#دلبری_های_دختر_ایرونی
#قسمت_یازدهم
سیمپسون همون رقاص معروف از در الماس شکل وارد شد و همه به احترامش وایسادن. روی صندلی نشست و تشکر کرد :من از دور کار همه ی رقاص ها رو نگاه میکردم به نظرم کار مگی و ولگا از همه بهتر بود ولی رقص مهرسا بهترین بود... بهترین .... دنیل بد جوری به من زل زده بود و چشم ور نمیداشت اما حتی مجری گستاخ هم جرأت نداشت بهش کنایه بندازه :دنیل نمیخوای فرد حذفی رو مشخص کنی دنیل : چرا .... البته که میخوام .... مهرسا برو وایسا پیش بقیه دختر ها..... خدا رو بخاطر از دست دادن اون نگاههای سمج شکر کردم و پیش بقیه وایسادم همه قلباشون میزد ولی من نه.... انگار مطمئن بودم که اون انتخاب من نیستم
:من تونستم با همهی شماها ارتباط برقرار کنم الا یه نفر....... میمی به نظر من منو و تو از هیچ نظری به هم شباهت نداریم.... ینی اخلاقیات تو با من جور نیست...... می می خیلی بیخیال گفت: نه .....ممنون ..... و با همه ما خدافظی کرد و رومونو بوسید و رفت تا باهاش مصاحبه بشه ...... با آهنگ غمناکی اون بدرقه شد و رفت. مجری: هی نمیخوای..... نمیخوای مرحله بعدی رو به بچه ها بگی..... :چرا .... مرحله بعدی اینه که من با هرکدوم شما قراره یه روز زندگی کنم مثل زن و شوهر .....
ولگا جیغی کشید و مگی رو بغل کرد ....... عالیه ... عالی من به الیشیا نگاه کردم اون هم خوشحال بود.... ولی من نه من مسلمون بودم خدا کنه نخواد زیاده روی کنه. دانیل با لبخند مرموزی نگاه کرد و گفت: شما باید فکر کنید واقعا همسر منید ..... و تمام هنراتونو بریزید که قلب منو تصرف کنید. اما شب همه مهمون من میریم شام بخوریم..... هممون جیغ کشیدم و همدیگرو بغل کردیم ..... شب شد لباس ساده ای پوشیدم و موهامو شونه کردم خط چشمی پر رنگ هم دور چشمام کشیدم و به همراه بقیه راه افتادم دانیل وسط باغ کنار میز و صندلیا وایساده بود ...... من کنار الیشیا نشستم و مگی و ولگا پیش هم. جدیدا مگی خیلی با ولگا رفیق شده بود و دلیلشو نمیدونستم .....
دنیل : بچه ها خوشحالید دوستتون رفته ؟ مگی: آره .... تو اون دخترهی چشم تنگ زرد پوستو میخوای چیکار کنی؟ از این همه تغییر رفتار جا خوردم ولگا: گیو می فایو هانی...... واقعا آدم اروپاییها رو ول میکنه میره سراغ آسیایی ها؟ دانیل پوزخندی زد و به الیشیا نگاه کرد، الیشیا: به نظرم دوست خوبی بود. دانیل تو چی میگی مهرسا : نظر منم همینه ....... به اندازهی توانش مثل یه دوست بود. دنیل نگاهشو با محبت به من دوخت و گفت: که ممنونم. شام رو آوردن، میگو بود همه در سکوت خوردیم ..... خیلی خوشمزه بود ....... با اون سس تند.... محشر بود. دنیل گفت : دخترا من عاشق بچهام کدومتون حاضره برای من بچه بیاره و هیکلشو بهم بزنه؟ ولگا لبهای دانیل را عمیقا بوسید ..... یه حسی بودم دلم آتیش گرفت.... ولگا: تو منو بگیر عشقم واست ده تا بچه میارم .... همشون مث خودت ناز باشن سرمو پایین انداختم تا اون صحنه رو نبیینم الیشیا: منم بچه ها رو دوست دارم. مگی : نه .... من دوستشون ندارم اما بخاطر تو به یکی حاضرم، دنیل : آنقدر به من نگاه کرد که مجبور شدم جواب بدم از بوسههای آتشین دنیل و ولگا خیلی سوخته بودم ....... اشکم توی چشمام جمع بود: نه اصلا حاضر نیستم .... چون نمیخوام مثل پدرش عوضی باشه و با دخترای یه کشور بازی کنه، مشتمو روی میز کوبیدمو از جام بلند شدم که برم که صدای ولگا رو شنیدم: دیوونه اس بابا این...
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
داستان و پند. ........
اخبار فوری اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
#دلبری_های_دختر_ایرونی #قسمت_یازدهم سیمپسون همون رقاص معروف از در الماس شکل وارد شد و همه به احترا
#دلبری_های_دختر_ایرونی
#قسمت_دوازدهم
سر رام توقف کردم و لیوان مشروب دنیل رو برداشتم و توی صورت ولگا ریختم : دیوونه من نیستم تویی ... زنیکه خیابونی آنقد لحنم محکم بود که ولگا ساکت شد .... دنیل: بچه شدی ...... واقعا که کودنی با عصبانیت شیشه مشروب روبرومو ورداشتم و روی سر دنیل ریختم : از تو هم بدم میاد تو حق نداشتی به اون فضاحت می می رو ..... می می رو حذف کنی ..... همه چشاشون گرد شده بود مگی: اوه ینی تو انقدر بخاطر حذف اون دلت سوخته ؟ :اره..... من نتونستم جلوی خودمو بگیرم و از جام بلند شدم که برم دنیل: کجا وایسا باید بخاطر این گندی که زدی جواب بدی :برو بابا، با عجله به سمت ویلا دویدم ..... نمیدونم چه مرگم بود من از میمی و لوس بازیاش بدم میومد پس چرا....؟ خودم و روی تخت انداختم و پتو رو روی سرم کشیدم ....... و مثل بچهها شروع کردم به عر زدن ..... صدای درو شنیدم میدونستم مگیه و اومده شماتتم کنه ...... ولی خودمو زدم به خواب روی تخت کنارم نشست چقدر سنگین شده بود چرا تشک تخت انقد فرو رفت : تو واقعا انقد دلت واسه میمی سوخته! با شنیدن صدای دنیل سریع پتو رو کشیدم کنار :آره بتو چه ... گمشو بیرون :واقعا که بی ادبی :اره .... هر چی هستم هرزه و عوضی نیستم مثل تو و اون دخترهی کثیف. با دستش چونمو گرفت و نگاهم کرد :چرا قبول نمیکنی که عاشقم شدی :هه عاشق توی قورباغه با اوون چشات.... کور خوندی کوررررررررررررررررررررررر رر :میخوای بهت ثابت کنم ؟ :نمیتونی :میتونم :از اتاق من گمشو بیرون ..... من میخوام از مسابقه انصراف بدم قبل از اینکه تو بیرونم کنی و به ریشم بخندی، خندید بلند بلند :نمیذارم .... اومدی باید تا آخرش وایسی :نمیتونی نذاری : میتونم .... پا بندت میکنم به قلبم تا نتونی بری :تو مگه قلبم داری..؟ تو فقط یه مرد هرزه ای.... تازه ادای عاشقا رو واسه ی من در نیار.... چون من خوب میدونم که تو به همه میگی دوسشون داری بعد به ریششون میخندی.... بادستام خواستم دستشو از چونم بردارم که دوتا دستامو با دستاش قفل کرد : اما به تو واقعا یه حسی دارم....... بعد از اون بوسه... وسط حرفش پریدم و گفتم : حرف اونو نزن که بالا میارم و از قصد عق زدم، چونمو گرفت و تو چشام زل زد: انقد بامزه نباش قورتت میدما : برو بابا اومدم پاشم و برم که با دستاش مانع شد و روم خم شد و عمیقا لبهامو بوسید گرماش تا استخونم رفت قلبم خودشو به دیوار میکوبید با تمام سعیم.... هولش دادم و سیلی محکمی به صورتش زدم : گمشو.... تو از من به گفتهی خودت متنفری....... و منم از تو، از جاش بلند شد و گفت: خوب معلومه که ازت متنفرم...... این تنبیه اون کار زشتت بود ..... لباسمم میدم بشوری بعد بلند شد و به سمت در رفت :خیلی خوش گذشت ... بای بای..... بای بای پیشی :مزهی بوسههای منو یادت نره تا دفعه بعد دیگه وحشی نشی و عشق منو خیس کنی..... فهمیدی عشقم ولگا رو عصبانی نگاهش کردم و گفتم حال جفتتونو میگیرم وایسا چند روز گذشت و ما خودمونو برای مسابقهی جدید که یه چیز جدید بود آماده میکردیم قرار شده بود هر کدوممون باسلیقهترین سفره رو چیدیم به مرحله بعد راه پیدا کنیم وکمترین امتیاز از مرحله خارج بشه ...... من از این مرحله خیلی خوشحال بودم چون که دست پختم عالی بود روز قبل از مسابقه به هر کدوممون امکانات لازم رو دادن و هر کدوممون یه لیست تهیه کردیم که خدمتکار بره و بخره و بیاد و هیچکس هم با هیچکس در ارتباط نبود ...... همه چی عالی پیش میرفت دست بکار شدم و لیست غذاهایی رو که دوست داشتم نوشتم ماکارونی..... سمبوسه های بندری با سس تند ........ خورشت قیمه با زعفران عالی ..... اکبر جوجه با زرشک و زعفران حسابی .... چلو گوشت و یه میز کبابهای ایرانی .... برای دسر هم کرم کارامل که خودم عاشقش بودم و یه ظرف پر از سالادهای مختلف ..... این رو همیشه مامانم وقتی بابا مهمون خارجی میورد و میخواست قرار داد ببنده درست میکرد و قرار داد حتما بسته میشد ....... عالی بود دستپختم به مامانم رفته بود مطمن بودم هیچکدوم غذاشون به من نمیرسه غذاهای روسی که اصلا تعریفی نداش غذای اسپانیایی هم یه چیزی تو همون مایهها بود دنیل از بلندگو اعلام کرد که میاد و بهمون سر میزنه زنگ زدم با موبایل به مگی :سلام مگی یه سوال بنظر تو توی مرغم چیزی بذارم یعنی شکمشو پرکنم ؟ مگی خیلی سرد جواب داد :نمیدونم...... تو که میدونی برندهای واسه چی انقد زور میزنی؟ شکم برد منظورش چی بود با خنده گفتم :خفه شو من اومدم تا تو برنده کنم :خندید و گفت :من احمق نیستم عوض این حرفا یه نگاه بنداز به صفحه طرفدارای برنامه تو فیس بوک و اخبارو بخون بعد منو خر فرض کن شایدم تا بحال خوندی و بروی خودت نمیاری .... اون عکسا.......
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#دلبری_های_دختر_ایرونی
#قسمت_سیزدهم
گوشیو روم قطع کرد اون موقع کامپیوتر نداشتم که چک کنم ولی بدجوری کنجکاو بودم ولی تصمیم گرفتم سرم به غذا گرم باشه تا سرفرصت برم سراغ فیس بوک برنامه......داشتم کبابا رو آماده میکردم :بیا تو، با خودم فکر کردم که مگی و حتما اومده معذرت خواهی کنه و فهمیده مثل همیشه زود تصمیم گرفته ... اما دنیل بود با اون لبخند قشنگ و دلبرانش :سالم عشق من :تو اینجایی..... اومد کنارم وایساد و غذاهای رنگارنگو رو میز دید :میدونی اصلا واسه چی این برنامه رو ترتیب دادم؟ :جدیدا زیاد فارسی حرف میزنی :چون که دلم واسه غذاهای ایرانی تنگ شده بود..... اومممممممم کباب کوبیده نه؟ :خیلی شکمویی.... میتونی یه اینترنت واسم جور کنی؟ اومد پشتم و دستشو دور کمرم انداخت.... آره عزیزم چرا که نه ...... چیه خبر عکسا به گوش تو هم رسیده! پس قضیه جدی بود :آره آخه مگی گفت .... نمیدونم چرا چن وقته مگی با من بد شده .... :خوب حق داره منم اگه به جای اون بودم با تو بد میشدم .... تو واقعا زرنگی و فقط بلدی خودتو خوب نشون بدی ...... تو واقعا شیطونو درس میدی. دستشو پس زدمو گفتم :ینی چی؟ خندید :ینی تو عکسا رو ندیدی نه ؟ :نه چرا باید دیده باشم ..... اصلا کدوم عکسا مگه من اینترنت داشتم که .... :ینی تو میخوای بگی اون عکسارو خودت توی فیس بوک نذاشتی نه ؟ :همین الان ..... یه کامپیوتر برام جور کن :خوب تو که عاشقم شدی چرا نمیگی.... مگی بهم گفت که قضیه تو و اون چیه ..... تو قرار بوده به اون کمک کنی و حالا خودت شدی رقیبش بذار مسابقه امروز بگذره .... عصر بیا تو اتاقم و از کامپیوتر من استفاده کن ..... :نمیتونم شما دارید منو متهم میکنید بعد توقع دارید بشینم اینجا سفره آرایی..... گونمو بوسید و گفت :نه من تو رو متهم نمیکنم تو فقط میخواستی به من برسی :نه اصلا تو واسم اهمیتی نداری من فقط پول میخوام..... چون بهش نیاز دارم :عصر بیا پیشم یادت نره. پلاستیک مشکی رو گذاشت روی کابینت :اینم رب انار .... من نمیدونم اینجا چجوری باید برات رب انار پیدا میکردم اینو از شیدا گرفتم .... جالبه دوباره ازم میخواست با هم باشیم ولی من گفتم ..... من گفتم یه فرشته رو پیدا کردم که دوسش دارم :حتما اون دخترهی چشم سبز دهن گشاد :نه .... یکی که مثل خودم عاشقه ولی غرورش اجازه نمیده سعی نکن از زیر زبونم حرف بکشی.... ابدا..... دوساعت وقت داری ..... عطر بزن بوی پیاز داغ میدی، دستمو مشت کردم که بزنمش ...... که دستمو رو هوا گرفت.... :چطور دلت میاد انقد خشن باشی با من .... دستمو بوسید و با لبخند بیرون رفت امروز همه دیوونه شدن ..... همه دیوونه شدن ..... چیزی به شروع مسابقه نمونده بود ..... غذا ها رو به زیباترین شکل ممکن زینت دادم و روی میز مربوط به خودم گذاشتم ..... الیشیا: سلام هی چه بوهای خوبی راه انداختی.... سلام جیگر چقد خوشگل شدی، تقریبا یه دو دستگی ایجاد شده بود منو الیشیا و ولگا و مگی.... یه گروه طعم شناس و آشپز اومده بودن برای رای دادن دنیل نشت وسط اونا و مجری برنامه رو آغاز کرد.... بعد از مقدمات از همهی غذاها برای دنیل و بقیه بردن و از ما نیم ساعت وقت خواستن ..... تا رای بدن و نفر بعدی رو بیرون کنن
مجری: خوب بینندگان عزیز و حالا نمایش آرا...... و فردی که باید با ما خداحافظی کنه. جس نظرتو اعلام کن :غذاها اصلا در یک سطح نبودن به نظرم غذای مهرسا عالی بود محشر بود....... ولی بقیه همه سطح پایینی داشت من تا بحال غذای ایرانی نخورده بودم و لی حتما بعد از این برنامه یه سری میزنم .... شیخ محمود :منم با جس موافقم .... با این تفاوت که چون ایران نزدیک ماست من غذاهاشونو امتحان کردم و عاشقشونم رای منم مهرسا است. کیم: من با غذای ولگا حال کردم چون عادت ندارم غذای چرب و سنگین بخورم و غذای گیاهی رو ترجیح میدم. همه رای رو صادر کردن ..... بجز دنیل.
دنیل :من عاشق غذای ایرانیم ولی الان علاقم دو صد برابر شد .... منم به مهرسا رای میدم با غذاش به قول ایرانیا نمک گیرم کرد بد جور...... مجری دست زد و گفت: پس دیگه ادامه مسابقه چه معنی داره ..... مخصوصا اینکه کشف شده بین شما یه رابطه عاطفی هم بوجود اومده... من میخوام سر خود چندتا از این عکسا رو برای طرفدارا به نمایش بذارم... دنیل خندید و با سر خم کردن اجازه رود داد :وای.... باورم نمیشه عکسای ما توی استخر ... اون روز تو جنگل در حال بوسیدن هم شرم آور بود ....... آب شدم دنیل: البته باز هم چیزی معلوم نیست.... من با همه تا اینجا پیش رفتم :از اسن حرفش حالم بهم خورد، مگی بهم نگاه کرد و تمام نفرتشو با همون یه نگاه کادو پیچ شده تحویلم داد همه دست زدن مجری :والبته طرفدارای مهرسا توی نظرسنجی فیس بوک از همه بیشتره ... همه دوباره دست زدن مجری: خوب دیگه بریم سراغ بازنده امروز چون منم دوست دارم زودتر برم پشت صحنه و از اون غذاها بچشم ....
