eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.7هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 3⃣2⃣ نویسنده: 😎 از همون شب قدر که ریحانه رو با چادر گل گلی و دمپایی قرمزش دیدم بیشتر از قبل به حرفای زهرا فکر کردم .. زهرا شب و روز تو گوشم میخوند که ریحانه بهترین مورد برام خواهد بود هر چند که میدونستم یه دختریه که فقط چند ماهه راه و رسم خودمونو پیدا کرده، از همون موقعی که تو فکه نماز میخوندم و بهم گفت: من خیلی بدم که جوابمو نمیدی فهمیدم که گذشتهٔ خیلی خوبی نداشته، وقتی از رضا تحقیق کردم اونم تأیید کرد که جزء بچهای خوب دانشگاهشون نبوده... اما خانوادهٔ خوب و متدینی داره ولی خب برای من مهم حال الآن ریحانه بود که عجیب متعلق به بود ... چند روز بعد از شبی که رفتم براشون غذای نذری ببرم از زهرا خواستم مامانو در جریان قرار بده که من همسرمو انتخاب کردم.. ۲🍃 زهرا وقتی فهمید که به قول خودش عاقل شدم و ریحانه رو انتخاب کردم؛ از خوشحالی نمیتونست یه جا گیر کنه اونقدر صورتمو بوسید که دیگه حالم داشت بد میشد😅 وقتی مامانو در جریان قرار دادیم خیلی خوشحال شد از همون اول، مهر این خانواده به دلش نشسته بود.. بابا نبود یعنی هنوز برنگشته بود ولی مامان و زهرا عجله داشتن برای به اصطلاح خواستگاری.. که زنگ زدن بابا و ازش اجازه گرفتن هر چی زودتر به خانوادهٔ ریحانه بگن و بابا هم از خدا خواسته اجازه رو صادر کرد بلکه هم دیگه یه پسر عزب تو خونش نداشته باشه 😂 میدونستم ریحانه هم نسبت به من بی تفاوت نیست ، اما میترسیدم این بی تفاوت نبودن از علاقه نباشه و صرفا من براش یه قهرمان باشم آخه به زهرا گفته بود که با حرفای من.... همزمان با مامان که زنگ زد خونهٔ آقای صالحی زهرای فضول هم گوشیشو برداشت زنگ زد ریحانه... هم خندم گرفته بود، هم عصبانی بودم که آبرومونو میبره اونقدر با ذوق و شوق بود که دلم نیومد جز فضول خانوم چیزی بهش بگم ... مامان میگفت مادر ریحانه هم بی میل نبود.. و این باعث اطمینان بیشترم میشد ... اما وقتی فردای اون روز که بابا برگشت قرار بود بیان خونمون ، ریحانه باهاشون نبود، بند دلم پاره شد...💔 یعنی چی چرا نیومده ... کلافه بودم... هی میرفتم پیش زهرا بلکه یه خبری بهم بده و اون هی لبخند میزد، نامطمئن لبخند میزد ، ناراحت لبخند میزد... صد سال پیر شدم اون روز تا به پایان رسید و تونستم از زهرا بپرسم چرا ریحانه نیومد؟ و اون جوابی داد که کلا ناامید شدم ، گفت: جواب تلفنا‌شو هم نداده.... تا موقع نماز صبح بیدار بودم همش فکر میکردم به چه دلیل باید خواسته نشم؟ حالا که خودم عاشق شدم وخودم انتخاب کردم، سختمه و ... چفیه مو پهن کردم ، سجادم بود، دوزانو نشستم روش تسبیح هدیهٔ دوست شهیدم رو برداشتم و ذکرگفتم: +کارم گره خورده رفیق باز هم تو تحمل این بی خبری برام سخت بود هر چند مامان میگفت مادر ریحانه گفته: ریحانه داره فکر میکنه و این کناره‌ گیری طبیعی بود... زهرا میگفت نیاز داره فکر کنه نگران نباش دلم میگفت اوضاع خوب میشه ولی میترسیدم ... اونقدر گفتم و گفتم که زهرا پوشید و رفت خونهٔ ریحانه اینا، خودم رسوندمش و اون دو ساعتی که زهرا رفته بود بالا نشستم تو ماشین... آرومم میکرد دمِ گرمَ حاج رضا نریمانی وقتی میخوند، ″دلم یه جوریه ولی پر از صبوریه″ ریحانه میتونست منو برسونه به جایی که میخواستم اون الآن پر از معنویت بود الآن شده بود مثل یه زمین پاک آمادهٔ کاشته؛ آماده ست یکی از جنس خودش برسوندش به اوج ... منو ریحانه میتونستیم بشیم همسفر تا مقصدم همسفر تا ...