9.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ : ریشه فقه شیعه و فقه اهل سنت
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_عاملی
کمی
@Dastan1224
✍ آیتالله بهجت(ره):
از خدا بخواهیم که از قرآن، ما را جدا نکند!همچنین از خدا بخواهیم ما را از عترت جدا نکند؛ که عترت با قرآن است و قرآن هم با عترت است. اگر کسی یکی از این دو تا را ندارد، هیچ کدام را ندارد.
📚 بهسوی محبوب، ص١٢٨
#موعظه_بزرگان
#درس_اخلاق
#راهکارهای_معنوی
کمی
@Dastan1224
انجام مستحبات، خلاف رضایت پدرم هست، چه متوجه بشوند چه متوجه نشوند!
عدهای گمان میكنند صاحبان كرامت، فقط با نمازهای طولانی و روزههای زياد به اين مقامات میرسند!
بله! صاحبان كرامت و اولياء خدا همه اين عبادات را نيز انجام میدهند، اما مطلب مهم اين است كه ريشه كرامت آنها تسليم بودن در برابر خداست. كسی كه تسليم خداست، خوابش هم عبادت است!
آیت اللّه العظمی بهجت در اوايل جوانی كه در نجف بودند، به امر پدرشان تمام مستحبات را ترك كرده بودند و فقط اشتغال به واجبات داشتند. روزی يكی از دوستانشان میگويد:
اين جا- نجف- كه پدرت نيست و اگر مستحبات انجام دهی که متوجه نمیشود؛ پس چرا انجام نمیدهی؟
جواب داده بودند:
انجام دادن مستحبات، خلاف رضايت پدرم هست!- چه متوجه بشوند چه نشوند-
ولی همين آيت الله بهجت در سن شانزده سالگی صاحب كرامت بود و ريشه آن هم حالت تسليم ايشان بود!
سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش
#موعظه_بزرگان
#درس_اخلاق
#راهکارهای_معنوی
کمی
@Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپ: تأثیر پذیری از افراد و محیط های منفی
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_تراشیون
کمی
@Dastan1224
💠 جنازهای که کسی بالای سرش حاضر نشد؟!
🔹شيخ بهائى مى گويد : از مردى مورد اطمينان شنيدم ، گنهكارى از دنيا رفت ; همسرش براى انجام مراسم تغسيل و تكفين و تدفين از مردم درخواست كمك كرد ، ولى شدت نفرت مردم نسبت به آن گنهكار به اندازه اى بود كه كسى براى انجام مراسم حاضر نشد ، به ناچار كسى را اجير كرد كه جنازه را به مصلاى شهر ببرد ، شايد اهل ايمان به انجام مراسم اقدام كنند ، ولى يك نفر براى حضور در مراسم حاضر نشد !
🔹پس جنازه را به وسيله اجير به صحرا برد تا آن را بى غسل و كفن و نماز دفن كند .
اما وقتی به
@Dastan1224
📔#چکمههای_کدخدا
دزدی مرتبا به دهكدهای ميزد، ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺭﺩﭘﺎﯼ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ،
ﺷﺒﻴﻪ ﭼﮑﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩ ﯾﮑﯽ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﺩﺯﺩ، ﭼﮑﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ، ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭼﮑﻤﻪ ﻫﺎﺵ ﺷﺒﯿﻪ ﭼﮑﻤﻪ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩﻩ. ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﻃﺮﯾﻘﯽ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺭﺍ ﺗﻮﺟﯿﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ. ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩ: ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ؛ ﺩﺯﺩ، ﺧﻮﺩﮐﺪﺧﺪﺍﺳﺖ، ﻣﺮﺩﻡ ﭘﻮﺯﺧﻨﺪﯼ ﺯﺩﻥ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺑﻪﺩﻝ ﻧﮕﯿﺮ، ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﺳﺖ، ﻭﻟﯽ ﻓﻘﻂ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻋﺎﻗﻞ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺍﻭﺳﺖ.
ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﮐﺴﯽ ﺁﻥ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺭﺍ ﻧﺪﯾﺪ ﻭقتی ﺍﺣﻮﺍﻟﺶ ﺭﺍ ﺟﻮﯾﺎ می ﺷﺪﻧﺪ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻣﯿﮕﻔﺖ:
ﺩﺯﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮐﺸﺘﻪ ﺍﺳﺖ، ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ ﻭﻟﯽ ﺩﺭﮎ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ، ﻓﺮﺳﻨﮕﻬﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪﺩﺍﺷﺖ،
ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻧﻮﺷﺖ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ.
ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺁﺑﺎﺩﯼ، ﺩﺍﻧﺴﺘﻦ ﺑﻬﺎﻳﺶ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﻭﻟﯽ ﻧﺎﺩﺍﻧﯽ،ﺍﻧﻌﺎﻡ ﺩﺍﺷﺖ.
✍ #سيمين_بهبهانی
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
@Dastan1224
📚#داستان_کوتاه
📕#حکایت_مرد_خوشبخت
🍃پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت: "نصف قلمرو پادشاهیام را به کسی میدهم که بتواند مرا معالجه کند".
🍃تمام آدمهای دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانست.
🍃تنها یکی از مردان دانا گفت: "فکر کنم میتوانم شاه را معالجه کنم. اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید، شاه معالجه می شود".
🍃شاه پیکهایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد....
🍃آنها در سرتاسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند. حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد.
🍃آن که ثروت داشت، بیمار بود. آن که سالم بود در فقر دست و پا میزد، یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت. یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند. خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند.
🍃آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبهای محقر و فقیرانه رد میشد که شنید یک نفر دارد چیزهایی میگوید. "شکر خدا که کارم را تمام کردهام. سیر و پر غذا خوردهام و میتوانم دراز بکشم و بخوابم! چه چیز دیگری میتوانم بخواهم؟"
🍃پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند.
🍃پیکها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند، اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت!!!
👌راز شاد زیستن تنها در قناعت است
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚
@Dastan1224
✨﷽✨
✅حكمت های خدا
✍حضرت موسی عليه السلام فقيری را ديد كه ازشدت تهيدستی، برهنه روی ريگبيابان خوابيده. چون نزديك آمد او عـرض كرد : ای موسی ! دعا كن تا خداوند معاش اندكی به من بدهد كه از بی تابی، جانم به لب رسيده است.
حضـرت بـرای او دعا كـرد و از آنجا برای مناجات به كوه طور رفت . چند روز بعد ، حضرت موسی عليه السلام از همان مسير باز میگشت ديد همان فقير را دستگير كردند و جمعيتی هم اجتماع نموده انـد، پرسيد: چه حادثه ای رخ داده است؟
گفتند: تا به حال پولی نداشت، تازگی مالی بـدست آورده و شراب خورده و عربده و جنگجويی نمـوده و شخصی را كشتـه. اكنون اورا دستگير كردهاند تا به عنوان قصاص ، اعدام كنند
خداوند در قرآن می فرمايد: اگر خدا رزق را برای بنـدگانش وسعت بخشد، در زمـين طغيان و ستـم میكنند. ولو بسط الله الرزق لعباده فیالارض. آیه ۲۷ سوره مبارکه شوری. پس حضرت موسی عليـه السلام به حكمت الهی اقرار واز خواهش خود استغفار نمود
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚
@Dastan1224
📚#داستانک
ما
هوا یکسر ابری و مه آلود بود. آسمان پایین آمده بود و جاده را مهِ سنگین پوشانده بود. زن مضطرب بود.
گفت: - هیچی معلوم نیست محمد. خطرناکه!
کودک گفت: - الان غروبه بابا؟
زن گفت: - نه مامان. ظهر نشده هنوز.
کودک گفت: - پس چرا مث غروبا میمونه که بابا از سر کار میاد خونه؟
مرد به کودک گفت: - واسه خاطر ابراس بابا. هوای ابری این طوریه.
