچ کسی و چیزی نمیتونه وایسه
✨ربَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ✨
بار الها، ما بر تو توکل کردیم و رو به درگاه تو آوردیم و بازگشت تمام خلق به سوی توست.
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆سیرهی امام سجاد علیهالسلام
🔅یکی از اقوام امام سجاد علیهالسلام نزد حضرتش آمد و شروع به ناسزا گفتن کرد. حضرت در جواب او چیزی نفرمودند. چون آن شخص از مجلس برفت، حضرت به اهل مجلس خود فرمود: «شنیدید آنچه را که این شخص گفت. الآن دوست دارم که با من بیایید و برویم نزد او تا جواب مرا از دشنام او بشنوید.»
آنان گفتند: «ما همراه شما میآییم و دوست داشتیم که جواب او را میدادی.» حضرت حرکت کردند و این آیهی شریفه را میخواندند: «آنان که خشم خود را فرونشانند و از بدی مردم درگذرند (نیکوکارند) و خدا دوستدار نکوکاران است.»*
🔅راوی این قصه گفت: ما از خواندن این آیه فهمیدیم که حضرت به او خوبی خواهد کرد. پس حضرت آمدند تا منزل آن شخص و او را صدا زدند و فرمودند که به او بگویید علی بن الحسین علیهالسلام است.
چون آن شخص شنید که حضرت آمده، گمان کرد حضرت برای جوابگویی دشنام آمده است!
🔅حضرت تا او دیدند، فرمودند: ای برادر! تو نزدم آمدی و مطالبی ناگوار و بد گفتی، اگر آنچه گفتی از بدی در من است، از خداوند میخواهم که مرا بیامرزد و اگر آنچه گفتی در من نیست، خداوند تو را بیامرزد.
🔅آن شخص چون چنین شنید، میان دیدگاه حضرت را بوسید و گفت: «آنچه من گفتم در تو نیست و من به این بدیها سزاوارترم.»
📚منتهی الامال، ج 2، ص 4
حضرت پیامبر صلیالله علیه و آله و سلم فرمود: «من برای تکمیل اخلاق نیک، مبعوث شدهام.»
📚جامع السادات، ج 1، ص 23
✾📚 @Dastan 📚✾
🔴شفاي عالمي وارسته توسط امام هشتم عليه السلام و اعطاي كرامت به وي
✍آيت الله وحيد خراساني نقل كرد : مدت بيست سال در مدرسه حاج حسن مشهد تحت سرپرستي مرحوم حاج شيخ حبيب الله گلپايگاني - كه سالها در مسجد گوهر شاد امام جماعت بود - بودم . ايشان روزي به من فرمود :
« مدتي در تهران مريض و بستري شدم . روزي به جانب حضرت رضا عليه السلام رو كرده گفتم : آقا ! من چهل سال تمام پشت در صحن، در سرما و گرما ،سجدهي عبادت پهن كرده ،نماز شب و نوافل مي خواندم و بعد خدمت شما شرفياب مي گشتم حال كه بستري شدهام، به من عنايتي بفرماييد . ناگاه در همان حال بيداري ديدم در باغ و بستاني خدمت حضرت رضا عليه السلام قرار دارم ايشان از داخل باغ گلي چيده به دست من دادند من آن گل را بوييدم و حالم خوب شد جالبتر آن كه دستي كه حضرت رضا عليه السلام به آن دست گل داده بودند، چنان با بركت بود كه بر سر هر بيماري ميكشيدم، بيدرنگ شفا مييافت ! البته در همان روزهاي نخست با يك مرتبه دست كشيدن بيماريهاي صعب العلاج بهبود مي يافت، ولي بعد از مدتي كه با اين دست با مردم مصافحه كردم، آن بركت اوليه از دست رفت و اكنون بايد دعاهاي ديگري را نيز بر آن بيفزايم تا مريضي شفا يابد .»
آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند آيا بود كه گوشهي چشمي به ما كنند
📚 بحارالانوار
🌸میلاد امام رضا (ع) مبارک🌸
✾📚 @Dastan 📚✾
🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱
#داستان_آموزنده
🔆سکه و لباس
💥ریّان بن صلت گوید: «به خدمت امام رضا علیه السّلام در خراسان رفتم و در دل خود گفتم: از حضرت میخواهم سکههایی را که به نام او زده شده به من بدهد.
💥چون بر امام علیه السّلام وارد شدم، به غلام خود فرمود: «ریّان دینارهایی را که اسم من بر آن است میخواهد، سی عدد از آنها را بیاور و به او بده!» غلام آورد و من از او گرفتم.