😍 قرار شد شب عید غدیر بریم خونشون یعنی به لطف خدا و رفیق بامرام😍 و زبونی که زهرا به اعتبار گذاشت و دل ریحانه رو به دست آورد که اجازه داد بریم خونشون! اولین قدم رو که به خونشون گذاشتم نذر عمهٔ سادات کردم زندگیمو ، و بااطمینان خاطر بیشتری رفتم .. با خودم عهد کردم تو همین جلسهٔ اول تمام حرفامو به ریحانه بزنم یا حداقل خیالمو راحت کنم از دلش 😀 خوب بود که زهرا پیشنهاد صیغه رو داد و گرنه من آدم حرف زدن با نامحرم نبودم اونم کسی که دوسش دارم .. وقتی زهرا گفت برای این دوتا کفترمونم صیغه بخونید؛ نگاهمو اولین بار دوختم به نگاه ریحانه شاید اصرار چشمامو ببینه انگاری فهمید چون بعد از نگاه من قبول کرد... با بسم ا.. پا گذاشتم اتاقش .. + میتونم بشینم روی تخت؟! درسته جا خورد از پررو بازیم ولی عهد بسته بودم .. وقتی نشست کف اتاق طاقت از دلم رفت و نشستم رو به روش... لبخند زدم به چهره ش.. +همین ریحانه؟! همینه که یه هفته س منو گذاشتی تو برزخ!!؟ دلم آشوب بود از حالِ آشفته ای که داشت.. اما باید آرامش رو بهش هدیه میکردم.. لبخندمو حفظ کردم و ادامه دادم: +ریحانه خانوم؟! اگه ما بد و خوبِ شمارو قبول داشته باشیم چی؟! بهت زده نگاهشو دوخت بهم.. 😉 😎 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#به_روایت_تصویر #بهشت 🔖 موضوع: وصف بهشت... یا الله! ما خواهان بهشتت هستیم. 📚❦┅┅ @dastanvpand ✵━━┅═🌸‿🌸═┅━✵ .
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞قسمـــٺ بسم اللهی گفت. لبخندی زد. و شروع کرد.😊 _ما همدیگه رو میشناسیم،از اون زمان که بچه بودم. بعد از اون اتفاق، از وقتی که یادم میاد غیر ،از خانواده و ، چیزی ندیدم.برنامه م برا چیدم. ان شاالله میرم شیراز. دوسال بیشتر نیست. ارشد قبول شدم. همون رشته خودم. بعدش برمیگردم همینجا.🌺یه میخام بالاتر از همسر، .ع. یه همسفر تا . تا ان شاالله..🌺 تمام حجم استرس عالم،... روی ریحانه هوار شده بود.کف دستش عرق کرده بود.تا نهایت سر را به زیر انداخته بود.🙈 نمیتوانست نفس بکشد. و مانعی بود، حتی کند.در برابر حرفهای یوسف فقط سکوت میکرد. یوسف_ ، از زندگی مولا علی.ع. و زندگی بانوی دوعالم حضرت مادر. و اینکه بابا برام گذاشته یا شما یا ارث. ام همه چی پای خودمه.😊☝️ به ریحانه اش کرد. یوسف _اینا رو میگم بدونین از هیچ چیزی ندارم، الا یه ماشین.😊☝️ هیچ ای ندارم بجز و .ع.👌✨ سکوت ریحانه طولانی شده بود... گرچه نگاه هیچ اشکالی نداشت. بلکه نگاه میکرد.. اما قدرت خجلت و حیایش بیشتر بود....سرش را بالا گرفت اما نگاه نکرد... _چیزی نمیخاین بگین.. حرفی.. شرطی.. _خب همه حرفا رو شما گفتین. با اینایی که گفتین هیچ مشکلی ندارم. فقط چن تا حرف دارم با یه شرط.☝️ _بفرمایین.سراپا گوشم. _خیلی دوست دارم ادامه تحصیل بدم و خب سرکار برم. یوسف_ خیلی عالیه. دیگه.. ریحانه _دیگه اینکه فعالیتها و جلساتم رو ادامه بدم. یعنی خیلی دوست دارم که انجام بدم.☝️ یوسف_ در چه زمینه هایی!؟ ریحانه_ جلسات اعتقادی، عرفانی و البته حلقه صالحین👌 یوسف ذوقش را نتوانست پنهان کند. _خیلی عالی، فوق‌العاده ست. و دیگه!؟ 