ادامه دارد...
#دلبری_های_دختر_ایرونی
#قسمت_چهاردهم
مجری:خوب دیگه بریم سراغ بازنده امروز چون منم دوست دارم زودتر برم پشت صحنه و از اون غذاها بچشم ..... دنیل خودت کارو تموم کن همه وایسادیم کنار هم دنیل :مهرسا تو که غذاهات عالی بود میتونی بیای جلو و با خیال راحت نفس عمیق بکشی تو میمونی رفتم جلو.... همه تشویقم کردن ولگا: تو هم غذاهات بد نبود هرچند یا شور بودن یا بی نمک ولی قابل تحملتر بود تو هم بیا جلو. ولگا اومد جلو و به من خیره شد ...... تهدید وار نگاهم کرد :اما مگی و الیشیا، الیشیا... تو غذات ...... تو غذات یه ناخن به چه بزرگی پیدا کردم واقعا بدم اومد... میدونی که من خیلی وسواسم .... تو حذفی.... از تو انتظار نمیرفت. الیشیا چشاش گرد شد :اما من ...... خیلی تمیز اون غذا رو درست .... کار، کار ولگا بود ..... دنیل :از نظر مزه هم ..... خوب نبود ..... خدافظ عزیزم. الیشیا با گریه از همه خدافظی کرد و رفت و به من اجازه نداد دلداریش بدم، داشتم دنبالش میدویدم که ولگا جلومو گرفت: بعدی تویی عزیزم....... خودت انصراف بده .... :اون عکسا کار توی عوضی بود آره؟ :اوهوم...... از اون اول زیر نظرت داشتم :من حالا با چه رویی برگردم پیش خانوادم؟ :مشکل خودته ...... هه این دخترهی پر رو که فکر میکنه از دماغ فیل افتاده میخواد روی منو کم کنه زهی خیال باطل سابقه نداشته کسی بتونه جلوی من در بیاد مخصوصا وقتی که واقعا بخوام یه چیزیو داشته باشم. هنوزم مطمئن نیستم اسم حسی که موقع دیدن دنیل بهم دست میده چیه اما دلم نمی خواد عاشقش بشم حداقل تا وقتی که مطمئن نیستم که اون عاشق منه نمیخوام جلوش کم بیارم. به نظرم اومد که ولگا ارزش جواب دادن رو نداره به خاطر همین هم با یه نگاه که عمق تنفر و حقارت رو میتونست توش ببینه بهش نگاه کردم جوری که خودش فهمید باید خفه شه به خاطر همین هم با یه عشوه خرکی روشو اونور کرد منم یه پوف بلند گفتم و به روبروم نگاه کردم. همون موقع صدای مجری گستاخ و پرروی برنامه اومد که میگفت : با اینکه همهی ما برندهی این مسابقه رو میشناسیم اما دنیل راد زیباترین مرد این مملکت دلش میخواد که مسابقه تا مرحلهی آخر پیش بره و اما اینجا یه سوال پیش میاد و اون اینه که آیا این مرد ایدهآل واقعا عاشق میشود؟! با شنیدن این سوال به چهرهی دنیل خیره شدم و برای چندمین بار به چشماش خیره شدم واقعا توی فرم مسابقهی اول درست نوشته بودم که جذاب ترین قسمت وجودش چشماشه. چشمایی که معلوم نیست چه رنگی هستن خاکستری طوسی یا مشکی براق؟! دنیل وقتی که این سوالو شنید بهم نگاه کرد و یه لبخند مرموز زد و چشماش شروع به خندیدن کردن. با دیدن چهرش مصمم شدم که ببرم مگه من چی از این ولگای خیابونی یا حتی مگی کم دارم؟ هه من چیزی که کم ندارم هیچ کلی هم اضافی دارم. بازم صدای مجری اومد که داشت دربارهی مسابقه حرف میزد: -همونجوری که میدونین این مسابقه دو مرحلهی دیگه داره مرحلهی بعد هم.... اصلا چرا من بگم الان از خود دنیل میپرسیم: دنیل جان مرحلهی بعد یا همون فینال چیه؟ - در مرحلهی بعد دو نفر باقی مونده باید هر کدوم به مدت یه هفته پیش من بمونن و مثل یه همسر واقعی در کنارم باشن همین موقع بود که یه چشمک جانانانه بهم زد و من منظورشو خیلی خوب فهمیدم. -مرحله ی بعد از کی شروع میشه؟ -خب فردا یه قرعه کشی داریم که ببینین افتخار بودن با من زودتر نصیب کدوم یک از خانوما میشه و از پس فردا شروع میشه تو همین موقع ولگا پشت چشمی نازک کرد و یه بوسه واسه دنیل فرستاد من می ترسم این با این همه اعتماد به نفسش به سقف برخورد کنه دنیل: خانوما ماشین منتظره با شنیدن این حرف من و مگی و ولگا به طرف ماشین لیموزینی که اختصاصی واسه ما بود رفتیم. توی ماشین داشتم فکر میکردم که من اینجا چیکار میکنم؟ اصلا واسه چی اومدم اینجا هه به خاطر مگی که حالا سایه منو هم با تیر میزنه یا نه خودم.... هنوز نمی دونم مگه من یه ایرانی نیستم خدا کنه این آدم مغرور از حد خودش تجاوز نکنه چون من یه ایرانی هستم و نجابتم از پول و همه چی برام با ارزشتره. وقتی که رسیدیم به حرمسرای جناب راد داشتم از خستگی بی هوش میشدم به خاطر همین هم فقط لباسامو عوض کرد و رفتم رو تختم. تازه یادم اومد که امروز قرار بوده به مامان و بابا زنگ بزنم اما اگه اونا عکسا رو دیده باشن چی؟ با فکر کردن به این موضوع از این کار منصرف شدم و همه چیزو به زمان سپرم. - ای وای خاک بر سرم مثال قرار بود برم اتاق دنیل که اون عکسا رو ببینم اما برم که چی؟ خودمو سبک کنم؟ یه چشمشو امروز تو برنامه مشاهده کردم به خاطر همین از این کار هم منصرف شدم و چشمامو گذاشتم رو هم تا خودمو به دست خواب بسپارم. صبح طرفای ساعت 5 بلند شدم و دیدم دو تا دختر دیگه مثل خرس خوابیدن تصمیم گرفتم برم تو حیاط یکم راه برم و از اضطرابم کم کنم....
ادامه دارد
داستان و پند. ........