و به زن گفت: - الان نگه میدارم.
و نگه داشت. در بیابان. در مه اتاقکی مخروبه پیدا بود.
مرد گفت: - تو گشنهت نیست اکرم؟ همینجا ناهار بخوریم؟
و پیاده شد. زن هم. و کودک نیز. مه زمین را لیس میکشید و میجوشید.
لایِ حرفِ زن که از مرد میپرسید: «جا پهن کنم یا سرپایی میخوریم؟»، کودک - شادمان - سمتِ اتاقک دوید.
مرد – چشمش به کودک - گفت: - نا ندارم وایسم. زیلو بنداز.
زن گفت: - پس تو آتیش درست کن واسه آب جوش.
مرد فریاد کشید: - مانی! دور نرو بابا.
و رفت پی خشکه هیزم. زن صندوق ماشین را گشود. زیلو بر خاک نرم و نمور گستراند و چارگوشهاش را سنگ گذاشت. بقچه از قابلمه میگشود که صدای مرد را شنید: - جمع کن بیا این پشت اکرم. ببین چه خبره اینجا...
زن گفت: - پهن کردم دیگه. ولش کن. همینجا میشینیم.
مرد گفت: - تا حالا تو عمرت همچی منظرهای ندیدی. بجم تا از کفت نرفته.
زن غرولند کرد. خفیف. گفت: - خودت جمع کن. من بشقاب اینا رو میارم.
مرد – تند و فرز – زیلو را لوله کرد و زیر بغل گرفت. با دست دیگر بقچه را بر قابلمه مشت کرد و سمت اتاقک مخروبه رفت. زن صندوق ماشین را بست و پشتِ مرد روانه شد. زن همین که منظره را دید ساکت شد. پشت ِ اتاقک دره بود. در دره کلبههای روستایی بود؛ با شیروانیهای رنگ به رنگ. دورتر از کلبهها، مزارعِ رنگ به رنگ بودند. دره در روشناییِ خورشید بود که لوله لوله از سوراخهای ابر بر دهکده تابیده بود. در دره درخت بود. لایِ درختها گوسفندها بودند. گاوها بودند. صدایِ زنگوله میآمد. این همه، زیر قوسِ رنگین کمان بود.
زن گفت: - وای خدا... چه قشنگ... زن مبهوت بود و مرد به زن که مبهوت بود نگاه میکرد و لبخند میزد. زن گفت: - چطور ممکنه؟
مرد، رو از زن گرفت و به دره نگاه کرد که همین وقت زنی و مردی که شبیه آن دو بودند، همراهِ پیرمردی از شیبِ دره بالا آمدند. زن ساکت شد. مرد ساکت شد.
پیرمرد گفت: - چرا منو یادتون رفت مامان؟ پیرمرد این را گفت و گریه کرد.
زن گفت: - تو کی هستی پدر؟
پیرمرد گفت: - منم مامانی. مانی..
مرد گفت: - مانی کو اکرم؟
و مانی را صدا کرد و دستِ زن را کشید سمتِ ماشین. کنارِ ماشین زیلو را دیدند که بر زمین پهن است. ماشین در مه بود. مردی و زنی – شبیه آنها - در مه - بر زیلو نشسته بودند. مرد هیزم افروخته بود و بر آتش کتری نهاده بود. دورتر از آنها، کودکی، در مه، دور میشد.
نویسنده: علیرضا روشن
داستانهای کوتاه جهان...!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
@Dastan1224
♦️معجزه امام رضا♦️
🌹یکی از معجزات امام رضا ( ع )که اخیرا اتفاق افتاده است:
یک عروس و دوماد تهرانی که تازه عروسی میکنن تصمیم میگیرن بنا به
اسرار آقا داماد بیان مشهد ولی عروس خانم با این شرط حاظر میشه بیاد
مشهد که فقط برن تفریح و دیدن طرقبه و شاندیز و اصلا داخل حرم نروند
و زیارت نکنند.