😊 ریحانه _دیگه همین.. شرطمم اینه که... وسط حرف ریحانه، صدای یاالله گفتن عمومحمد به اتاق نزدیک میشد. لبخندی زدند. _یوسف جان، عمو..! آقابزرگ و خان داداش تو اتاق خانجون کارت دارند. یوسف لبخند زد. ایستاد. چشمی گفت و رفت... عمومحمد کنار دخترکش نشست تا قضیه را تمام کند. _خب دخترم نظرت چیه؟! البته بیشتر باید حرف بزنین اما تا اینجا که یوسفو میشناسی.. مهمه برامون... خب چی میگی..؟! ریحانه.... حرفی نمیتوانست بزند... 😍🙈 سرش را پایین برد. سرخی گونه هایش معنای همه چیز را نشان میداد.☺️عمومحمد، سر دخترکش را بوسید،😘 لبخندی زد. _خوشبخت بشی بابا. یوسف پسر خیلی خوبیه. از بچگی پیشم بوده. تو هم خیلی ماهی. تو دخترمی اونم پسرمه. عاقبت بخیر بشین بابا.😊 ریحانه سرش را بالا برد... اما مانع بود، به چشمهای پدرش بیاندازد.☺️لبخند محجوبی زد و باز سرش را پایین انداخت. 💓کسی نمیدانست بانوی یوسف شدن رویایی شده بود برایش..🙈💓 یوسف به اتاق آقابزرگ رسید، در زد. آقابزرگ بالبخند گفت: _بیا تو باباجان... بیا شادوماد.😊 یوسف با ذوق وارد اتاق شد.☺️ ✨✨💚💚💚✨✨ ادامه دارد... ✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار 💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 💓👉 @Dastanvpand 👈💓
🔔 ⚠️ یڪی بهـــم گفت دوست داری بــری گفتم نه اونجا جای مادرمه! گفت نمیخــوای ڪنار مادرت باشی؟ 👌گفتم این# دنیاشــو ازش گرفتم نمیخـــوام تو بهشت هم شب و روز حواســش به مــن باشـــه. 💯 @Dastan1224
🌼🌼🌼🌼 پنج معلومات سحر اميز ... زمانى که اذان تمام ميشود؛ دعایت مستجاب میشود.... پس محروم نکن خودت را از دعا؛بعد از تکرار کردن اذان و دعاى معروف (اللهم رب هذه الدعوة التامة....) کجا قرار داده ميشود گناهان تو در حالی که نمازمیخواني؟ 🌹رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمودند (که بنده ی خدا وقتي بلند شد تانماز بخواند با تمام گناهانش آمده ..... پس گناهانش بر روي سرش وگردنش گذاشته ميشود پس هر بار که که به رکوع وسجود ميرود گناهانش ميريزد) 👌اي کسي که عجله ميکني در رکوع وسجود؛ سجود ورکوعت را تا ميتواني طولاني کن تا گناهانت از تو بريزد اين اجر را از دست نده..... 👌زن نيکو کاري فوت کردو هر وقت قبرش رازيارت ميکردند از خاک قبرش بوي گل مي امد شوهرش گفت که او هيچ وقت خواندن سوره را قبل از خواب ترک نميکرده پس مبارک باد بر ان کسي که خواندن سوره ملک قبل از خواب را براي خودش عادت قرار داده پس بر اين کار حريص باش زيرا نجات ميابي از عذاب قبر "به هر کس دوستش داري خبر بده" 👌با خواندن الکرسى بعد از هر نماز فاصله بين تو وبهشت فقط مرگ است ... یعنی با ورودت در تضمینی است...... بعد از تمام شدن نماز نباید عجله کنی وباید مدتي بشينی؛ براي اينکه ملائکه بعد نماز براى تو دعا ميکنند ؛نزد خداوند ....... 👌˝هرکس در موقعي اذان به موسيقي و ترانه گوش دهد نمي تواند هنگام مرگ بگويد . 📚آیت الله مجتهدی @Dastan1224