اخبار فوری اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
#دلبری_های_دختر_ایرونی #قسمت_چهاردهم مجری:خوب دیگه بریم سراغ بازنده امروز چون منم دوست دارم زودتر
#دلبری_های_دختر_ایرونی
#قسمت_پانزدهم
خدا خدا می کردم که حداقل من نفر آخر باشم این جوری راحتتر با خودم کنار میام. داشتم با خودم فکر می کردم که اگه دنیل خواست بهم نزدیک شه از فنون رزمی که یکمی بلد بودم استفاده میکنم و... همینجوری داشتم با خودم شاخ و شونه میکشیدم که به یه چیزی برخورد کردم. بالای سرم رو که نگاه کردم دیدم سرم تو سینه.ی دنیل فرو رفته و اونم داره میخنده. یه لحظه حسرت خوردم که اگه کفشای پاشنه دارم پام بود ممکن بود الان هم طعم لباش رو بچشم.(چه بی حیا) -سلام عشق من. :برو خودتو سیاه کن ما خودمون یه عمره زغال فروشیم برو به یکی این حرفا رو بزن که باورت کنه - حالا چرا عشق من این قدر عصبیه نگران نباش با پارتی بازی یه کاری میکنم که اولین نفر باشی - زهی خیال باطل من بخوام با تو باشم؟ اونم اولین نفر؟ - چی چی باطل؟ ایرانیها هم پیشرفت کردنا - کرده بودن شما خبر نداشتی، یه لحظه به این فکر کردم که ولگا داره ما رو میبینه چون من پشت به پنجره بودم و دنیل رو به روش، یه فکر شیطانی به سرم زد. یهو دنیل رو بغل کردم و لبمو به گونه هاش رسوندم و بوسش کردم. دنیل یه لحظه از کارم شوکه شد اما اون باهوشتر از این حرفا بود چون آروم زیر گوشم گفت: - زدی به هدف ولگا ما رو دید. توی اون شرایط باید یکم خجالت میکشیدم اما به جاش راهمو کج کردم و گفتم: - تو مسابقه می بینمت. - به امید اول شدنت - بدو بدو.... وقتی به اتاق رسیدم ولگا و مگی رو دیدم که دارن به خودشون می رسن آخه یه ساعت دیگه میبایست اونجا بودیم. به ولگا نگاه کردم و مثل خودش یه پشت چشم هم نازک کردم خون خونشو میخورد. از این کارم کیف کردم. رفتم طرف اتاقم تا آماده شم یه بلوز و شلوار جین که خیلی خیلی قشنگترم میکرد با موهای لخت اتو شده واقعا قشنگم کرده بود. بعد از نیم ساعت اومدم بیرون و دیدم اون دو تا هم حاضرن. با هم راه افتادیم طرف ماشین. توی اون لحظه واقعا استرس داشتم....... نمیدونستم اسمشو چی بذارم اضطراب هیجان یا... اسمش رو نمی دونم اما حس جالبی بود حسی كه با اینكه نمی دونستم چیه اما ازش نمی ترسیدم. نميدونم شاید هم به خاطر حسی بود كه به دنیل داشتم. نميدونم چرا ولي تو اون لحظه با جان مقایسهاش كردم. هر دوتاشون خوش تیپ بودن هر دو پول دار ولی دنیل چیز دیگه ای بود در ضمن من اگه تا آخر دنیا هم مجرد می موندم حاضر نمیشدم با جان ازدواج كنم مخصوصا با اون كاری كه با خونوادم كرده بود. توی همین افكار بودم كه صدای شدید ترمز كردن لیموزین منو به خودم آورد مثل این كه یه ماشین جلوی لیموزین ما پیچیده بود و راننده هم داشت با رانندهی اون ماشین حرف میزد. حواسم از بحث دو راننده به مگی كه خیلی با ولگا صمیمی شده بود پرت شد داشتن خیلی آروم با هم حرف میزدن و همین باعث شد كه من گیرنده هام رو واسه شنیدن حرفاشون به كار بندازم. خوب كه گوش كردم دیدم دارن دربارهی من حرف میزنن و همین هم كنجكاوی یا بقول خودمون فوضولیم رو بیشتر تحریك كرد خوب كه گوش كردم فهمیدم كه ولگا از بوسهی مصلحتی صبحمون برای مگی گفته. حرفاشون بوی حسادت میداد و این منو بیشتر از همه چیز هیجان زده ميكرد. بعد از حدود ده دقیقه راننده برگشت و بطرف استودیو راه افتادیم بازم اون اضطراب لعنتی به جونم افتاده بود. یهو یاد حرف خانوم جون افتادم همیشه میگفت وقتی اضطراب داری چشماتو ببند و هرچی ميخوای از خدا بخواه. منم اومدم همینكارو بكنم اما خودم هم هنوز نمیدونستم چی ازخدا ميخوام پس بيخیال این كارا شدم. انتظارمون خیلی طول نكشید و زودتر از اونی كه فكر میكردم به استودیو ضبط رسیدیم. یه نفس عمیق كشیدم و راه افتادم. به محض ورودمون صداي دنیل رو شنیدم كه درحالی كه به طرفمون میومد بلندگفت: دخترا پنج دقیقه وقت دارین زود باشین خودتونو واسه یه زندگی رویایی آماده كنین... تا دنیل به ما رسید ولگا خودشو بهش چسبوند و اول به من نگاه كرد و بعد لباشو محكم به لبای دنیل رسوند. داشتم ازحسادت ميمردم و هدف اون لعنتی هم همین بود بخاطر همین هم تصمیم گرفتم به روی خودم نیارم به جاش رفتم جلوی آینه و بعد از رضایت ازچهرهی خودم بطرف میز مصاحبه رفتم. كمتر ازیك دقیقه بعد ولگا و مگي و دنیل هم اومدن و هركدوم سرجای مخصوص خودشون نشستن. بعد از آوردن آب برامون مجری برنامه كه اسمش جرج بود هم اومد و با همهی ما دست داد و به جایگاه خودش رفت و دراین لحظه بود كه برنامه شروع شد جرج: سلاااام به همه بینندههای باحال مسابقهی ... همون زمان همهی اونایی كه تو سالن حضور داشتن با صدای بلند گفتن" عاشقم كن" جرج با لحن پرشور همیشگی ادامه داد: آفرین به بینندههای باهوش! همونجوری كه همتون میدونید و شاید هم نمیدونید از روز بر اساس قرعه كشی نوبت ورود این سه تا خوشگل به كاخ رویایي واسه یه روز مشخص میشه. ميدونم كه همه منتظرین بدونین كی اول میشه اما حالا فعال تو خماریش بمونین.
ادامه دارد...
#دلبری_های_دختر_ایرونی
#قسمت_شانزدهم
خیلي با انرژی حرف می زد و همین بود كه تا حدودی اضطرابم رو كم میكرد. دلم نمیخواست هول كنم و طبق معمول هم تو حفظ ظاهر موفق بودم. جرج رو به دنیل كرد و گفت: دنیل جان، دوست داری كدوم یك از اینا اول بیان تو خونت؟ و بعد هم یه چشمك بهش زد كه معنیش خیلی منو می ترسوند امیدوار بودم حداقل نیمهی ایرانیش فعال بشه و كار به جاهای باریك نكشه چون اون جوری اگه منو نمیخواست رسما بدبخت ميشدم. دنیل: خب راستش... هم ولگا هم مگی منتظر جواب بودن و اینو به تابلوترین نحو ممكن نشون دادان من هم خیلی دلم میخواست نظرشو بدونم اما خودمو بیتفاوت نشون دادم. دنیل چند ثانیهای مكث كرد و بعدش با یه لحنی كه شیطونی ازش میبارید گفت: نمیدونم. از جوابش خوشم اومد خیلی آدم جالبی بود. به مگی و ولگا نگاه كردم دو تاشون مثل بادكنكایی شده بودن كه بادشونو در حد تیم ملی خالی كرده باشن خیلی ضدحال خورده بودن و این حالتشون كیف منو تكمیل كرد. جرج هم كه انگار مثل من از جواب دنیل كیف كرده بود با خنده ادامه داد: و حاالاااااااااااااا..... نفس هاتون رو تو سینه حبس كنید چون لحظهی نهایی نزدیك است فقط دو دقیقه مونده تا تكلیف معلوم شه. اون گوي طلایی كه گوشه سمت چپ میز هست رو نگاه كنین.... این همون گویی هست كه سرنوشت رو مشخص ميكنه.