💥باز در دلم گفتم: «کاش مرا به لباسهای تن شریفش میپوشانید.» چون این خیال در دلم گذشت، امام علیه السّلام رو به غلامش کرد و
💥فرمود: «لباسهایم را بشویید و بیاورید، همچنان که هست.» پس پیراهن و ازار (زیر جامه، شلوار) و کفش خویش را به من داد.»
📚منتهی الامال، ج 2، ص 275
✾📚 @Dastan 📚✾
گران قيمت ترين تختخواب جهان کدام است؟
بستر بيماری…
شما می توانيد کسی را استخدام کنيد که به جای شما اتومبيلتان را براند، يا برای شما پول در بياورد. اما نمی توانيد کسی را استخدام کنيد تا رنج بيماری را به جای شما تحمل کند. ماديات را می توان به دست آورد.
اما يک چيز هست که اگر از دست برود ديگر نمی توان آن را بدست آورد و آن سلامتی است.
❣️حداقل یک لحظه برای بزرگترین نعمت که همیشه نادیده اش میگیریم شکر گوییم...
💚ﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻣﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ.
ﻣﺎ ﺑﺠﺎﯼ ﺁﻧﮑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﯾﮏ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺧﻮﺏ ﻭ ﺧﻮﺵ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﻣﺮﻭﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﻢ.
ﻣﺎ ﻭﻗﺖ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ.
ﭘﻮﻝ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ.
ﺷﻐﻞ ﺑﻬﺘﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ.
ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺘﮕﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ.
ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﻭ ﺗﻌﻄﯿﻼﺕ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ.
ﻭ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺍﺻﻼ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﻢ!
دلخوشی های کوچک را دریابیم. 💚
#معجزه_شکرگزاری
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایت تابوتی که در قبرستان آتش گرفت
از مجموعه خاطرات منقول از مرحوم حضرت آیت الله سید جمال گلپایگانی
🎤 گوینده : حجت الاسلام حاج شیخ حسین انصاریان
مدت : سه دقیقه
✾📚 @Dastan 📚✾
💠 عطر تن کاشیهای فیروزه
✍️ فاطمه میری، نویسنده حوزوی
آنوقت که هنوز نمیدانستم دل کجاست؟ وقتی به گنبدتان نگاه میکردم چیزی درونم شروع به تاپ تاپ میکرد؛ چیزی شبیه به نبض، چیزی شبیه به حیات، آنوقت بود که دلدار شدم. اول شما بودید و بعد محبت را آموختم. اول شما بودید و بعد همه چیز. اصلا مگر میشود از عشق گفت و شما اول خط نیامدهباشید؟
اول بار معنی بهشت را در صحن و سرایتان یافتم و بعد، در همان دلِ مکشوفه گفتم: بعید است بهشت به قشنگی اینجا باشد.
اولین بار مشامم به عطر تن کاشیهای فیروزهتان صفا گرفت و بعد از آن همه تجربه رایحهها، هیچکدام مجابم نکرد که غیر از عطر حرمتان چیز دیگری مدهوشم کند.
میخواهم زندگیام رنگ شما باشد بوی حرمتان خانه کوچکم را صفا دهد، تکه فرش حرمتان قشنگترین تابلو فرش جهان است، میخواهم غبار مانده در تار و پودش، قوت دیوار خانهام باشد. اصلا آن تار و پودی که محل رفت و آمد زائرانتان باشد قیمت ندارد.
تمام حاجات کودکیام در حرمتان قد کشید و ثمر داد. حالا اگر حاجتی باشد صفای وجودتان است، اصلا اگر بهانهای باشد دلتنگی برای حرمتان است. الان خودتان شدهاید بزرگترین آرزو، مقدسترین میل.
شنیدهام، نه! هزار بار دیدهام که بابالجوادتان، گره میگشاید و رزق عالم را قسمت میکند. آخر مگر جز این است که فرزند باب الحوائجاید و پدر جوادالائمه!
این وصفها مرا یاد لحظات دعای جامعهکبیره در گوشه مقبره شیخ حرعاملی میاندازد؛ من مومنام به این فراز از دعای جامعه کبیره که: فِعْلُکُمُ الْخَیْرُ وَ عَادَتُکُمُ الْإِحْسَانُ وَ سَجِیَّتُکُمُ الْکَرَمُ…
اگر این مُلک صفایی دارد به صفای شماست، اگر آبرویی دارد شما آبرو دادهاید و اگر امان دارد شما دعایش کردهاید.
مولا جان اگر مالی هست برای شماست و اگر فرزندی بهنامتان، اگر علمی هست بهپايتان و اگر جانی هزاران بار فدایتان.
#امام_رضا
#دهه_کرامت
#شمس_الشموش
✾📚 @Dastan 📚✾