🌼🌼🌼🌼 پنج معلومات سحر اميز ... زمانى که اذان تمام ميشود؛ دعایت مستجاب میشود.... پس محروم نکن خودت را از دعا؛بعد از تکرار کردن اذان و دعاى معروف (اللهم رب هذه الدعوة التامة....) کجا قرار داده ميشود گناهان تو در حالی که نمازمیخواني؟ 🌹رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمودند (که بنده ی خدا وقتي بلند شد تانماز بخواند با تمام گناهانش آمده ..... پس گناهانش بر روي سرش وگردنش گذاشته ميشود پس هر بار که که به رکوع وسجود ميرود گناهانش ميريزد) 👌اي کسي که عجله ميکني در رکوع وسجود؛ سجود ورکوعت را تا ميتواني طولاني کن تا گناهانت از تو بريزد اين اجر را از دست نده..... 👌زن نيکو کاري فوت کردو هر وقت قبرش رازيارت ميکردند از خاک قبرش بوي گل مي امد شوهرش گفت که او هيچ وقت خواندن سوره را قبل از خواب ترک نميکرده پس مبارک باد بر ان کسي که خواندن سوره ملک قبل از خواب را براي خودش عادت قرار داده پس بر اين کار حريص باش زيرا نجات ميابي از عذاب قبر "به هر کس دوستش داري خبر بده" 👌با خواندن الکرسى بعد از هر نماز فاصله بين تو وبهشت فقط مرگ است ... یعنی با ورودت در تضمینی است...... بعد از تمام شدن نماز نباید عجله کنی وباید مدتي بشينی؛ براي اينکه ملائکه بعد نماز براى تو دعا ميکنند ؛نزد خداوند ....... 👌˝هرکس در موقعي اذان به موسيقي و ترانه گوش دهد نمي تواند هنگام مرگ بگويد . 📚آیت الله مجتهدی @Dastan1224
📚ای کاش مثل می کرد ! رسول خدا(ص)پيش از اسلام در طائف بر مردی شد و آن مرد از ایشان پذيرائى كرد و او را گرامى شمرد و چون خداوندش بمردم كرد بدان مرد گفتند آيا ميدانى اينكه خدا عز و جل بمردم فرستاده كيست‌؟ گفت:نه،گفتند او محمد بن عبد الله يتيم ابى طالب است و وى همان كسى است كه در روز چنان و چنين بطائف آمد و تو او را ارجمند داشتى و پذيرائى كردى. آن مرد نزد (ص) آمد و بر او سلام كرد و مسلمان شد و سپس گفت يا رسول الله مرا ميشناسى‌؟ رسول خدا(ص) پرسید تو كيستى‌؟ مرد طائفى گفت من صاحب همان منزلم كه شما در زمان جاهليت در طائف بدان نزول كردى در روز چنان و چنين و من از شما پذيرائى كردم و احترام نمودم. رسول خدا(ص) فرمود خوش آمدى حاجت خود را بخواه. آن مرد طائفى گفت من از شما دويست سر با هاى آن خواستارم . رسول خدا(ص) دستور داد تا آنچه را خواست بوى بدهند سپس به خود فرمود: چه می شود این مرد مثل از من خواهش می کرد . اصحاب در مورد عجوزه بنی اسرائیل سوال کردند که حضرت اینگونه شرح داد : حضرت (ع) را در میان رود نیل دفن کردند تا زمانی که حضرت (ع) می‎خواست با بنی اسرائیل از خارج شود. مدتی ماه (بر اثر ابرهای متراکم) بر بنی اسرائیل طلوع نکرد (برای حرکت از مصر به طرف شام احتیاج به نور ماه داشتند و گرنه راه را گم می‎کردند) خداوند به حضرت موسی (ع) کرد که تابوت یوسف را از قبر بیرون آورد و به ببرد و با انجام این دستور ماه ظاهر خواهد شد موسى (ع) از كسى كه محل يوسف را مى‌دانست سراغ گرفت ، به ايشان عرض شد:در اين جا پيرزنی است كه او مى‌داند،حضرت دنبالش فرستاد،پس پیر زنی زمين گير و را آوردند،حضرت به او فرمود:آيا محل قبر يوسف عليه السّلام را مى‌دانى‌؟ گفت:آرى. حضرت فرمود:مرا از آن خبر مى‌دهى‌؟ گفت:خير مگر چهار خصلت به من عطاء كنى،پاهايم را روان گردانى،چشمم را به من برگردانى، مرا را بازگردانى،مرا با خودت در قرار دهى (در برخی از روایات آمده در و نیز درخواست کرد: مرا به همسری قبول کنی). اين درخواست بر موسى گران آمد،حقّ‌ تعالى وحى نمود : اى موسى آنچه را كه خواسته به او عطا كن چه آن كه در قبال فعل او به وى خواهى داد،بارى آن پير زن موسى را بر قبر يوسف راهنمايى نمود پس از كنار نيل استخوانهايش را كه در صندوقى مرمر بود بيرون آوردند و وقتى آن را خارج كردند ماه طلوع نمود پس استخوانها را به شام حمل كردند . 📚منبع : الکافي , ج 8 , ص 155 - علل الشرائع صفحه @Dastan1224