تا حالا به گوی طلایی دقت نكرده بودم. یه گوی خوش رنگ یا پایههای موج دار روي میز قرار داشت. یه سری توپ توش بود كه احتمالا اسمای ما توشون نوشته شده بود چیز جالبی بود با دیدنش خوشحال شدم نميدونم چرا ولی اضطراب اولیه رو نداشتم.... جرج هم كه انگار كرم داشت فقط سعی داشت اضطراب ما رو بالا ببره. سعی میكردم به حرفای توجه نكنم تا اینكه یهو با داد و فریاد گفت: به اون تایمری كه با پروژكتور روی زمین تصویرش افتاده نگاه كنید فقط یك دقیقه تا لحظهی نهایی مونده... سه دو یك و حاالااااااااا تایمری كه روی زمین بود شمارش معكوس رو شروع كرد سعی كردم اضطرابم رو پایین بیارم بخاطر همین یه صلوات زیرلب فرستادم. ناخودآگاه چشمم به اون سمت كه دنیل بود افتاد بلند شد و به طرف گوی طلایی رفت. سرمو برگردوندم و به ولگا و مگی نگاه كردم دو تاشون سرشون رو انداخته بودن پایین. پنج... چهار... سه... دو... یك
سهتایی همزمان سرمونو آوردیم بالا و به دنیل نگاه كردیم مثل این كه استرس ما به جرج هم سرایت كرده بود چون داشت ساكت و آروم به ما نگاه ميكرد. دنیل با دستاش گوی رو چرخوند و اولین توپ رو بیرون آورد سرشو باز كرد و جلوي دوربین گرفتش: " نفر اول مگی ادواردو." مگی از سر آسودگی نفسشو بیرون داد و با غرور به ما نگاه كرد. دستای دنیل دوباره داخل شد و گوی بعد رو بیرون آورد و باز هم... " نفر دوم ولگا تیمبرتون" حالا هر دو با غرور به من نگاه ميكردن ولی من خیلی ناراحت نبودم نميدوم چرا ولی یه جورایی خوش حال هم بودم. جرج گفت: دنیل خیلی زرنگی خوشگل ترینشونو گذاشتی آخر كه مزش از یادت نره و خودش با صدا خندید. ولگا و مگی از این حرف جرج ناراحت شدن و دنیل به لبخندی بسنده كرد. ناراحت به نظر ميرسید ولی دلیلش رو درك نميكردم. جرج ادامه داد: خب یه آهنگ پخش میشه و بعدش با سه نفر مصاحبه ميكنیم. از دنیل عزیز خواهش ميكنم یه آهنگ رو انتخاب كنه. دنیل بعد از كمی فكر گفت: آهنگ girl pretty مناسب این برنامست. چند دقیقه بعد اهنگ شروع شد.....
آهنگ قشنگی بود و البته مثل اینكه هورمونهای قر دادان رو شدیدا توی ولگا تحریك كرده بود چون همش داشت خودشو تكون میداد آخی بچم قر تو كمرش خشكیده. وقتی كه آهنگ تموم شد جرج گفت: - خب دیگه حالا هر چی كه باشه نوبت مصاحبه با این شركت كننده هاست از نفر اول یعنی مگی شروع ميكنیم. و به مگی كه لباسش همهی اجزای بدنش رو به طور كامل نشون میداد چشمك زد. مگی از وقتی كه ما این جا اومده بودیم خیلی عوض شده بود بیشتر با ولگا ميگشت و این جوری شده بود. توی این دوازده سالی كه با هم دوست بودیم هیچ وقت این جوری لباس نپوشیده بود. نچ نچ نچ براش متاسفم جرج: مگي جان لطفا بیا بالا وقتی كه جرج اینو گفت تعدادی از حضار توی سالن دست زدن و مگی با عشوهای كاملا خركی رفت و پیش جرج وایساد. جرج: چه حسی داری؟! - خوشحالم
- مگي اضطراب هم داری؟ - اوهوم - به نظرت در برابر بقیه شركت كننده ها شانسی هم واسه ورود به كاخ آرزوها داري؟!!! و یه لبخند ژكوند به من زد. مگی كه منظور جرج رو خوب فهمیده بود ابروهاش رو یكم تو هم برد و گفت: - امیدوارم كه داشته باشم آخه...
ادامه دارد...
#دلبری_های_دختر_ایرونی
#قسمت_هفدهم
مگی گفت: - امیدوارم كه داشته باشم آخه همهی اونایی كه اون جا نشستن یه زمانی با من دوست بودن پس ما ميتونیم با هم كنار بیایم. طعنهای كه توی كلامش بود خیلي واضحتر از اونی بود كه فكرشو ميكردم. یكم ناراحت شدم اما زود خودمو به بیخیالی زدم. جرج: نظرت رو دربارهی مرد خوش تیپ ما بگو. مگی با یكم ناز به دنیل نگاه كرد و گفت: معلومه كه دیوونشم. جرج در حالی كه یه پوزخند گوشهی لبش خودنمایی ميكرد دوباره پرسید: خب به نظرت نظر اون دربارهی تو چیه؟! مگی كه معلوم بود انتظار شنیدن این سوال رو نداشت با حالتی كه دست پاچگی توش داد ميزد یه چشمك به دنیل زد و گفت وقتی رفتم خونهاش نظرشو ازش بپرسین. جرج: ممنون از جوابت.... خب دیگه سوالی ندارم حرف خاصی نداری؟! - نه فقط ميخوام بگم واسه فردا لحظه شماری ميكنم. جرج: خب پس از همین حالا لحظه ها رو بشمار تعدادش رو به ما گزارش كن با این حرفش مگی بنفش شد و كل سالن هم زدن زیر خنده و به این ترتیب مگی با یه حالتی كه عمق ضایع شدنس رو نشون ميداد اومد توی جایگاه نشست. جرج: و حالا ولگا.... دختری اصیل از تبار روسیه ولگا متوجه طعنهی كلام جرج شد. كلا جرج مثل اینكه امروز از دندهی چپ بلند شده بود و همه رو ضایع ميكرد نميدونم روی چه موضوعی دربارهی من میخواست كلیك كنه؟ وقتی كه ولگا بلند شد جمعیت بیشتری تشویقش كردن. تو صورت مگی رگههای حسادت رو ميدیدم. همیشه وقتی حسودی ميكرد دور دماغش قرمز ميشد و قیافهی خیلی بامزهای پیدا ميكرد. جرج: احساست؟! - به نظرم این ادامهی مسابقه الكی هست چون معلومه كه دنیل منو انتخاب كرده! اوه اوه اوه اعتماد به سقفو برم من! جرج: از كجا مطمئنی؟! - سریه و دوباره همان پوزخند كه به خیابونی بودن ولگا اشاره داشت - اضطراب داری؟! - خیلي كم - خب خب خب نظرت دربارهی دنیل؟! - خیلي باحاله از همه نظر و عمدا به دنیل نگاه كرد كه عكس العملشو ببینه و دنیل هم یه دونه از اون خندههای دختركش تحویلش داد كه حسادت رو در من فعال كرد. - و نظر دنیل دربارهی تو؟! - باحالم جرج با خنده گفت: پس چه حال تو حالی شود.
-و حاالااااااا..... مهرسا...
تا اینو گفت همهی سالن با هم شروع به دست زدن كردن و این اون یه ذره حسادت رو از بین برد....... جرج میکروفن رو سمت من گرفت و گفت :به به .... عزیزم نوبت توا ..... خودت رو چندم میبینی .... به نظرت شانسی هم داری طبق معمول با اخم و بی تفاوت گفتم: راستش من از اولشم برای برنده شدن نیومده بودم فقط اومده بودم که مجانی تابستون خوبی داشته باشم .... چی از این بهتر؟ :یعنی اصلا علاقهای به دنیل نداری؟ پوزخندی زدم و بهش خیره شدم: راضیم به رضای خدا ، صدای خندهی حضار بلند شد . جرج رو به دوربین کرد و گفت: از نظر من دختر خیلی اغوا گریه .... عزیزم اگه دنیل نخواستت من تو استودیو شماره چهارم .... همه خندیدن ..... : راستی نظرت راجع به اون عکسا چیه؟ من که درست و حسابی اون عکسا رو ندیده بودم ولی واسه اینکه کم نیاورده باشم سرتکون دادم و گفتم: عکسای خوبین .... اگه بخوایین بقیهاشم خودم دارم .... ولی قیمتش بالاس چون خیلی خیلی خصوصی تره و بعد سمت دوربین با ناز چشمکی زدم. دوربین سمت دانیل چرخید و دانیل هم لبخند موذی زد و شونهاشو بالا انداخت ....ولگا داشت منفجر میشد خیلی خیلی عصبی بود و میشد عصبانیت رو توی چشاش خوند .... برنامه تموم شد و من که خیلی خسته شده بودم به سمت خوابگاهم رفتم تا دوش بگیرم سر راهم برخورد کردم به مگی خواستم بی تفاوت از کنارش رد شم که مچمو گرفت:به به خانوم خوشگله :این چه بازییه مگی.... دستمو ول کن شکستیش با نفرت تو چشمام زل زد: دستمو ول کن .. :بازی رو تو راه انداختی قرار بود فقط کمکم کنی اما تو بجاش هر شب میری پشت درختا و با اون عشق بازی میکنی دستمو روی بینیم گذاشتم :هیس آرومتر این دری وریا چیه که میگی :دری وری چیزیه که تو میگی .... :ببین باور کن اون عکسا کار من نبود.... خواهش میکنم باور کن .... میبینی که من همه جا میگم عاشق اون نیستم :آره ولی با این کارت داری بیشتر وابستش میکنی، دستمو ول کرد دلم به حالش سوخت بوسیدمش: مگی من رفیق دوازده سالهی توام ... خواهش میکنم از همکاری با اون افریته دست بردار من که باید کوله بارمو ببندم و امروز و فردا برم و تا سه هفتهی دیگه هم برنمیگردم ..... :تو به من خیانت کردی :نه .... من هنوزم حاضرم تو رو بهش برسونم ...کمکت میکنم :پس اثبات کن .... قول بده اگه حتی اون تو رو خواست تو اونو نخوای :خیلی خب ...گوش کن با صدای بلند فریاد زد :قول بده :خیلی خوب قول دلم شکست مجبور بودم قول بدم چون حس عذاب وجدان داشتم غافل از اینکه روز به روز عاشقتر خواهم شد هواپیما ساعت دو ظهر پرواز میکرد نمیدونم چرا دنیل خودش منو میرسوند تو راه اصلا حرف نمیزد فقط گهگداری نگاهم میکرد خودم سکوتو شکوندم: هی دنی.