درست چند روزی هم که مشهد بودند رو با تفریح و بازار و خرید گذراندند تا اینکه روز آخر شد و چمدونهاشون رو
داخل ماشینشون گذاشتند و از هتل خارج شدند.وقتی به میدان پانزده خرداد یا به قول مشهدیها میدون ضد رسیدند آقا داماد وقتی گنبد و گلدسته آقا رو دید ماشین رو نگه داشت و سلامی به آقا داد و مشغول دعا بود که عروس
خانم هم دستشو از ماشین بیرون آورد به تمسخر گفت: امام رضا بای بای، خیلی مشهد خوش گذشت؛ بای بای
داماد ماشین رو روشن کرد
از مشهد خارج شدند.توی راه بودند که عروس خانم خوابش برد. تقریبا نزدیک ظهر بود و چند کیلومتری داشتند تا
برسند به نیشابور که ناگهان عروس گریه کنان از خواب پرید و زار زار گریه میکرد.از شوهرش پرسید که الان به کجا رسیدند؟
شوهرش هم جواب داد نزدیک نیشابور هستیم.
عروس هم در حالی که گریه میکرد و رنگ پریده گفت برگردیم مشهد
داماد هرچی اصرار کرد که چرا؟ ما صبح مشهد بودیم. واسه چی برگردیم عزیزم؟
عروس گفت فقط برگردیم مشهد
برگشتند به مشهد و وقتی رسیدند به نزدیک حرم؛ عروس اصرار کرد که برند حرم
داماد با ادب هم اطاعت کرد ولی با اصرار فراوان دلیل گریه و اصرار برگشتن و حرم رفتن رو از خانمش جویا شد که
عروس خانم اینطور جواب داد :
وقتی توی ماشین خواب بودم،خواب دیدم که توی حرم ،امام رضا ایستاده و یکی از خادمها هم داره اسامی زایرین
رو برایشان میخونند و امام رضا هم تایید میکنه و برای زوارش مهر تایید میزنن
تا اینکه امام رضا گفتند که پس چرا اسم این خانم(عروس) رو نخوندی؟ خادم هم جواب داد که آقا جان ایشان این
چند روزی که مشهد آمده بودند به زیارت شما نیامده و اعتنایی به حرم و زیارت شما نداشتند آقا.
امام رضا جواب داد که اسم ایشان رو هم توی لیست زایرین ما بنویسید. این خانم وقت رفتن و خروج از مشهد از
من خداحافظی کردند و تشکر کردند؛ایشان هم زائر ما بودند.
کمی تا
@Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اگه براتون سوال شده، چرا دشمن دنبال تخریب چهره تشیع و امام رضاست این فیلم و ببینید
⭕️ رمز موفقیت و الگو شدن ایران در بیان درویش رشیدبن عیسی الجزائري، کارشناس یونسکو: جدّیّت و تواضع
♨️ میخواستم سرویس بهداشتی حرم امام رضا(ع) را تمیز کنم، ایرانیها خندیدند و گفتند باید ۶ماه در نوبت باشی
جاروکش حرم، فرمانده سپاه بود!
#ما_همه_خادم_الرضاییم
🌍 #انتشار_حداکثری_با_شما
✍ دیـــــــده بــــــان
@Dastan1224
💠آیت الله #بهجت:
🍃شخصی پسر نابینایش رانزد مرحوم شیخ جعفر شوشتری برده بود که به جهت استشفای او سوره حمد بخواند. ایشان فرموده بود: ما جوانها هنوز حال و نَفَس پیرها را نداریم، به نزد پدرم بروید.
🍂وی نزد پدر ایشان رفته بود و ایشان هم دست روی چشم بچه گذاشته و مشغول خواندن سوره حمد شده بود، مقداری که خوانده بود بچه گفته بود:
🔹بابا! از میان انگشتانِ آقا می بینم و وقتی که حمد تمام شده بود، همه جا و همه چیز را کاملا دیده بود.
@Dastan1224