بسم الله الرحمن الرحیم طاقتمان کم شده و زندگی برایمان تنگ زیرا ذهنیت بسیاری از ما به گونه ای شده است که میخواهیم از دنیا بیشترین لذت را ببریم در حالی که دنیا را اینگونه نیافریده  لذتهای دنیا محدود است و همراه با درد ها و ها مشکل بسیاری از ما این است که دنیا را بهشت اشتباه گرفته ایم آری   همان چیزی است که ما میخواهیم ولی این دنیا آن بهشت نیست  اما همین میتواند راهی باشد به بهشت امام هادی علیه السلام فرموده اند: إنَّ اللهَ جَعَلَ الدُّنیا دارَ بَلوی وَ الآخِرَةَ دارَ عُقبی وَ جَعَلَ بَلوَی الدُّنیَا لِثَوابَ الآخِرَةِ سَبَباً، وَ ثَوابَ الآخِرَةِ مِن بَلوَی الدُّنیا عِوَضاً؛ خداوند، دنیا را سرای بلا و آزمایش و آخرت را سرای ابدی قرار داده است و گرفتاری دنیا را سبب پاداش آخرت ساخته و ثواب آخرت را عوض بلای دنیا قرار داده است. (تحف العقول، ص 483) ☀️@Dastan1224
مداومت در خواندن زیارت عاشورا ... در دوران کودکی یکی از همسایگان ما دارای پسری بود که من با او دوست بودم. با هم بزرگ شدیم و هرکدام راه زندگی را پیش گرفتیم. او شغل خوب و مورد تأییدی نداشت و در مجموع، انسان خوب و درستی نشد. تا این که از دنیا رفت. مدتی پس از فوتش، شبی او را به خواب دیدم که دارای جایگاه خاصی بود و ظاهر بسیار خوب و آراسته‌ای داشت از او پرسیدم: من تو را در دنیا می‌شناختم؛ تو کار خیری انجام نداده بودی که حال چنین جایگاهی به تو داده‌اند. او گفت درست است؛ من در دنیا انسان خوبی نبودم و از همان شب فوتم تا شب قبل، گرفتار عذاب بودم و سختی زیادی کشیدم، اما از شب قبل چنین مقامی به من بخشیده‌اند. در کمال تعجب از او پرسیدم: چه اتفاقی سبب این تغییر در وضعیت تو شد؟ او گفت: دیشب خانمی را به این قبرستان آورده، دفن کردند. او همسر استاد اشرف حداد (آهنگر) بود. هنگامی که او را به قبرستان آوردند، امام حسین علیه‌السلام به دیدارش آمدند پس از خاک‌سپاری، بار دیگر به دیدار او آمدند. مرتبه سوم که امام علیه‌السلام تشریف‌فرما شدند، دستور دادند تا از همه مردگان برداشته شود. سپس از خواب بیدار شدم. فردا صبح زود به بازار آهنگران رفته، را یافتم از او پرسیدم: آیا شما به رحمت خدا رفته؟ با تعجب گفت: این چه سؤالی است؟! از او پرسیدم: آیا همسرت به مشرف شده بود یا روضه‌خوان حضرت بود یا در منزل خود مجلس عزا برپا می‌کرد؟ استاد اشرف دلیل سؤالاتم را پرسید و من به او گفتم که چه خوابی دیده‌ام؛ سپس استاد برایم توضیح داد که همسر من هیچ‌یک از اعمالی را که شما برشمردید، انجام نداده بود؛ تنها در خواندن زیارت عاشورا مداومت می‌کرد. و من دانستم که به برکت ، نه تنها امام حسین علیه‌السلام به دیدار او آمده و قطعاً مقام و مرتبه‌ای رفیع در به او بخشیده، که به برکت وجود او، گناه‌کاران را نیز مورد رحمت حق قرار داده است ☀️@Dastan1224