ادامه دارد...
داستان و پند. ........
اخبار فوری اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
#دلبری_های_دختر_ایرونی #قسمت_هفدهم مگی گفت: - امیدوارم كه داشته باشم آخه همهی اونایی كه اون جا نش
#دلبری_های_دختر_ایرونی
#قسمت_هجدهم
خودم سکوتو شکوندم: هی دنیل واسه چی خودت اومدی؟ پاول منو میرسوند، :چون میخواستم دلتنگیمو جبران کنم ... چرا نمیمونی؟ :چون باید برم پیش مامانم تا شک نکنه .... :اوکی اذیتت نمیکنم ... همش دوهفتس چرا الکی فیلم بازی میکنی؟ تو که خودتم میدونی از من بدت میاد :یادت میاد بچه که بودی دندونت که یکم لق میشد هی باهاش ور میرفتی .... با این که درد داشت اما دردش لذت بخش بود ...... عشق هم یه همچین چیزیه دردش لذت بخشه ... عشقه من با نفرته ... اما حس میکنم تو بهم نارو نمیزنی :ببین دنیل من اصلا دوستت ندارم ..... اگه شیدا بهت گفت دوستت داره و نارو زد من بهت نگفتم دوستت دارم پس امکان داره بهت نارو بزنم دلم شکست من بهش علاقه داشتم اما جواب مگی رو چی میدادم؟ :به نظر من مگی بهترین گزینه واسه توا.... :تو دروغ میگی من میدونم که دوستم داری :نه ... من دوست ندارم، باشه ولی ما یه هفته قراره باهم باشیم پس این یه هفته برام بهترین هفته عمرمو بساز .... تو تنها عشق منی.... میخوام خاطرهی خوبی ازت داشته باشم بعدشم با یکی از همون دوتا عروسی میکنم که البته دلم نمیخواد اون ولگا باشم ... برای این اصرار نمیکنم که باهام ازدواج کنی که دیگه توان شکست عشقی رو ندارم میخوام همین شخصیت کثیف رو حفظ کنم :نمیدونم چی بگم .... دنیل تو واقعا انقد که عوضی نشون میدی عوضی نیستی خندید و بهم خیره شد بغضشو فرو داد :دوستت دارم مهرسا .... باور کن .... میدونم اون خدایی که باهام لجه تورم داره ازم میگیره به خودم قول دادم دیگه به هیچ دختری نگم دوسش دارم .... تو رم به خدا میسپرم خدایی که تو اعتقاد داری بهش ولی یک هفته بذار طعم عشق رو بچشم ترمز دستی رو کشید :رسیدیم دلم آشوب بود حسشو میدونستم منم برای اولین بار عاشق شده بودم .... :یه جمله بهت بگم: عشقای قبل از تو سوء تفاهم بود.
اینو با فارسی و لهجه گفت خندم گرفت بی اختیار گونشو بوسیدم و ازش جدا شدم دنیل: به امید دیدار عزیزم، وقتی رسیدم خونه بعد از ظهر بود پول تاکسی رو حساب کردم و داخل خونه شدم خونه طبق معمول سوت و کور بود کلید انداختم و وارد شدم بابا نشسته بود روبروی تلویزیون و بی صدا تلویزیون میدید و مدام هم سرفه میکرد رفتم پشت ویلچرش وایسادم و دستمو روی چشماش گذاشتم بابا دستشو روی دستم کشید: مهرسا بابا خودتی؟ :آره بابایی جونم خودمم چطوری؟ ببین برات چی آوردم شکلاتی رو که آخرین لحظه ها از بساط دنیل کش رفته بودم روبروی چشاش گرفتم. بابا سرفه محکمی کرد و گفت: بابا جون به نظرت من میتونم این شکلات رو بخورم با این وضع بیماریم :ای وای پس نمیتونی نه... خب با اینکه من شکلات اصلا دوست ندارم مجبورم بجای تو این شکلات رو بخورم بابا قهقهی همراه با سرفه ای کرد و گفت: ای شیطون تو که از اولم بفکر بابای پیرت نبودی... :چرا واسه شما هم چند تا پیرهن خریدم جیگر شی بری مخ دخترای امریکا رو بزنی. :آره حتما با این ویلچر.... راستی دیشب جان اینجا بود گفت کی حاضر میشی واسه جشن نامزدی؟ شکلات پرید گلوم :واسه چی باید نامزد کنم ؟ بابا یکم صداشو برد بالا: مهرسا تو به مادرت قول دادی دیروز یکی از طلبکارا اومده بود دم خودنم با تفنگ تهدیدم کرد.نفس عمیقی کشیدم و گفتم :خوب بابا شما توقع داری من خودمو بخاطر اشتباهات شما تباه کنم بابا صداشو بیشتر برد بالا :چه تباهی چه کوفتی؟ دارن فرش زیر پامونوم میبرن... جان خیلی پولداره در ضمن خوشقیافه هم هس تورم خیلی دوست داره... :بابا جون شما که خودت بریدی و دوختید..... لااقل تا سه هفته ی دیگه وایسید :قراره تا سه هفته ی دیگه موجزه بشه ؟ :آره ...مطمئن باش :خیلی خب .... تو فعلا با جان نامزد کن یه مراسم سوری بگیریم که جان دهن اینا رو ببنده .... تا بعد :باشه ولی عقدی در کار نیستا :اوکی.... ولی یادت نره کاری نکن که شک کنه حالا اون معجزه چی هست :هیچی دوستم مگی رو میشناسی :همون دختر مو هویجیه :آره .... اون خیلی پولداره قرار شده اگه من کمک کنم بهش که تویه مسابقه دختر شایسته قبول شه بخشی از جایزشو بده به من :خب این شد یه حرف حساب.... :خوب ددی مامانیم کو؟ :مامانت رفته آرایشگاه تو که نبودی رفت استخدام شد ...... بلکم خرج خونه در بیاد .... :بابا تو با هوسبازیات خیلی به ما بد کردی باباسرشو انداخت پایین و گفت :شرمندم.... جبران میکنم. گوشیمو از میز برداشتم و از بابا دور شدم گاهی اوقات ازش متنفرمیشدم ..... رفتم توی اتاقم و خوابیدم. شنیدم بابا زنگ زد به جان و واسه شب دعوتش کرد ..... با صدای مهربون مامان بیدار شدم دستشو روی موهام کشید: به به دخترم کی رسیدی جان اومده بیدار نمیشی میخواستم بگم بدرک که جان اومده اما برعکس دست مامان رو بوسیدم و خواب آلوده گفتم :چرا الان یکم بخودم میرسم میام...
ادامه دارد...