(علیه السلام) از جایی عبور می کرد، گروه اول را دید که گریه می کنند. گفت: گریۀ شما از چیست؟ گفتند: ما از آتش جهنم می ترسیم. فرمود: بدانید کسی که اینطور از خوف خدا اشک می ریزد، خدا او را از آتش می رهاند، امید داشته باشید، آتش جهنم بر بدن شما برخورد نکند. گروه دوّم را دید که ناله می زنند! پرسید شما چرا اشک می ریزید و تضرع می کنید؟ گفتند: عیسی! ما عشق داریم، جایی که در آن لغو، ، و خلاف نیست؛ جایی که ها و انبیا در آن هستند. فرمود: امید داشته باشید خدا به شما بهشت بدهد. رسید به گروه سوّم و از آنها پرسید شما چرا اشک می ریزید؟ گفتند: ما را داریم! فقط همین. فرمود: «اَنتُمُ المَقَرِّبُونُ؛ شما مقرّبترید.» آن دو گروه هم خوب بودند، اما شما مقربید و بالاترید و این نتیجۀ حبّ خداست. امیرالمؤمنین(ع) می فرماید: «دوازده نکته در تورات است که من آنها را به عربی ترجمه کردم و روزی سه بار به آنها نگاه می کنم. یکی از آنها این است: «یَابنَ آدَمَ! اُحِبُّکَ فَأَنْتَ اَحْبِبْنِی؛ ای انسان! من تو را دوست دارم، تو بندۀ منی، تو هم من را دوست داشته باش.» ‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌ ☀️@Dastan1224
بر پایه شماری از روایات ، ، جایگاه خود در بهشت را می دیدند و بدین جهت ، با اشتیاق کامل به استقبال می رفتند . محمّد بن عُماره می گوید که از علیه السلام پرسیدم : یاران امام حسین علیه السلام ، چگونه از مرگ استقبال می کردند ؟ فرمود : پرده از برابرِ آنها کنار رفت تا این که جایگاهشان را در ، دیدند . در روایت دیگری از علیه السلام ، آمده است که ، پس از آن که امام حسین علیه السلام اجازه داد تا یارانش او را تنها بگذارند و آنها نپذیرفتند ، امام علیه السلام تأکید کرد که : شما ، فردا چنان کشته می شوید که هیچ کس از شما ، نجات پیدا نمی کند . آنها گفتند : ستایش ، خدایی را که به ما با کشته شدن با تو ، شرافت بخشید ! سپس امام علیه السلام ، برای آنها کرد و فرمود : سرتان را بالا بگیرید و نگاه کنید . آنان به جایگاه و منزلگاه هایشان در بهشت ، نگاه کردند ، در حالی که آن امام علیه السلام به ایشان می فرمود : فلانی ! این ، جای توست . فلانی ! این ، قصر توست . فلانی ! این درجه توست . پس هر کدام از آنها ، با سینه و صورت خود ، از تیرها و شمشیرها استقبال می کرد تا در بهشت به جایگاهش برسد . ‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌ ☀️@Dastan1224
(علیه السلام) از جایی عبور می کرد، گروه اول را دید که گریه می کنند. گفت: گریۀ شما از چیست؟ گفتند: ما از آتش جهنم می ترسیم. فرمود: بدانید کسی که اینطور از خوف خدا اشک می ریزد، خدا او را از آتش می رهاند، امید داشته باشید، آتش جهنم بر بدن شما برخورد نکند. گروه دوّم را دید که ناله می زنند! پرسید شما چرا اشک می ریزید و تضرع می کنید؟ گفتند: عیسی! ما عشق داریم، جایی که در آن لغو، ، و خلاف نیست؛ جایی که ها و انبیا در آن هستند. فرمود: امید داشته باشید خدا به شما بهشت بدهد. رسید به گروه سوّم و از آنها پرسید شما چرا اشک می ریزید؟ گفتند: ما را داریم! فقط همین. فرمود: «اَنتُمُ المَقَرِّبُونُ؛ شما مقرّبترید.» آن دو گروه هم خوب بودند، اما شما مقربید و بالاترید و این نتیجۀ حبّ خداست. امیرالمؤمنین(ع) می فرماید: «دوازده نکته در تورات است که من آنها را به عربی ترجمه کردم و روزی سه بار به آنها نگاه می کنم. یکی از آنها این است: «یَابنَ آدَمَ! اُحِبُّکَ فَأَنْتَ اَحْبِبْنِی؛ ای انسان! من تو را دوست دارم، تو بندۀ منی، تو هم من را دوست داشته باش.» کانال داستان و پند ☀@Dastan1224