#دلبری_های_دختر_ایرونی
#قسمت_نوزدهم
مامان که از اتاق رفت بیرون رفتم جلوی آینه نشستم همش فکرم پیش دنی بود چقد دلم براش تنگ شده بود یه لحظه تصور کردم تو آینه عکس اونه پیش خودم خندیدم یه پیراهن سفید بلند پوشیدم موهامم از دوطرف بافتم و رفتم پیش بقیه جان با دیدن من گل از گلش شکفت رفتم جلو حسابی باید خرش میکردم: سلام جان :سلام عزیزم چقد خوشگل شدی انگار حسابی آب رفته زیر پوستت سفرخوش گذشت؟ :بله ..... رفتم جلو و بابا و مامان جان رو بوسیدم و کنار برادرش نشستم ... چطوری الویس؟ الویس: خوبم زن داداش، لپ الویس کوچولو رو کشیدمو به حرف بقیه گوش دادم بابای جان شروع کرد: خب پس بالاخره عروس خودمون شدی ... :آره دیگه.... بالاخره دخترا ناز دارن دیگه شما باید نازمو میخریدید. بابای جان: شایدم وعده های ما باعث شده تو قبول کنید جان اعتراض کرد: پدر! من هم با کنایه گفتم: از خودمون میگیرید به خودمون میخواید پس بدید کنایه هم میزنید :خوشم میاد معلومه دختر اون بابا و عروس خودمی تو باید تو شرکت خودم مدیریت کنی :پوزخندی زدم و گفتم :نظر لطفتونه. جان :عزیزم بیا بریم بیرون باهات صحبت کنم، باهم دیگه رفتیم بیرون و شروع کردیم به قدم زدن دستشو دور کمرم انداخت و پیشونیمو بوسید: چی شد بالاخره رام من شدی :من از اولم دوست داشتم منتهی ناز میکردم :ای جان..... خوب کی عقد کنیم من کی مسلمون شم :عزیزم عقد زوده بیا جشن نامزدی رو بگیریم یه ماه دیگه عقد میکنیم :باشه هرچی تو بخوای. جان زیادی سرخوش شده بود و همین من رو واسه رسیدن به هدفم بیشتر تشویق ميكردم خیلی كیف میداد كه آدم یه جوری بزنه تو برجك اینا مخصوصا خودش و باباش.... دستشو انداخت دور گردنمو می خواست لبامو ببوسه كه سریع به خودم اومدم و با یه لحن پر از ناز و عشوه گفتم: - عزیزم مثل این كه یادت رفته من ایرانی هستما فقط یه كوچولو صبر كن بعدش كاملا مال خودت ميشم. خودم كه حتی نیم درصد به چرندیاتی كه داشتم بلغور ميكردم اعتقاد نداشتم ولی جزء نقشم بد دیگه. ده دقیقه بعدش دیگه تصمیم گرفتیم بریم بالا. دستشو دور كمرم حلقه كرد. با این كه خون خونمو ميخورد اما سیاستمو حفظ كردم و هیچی نگفتم. دم در ورودی هال وقتی كه فهمیدم همه به ما توجه ميكنن یه نگاه خمار به جان انداختم كه دیگه همه مطمئن شن كه من راضی هستم. به سمت مبل راه افتادیم و با یه ببخشید از جان دور شدم و بعد از خوردن یه لیوان آب پیش مامانم نشستم. مامان: مهرسا برو یه دونه از اون آهنگایی كه صبح تا شب گوش ميدی رو روشن كن كه این شادی رو جشن بگیریم. بلند شدم و سی دی جدیدی گ رو كه از خونهی دنیل كش رفته بودم برداشتم. با دیدن سی دی بازم یاد دن افتادم و داغ دلم تازه شد. دو هفته خیلی زیاد بود نمی دونم چرا ولی خیلی دلم براش تنگیده بود. یاد جملهای كه همیشه معلم فیزیكمون ميگفت افتادم:
"love is a big lie, don't believe it "
یعنی راست ميگفته؟ پس اسم این حسی كه به دنیل دارم چیه؟ خدایا یهو نفس یه نفر رو بالای سرم حس كردم یه لحظه جایگاه خودمو فراموش كردم ميخواستم جیغ بزنم كه صورت جان رو بالای سرم دیدم. جان: خانوم خوشكل این آهنگ ما چی شد؟ من: هیچی الان میام عزیزم. سی دی رو توی دستگاه گذاشتم و پیش مامان اینا رفتم. تا حالا به آهنگایی كه تو سی دی بود گوش نكرده بودم. بعد از یكی دو دقیقهای كه گذشت صدای آهنگ بلند شد با شنیدن آهنگ چشمام چهار تا شده بود... آهنگ فارسی بود یعنی دنیل آهنگ ایرانی گوش می ده؟! من خودم تو این مدت شاید پنجاه تا آهنگ ایرانی بیشتر گوش نكرده بودم ولی دنیل؟... خیلی برام جالب بود.
خونوادهی جان هیچی از آهنگ نمی فهمیدن، آهنگ دخترا باید برقصن ابی بود. ایول دنیل... از این كارا هم بلد بود. با این كه هیچی نمی فهمیدن اما خب بالاخره چون فضای آهنگ شاد بود فهمیدن مناسبه. بابای جان: خب مهرسا جان كی مراسم رو برگزار كنیم؟ من: فرقی نميكنه بابا جون، خودم از لحن لوسم حالم بهم ميخورد اما... بابای جان: خب پس آخر همین هفته خوبه؟ دو دقیقه ای طول كشید تا حرفشو فهمیدم چییییییییییی؟ یعني پس فردا؟ :باشه مشکلی نیست اما اگه میشه تا دو هفته صبر کنید من باید یه سفر برم بعد، بابای جان: باشه مشکلی نیست ... منم حرفی ندارم ولی یه حلقه بندازید که نشون باشید با هم دیگه :باشه عالیه. همه به سالمتی نوشیدن به غیر از من که دلم تنگ عشقم بود ... جشن نامزدی مفصلی گرفتیم و تمام همکلاسی ها رو دعوت کردیم غیر از مگی که آخرای هفته خودشو میگذروند از همه بچهها خواسته بودم که به مگی تو این یه هفته چیزی نگن تا خودم بهش بگم و سورپرایزش کنم اما خودم میدونستم که همش دروغه و میخوام مگی رو دوربزنم ولی نه... من میخواستم همه چی بسپرم به دست زمونه و تقدیر و سرنوشت...
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
داستان و پند. ........
اخبار فوری اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
#دلبری_های_دختر_ایرونی #قسمت_نوزدهم مامان که از اتاق رفت بیرون رفتم جلوی آینه نشستم همش فکرم پیش
#دلبری_های_دختر_ایرونی
#قسمت_بیستم
نوبت من فرا رسید جان یه لحظه ولم نمیکرد وسایلمو جمع کردم و به همراه جان به فرودگاه رفتم در فرودگاه جان مدام سوال پیچم میکرد: عزیزم حالا این سفر واقعا لازمه؟ :آره لازمه .... یه کاره واسه تحقیق دانشگاه خودم از دروغام خندم گرفته بود دستمو گرفت بوسید: کی میای :هفته دیگه :مگی کجاس :من نمیدونم یعنی اونم سفره .... :خیلی خب.... من دیروز باهاش حرف زدم گفت وگاسه و تو هم قراره بری پیشش :چیز دیگه ای نگفت. با شک نگاهم کرد: مثلا؟ :هیچی.... چرا انقد لکنت داری :نه من؟ باید برم دیرم شده عزیزم گونشو بوسیدم و لپشو کشیدم بابای گوشهی لبمو بوسید و باهام خدافظی کرد به سمت هواپیما پرواز میکردم..... تو هواپیما مدام فکرم پیش دنیل بود نکنه تو این دو هفته شیطونی کرده باشه نگنه دیگه منو دوست نداره ..... تو دلم انگار دارن رخت میشورن! تا رسیدیم چشمم دنبال دنیل بود چفد لاغر شده بود ریش درآورد با دیدن من دست تکون داد و به پاول اشاره کرد که وسایل منو ببره و من با ماشینش برم. جلو رفتم و خودمو انداختم تو بغلش. بغلم کرد و موهامو بوسید :سلام عزیزم :صورتشو بوسیدم :چطوری دنی :خوبم عزیزم بریم که داشته باشیم یه هفته پر از قشنگیو دستشو دور شونم انداخت و با هم رفتیم :چه خبر از اون دوتا: هیچی دیگه ..... : خوش گذشت :آره بد نبود.... میخوام ولگا رو برکنار کنم و بعد بین تو و مگی انتخاب کنم :من که شرایطمو واست توضیح دادم .... :بس کن بیا بریم .... با همدیگه به سمت کاخش راه افتادیم چقد قشنگ بود چقد دلم واسه اینجا تنگ شده بود مگی رو توی باغ دیدم اومد سمتم و بوسیدم و خندید: دنی تو میشه بری تو من میخوام با مهرسا صحبت کنم :اوکی .... من شما هووها رو تنها میذارم. با مگی گوشه باغ رفتیم. مگی سفت بغلم کرد و بوسید: بگو چی شد، بغضم گرفت میدونستم چی میخواد بگه بغضمو خوردم :چی شده :من تونستم برای اولین بار دنی رو ببوسم واقعا عالی بود، بزور گفتم: خاک تو سرت نتیحه کل این یه هفته یه بوسه بود : آره ... با یکمم ناز و نوازش. بغضمو خوردم و به سمت در رفتم :کجا میری: گوشیم داره تو جیبم ویبره میزنه یه لحظه عزیزم، داشتم خارج میشدم که مگی مرموزانه گفت: نامزدیتم مبارک خودمو به اون راه زدم و به ته باغ رفتم............ نفسمو بالا نمیومد بغضمو خوردم آهی کشیدم میدونستم شانس ندارم رفتم ته باغ کنار یه جوی آب نشستم سرمو توی دستام گذاشتم و شروع کردم به هق هق کردن نمیدونم چرا انقد بدبخت بودم دستمو توی جوی آب بردم و به صورتم زدم اه خدایا ...... من دیگه نامزد دارم نمیشه، کنار جوی آب خوابیدمو به آسمون خیره شدم بوی چمن خیس خورده آرومم میکرد اما یه بوی دیگه هم بود که باعث شده بود من آروم بشم اونم بوی ادکلن تلخ دنیل بود دستمو گرفت توی دستش :کوچولوی من چرا گریه کرده دستشو پس زدم: دست از سرم بردار و گمشو :حتما مگی چیزی گفته؟ با چشمای پر از اشک بهش خیره شدم. سرمو روی پاش گذاشت و اشکامو پاک کرد: ببین تو به من گفتی که هیشکی اندازه مگی دوستم نداره راست میگی... من قبلا یه بار بدجوری شکست عشقی خوردم .... تصمیم جدی گرفتم باهاش عروسی کنم، تو راست میگفتی آدم باید با کسی عروسی کنه که اون دوسش داره مگی درسته زیبایی خاصی نداره ولی میتونه منو به آرامش برسونه ... :مثل اون بازیم ندادی مرسی..... ولی خواهش میکنم بذار این یه هفته با تو باشم قول میدم دستم بهت نزنم فقط نگات کنم ... عشق شیدا عشق بچگیم بود ولی من تازه فهمیدم عشق یعنی چی همه چیزه تو برای من شیرینه .... خنده هات ... بی آبروییات ...... نمیدونم چجوری ترکت کنم ولی تو خودت میگی منو نمیخوای باشه ..... من دیگه طاقت شکست ندارم حداقل با مگی که ازدواج کنم تو چون دوستشی همیشه میبینمت. مگی برای من راجع به مشکلات تو گفت خیالت راحت، از اینکه انقد راحت راجب ترک من صحبت میکرد دلم شکست دستشو گرفتم و بازم اون غرور لعنتی بهم چیره شد :دنی واقعا ممنونم که فهمیدی عشق من یجای دیگست اون چشمای مشکی داره و یه پسر کاملا شرقیه..... وای باید ببینیش: لبخند تلخی زد و گفت: خوشبخت شی فقط این یه هفته رو حواست به من باشه .... اوکی چشمکی زدم و گفتم: حتما .... دنیل: هرچی به مگی بیشتر نگاه میکنم میبنیم زیبایی عجبیبی داره .... من کم کم دارم عاشقش میشم .... :خوبه منم وقتی دوست پسرمو دیدم همین حسو داشتم :تو که میگفتی تا حالا با کسی نبودی :خب الان میگم بودم. مرموذانه نگاهم کرد و گفت: من دوست دارم بچم شبیه مگی شه :منم همینطور :تو هم دوستداری بچت مثل مگی شه؟ :نه منم دوستدارم بچم شبیه عشقم شه اسمش ..... اسمش ... فرزینه :اسمش قزوینه ؟ :نه اون اسم شهره .... اسمش فرزینه :اوکی..... مبارک باشه...... تا حالا بوسیدتت؟ با چشای پر از اشک گفتم : آره با همون یکبار دلمو برد...
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
داستان و پند. ........
اخبار فوری اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
#دلبری_های_دختر_ایرونی #قسمت_بیستم نوبت من فرا رسید جان یه لحظه ولم نمیکرد وسایلمو جمع کردم و به
#دلبری_های_دختر_ایرونی
#قسمت_بیستویک
سرمو با خشونت از سرش گذاشت اونور و گفت: شما زنا همتون فقط پول میخواید پولتو میدم بری نیازی به یه هفته نیست :نه اونجوری خیلی ضایست ..... باید این یه هفته رو باهم بمونیم :خیلی خب...... مجبورم وگرنه من اصلا دلم نمیخواد به دست خورده دیگران نگاه کنم :منم همینطور... اونم دست خورده دوستمو. دنیل با لگد سنگی رو شوت کرد و زیر لب گفت: به جهنم بعد از رفتنش بود که بغض تموم وجودمو گرفت، توی گریه گم شده بودم، خیلی خسته شده بودم حسابی گند زده بودم امیدی به آینده نبود باید با شرایط کنار میومدم ضربه بدی خورده بودم دیگه طاقت نداشتم به سمت اتاق کار دنیل رفتم و طبق معمول بدون در زدن رفتم تو خیلی عصبانی شد محکم مشتاش رو کوبید رو میز: برای چی بدون در زدن میای تو؟ :برای اینکه منم دیگه نمیخوام این بازی رو ادامه بدم دستشو روی پیشونیش کشید و هوفی کرد آرومتر گفت: خب منظور؟ :با نظرت موافقم لازم نیست یه هفته باهم باشیم سریعتر نتیجه رو اعلام کن :نه به نظر منم ضایست. رفتم روی صندلی روبروش نشستم: خیلی خب ... اما من پیشت نمیمونم فقط فیلم برداری چند صحنه رو میکنیم و بعدش منم میرم سمت خونه : باشه اینجوری خوبه منم موافقم. فیلم برداری ها خیلی سریع و بصورت سوری اتفاق افتاد کار من دیگه تموم شده بود مگی رو توی باغ دیدم اشک تو چشمام جمع شده بود مگی بوسیدم و گفت : ممنون که کمکم کردی عزیزم میدونستم تو دوست خوبی هستی تو دلم گفتم لعنت به تو صورتشو بوسیدم و با گریه از کنارش رد شدم به سمت اتاقم راه افتادم وسایلمو کاملا جمع کردم دیگه جا جای من نبود ولگا هم در حال جمع کردن وسایلش بود :دیدی انتخاب نه من بودم نه تو واقعا که ...... حتی فکرم به الیشیا و می می هم میرفت اما این دختره احمق کک مکی زشت نه. آروم گفتم : خوشبخت شن .... :تو اینو میگی چون داری از حسودی میترکی :نه .... مگی بهترین دوست منه ..... داشت از حرص میمرد از کنارش رد شدم .... ساک رو گذاشتم تو صندوق تا وقت رفتن درش بیارم دنیل و مگی با هم دیگه قدم میزدن و من از پشت همون درخت که دنیل وعده شو داده بود نگاهشون میکردم و اشک میریختم کاغذ و قلمی رو که با خودم آورده بودم پهن کردم و شروع به نوشتن کردم:
« دنیل عزیز سلام
حدس بزن الان کجام؟ الان که واست این نامه رو مینویسم پشت همون درختیام که بهم گفته بودی یروز از پشتش نگات خواهم کرد و اشک خواهم ریخت، حق داشتی دلم رو بردی و ولم کردی. به هرحال تو بردی ..... یاد اولین روزای که همش مسخره بازی درمیاوردیم میفتم کاش یکم اونروزا رو باهم بودیم و مثل الان تو و مگی با همدیگه دست تو دست هم راه میرفتیم تو بردی .... به هرحال من از اول به مگی قول داده بودم تو رو بهش برسونم ..... تو انتقام شیدا رو گرفتی و من تویی دیگر هستم در زمان شیداییت .... همهی اون چیزا رو هم دروغ گفتم خدا همیشه جفت ما رو بهمون نشون میده ولی اونا رو به ما نمیده...
دوستت دارم تا زمان مرگ
شنبه هفته دیگه ساعت ۵ مراسم ازدواجمه...
خداحافظ...»
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
#دلبری_های_دختر_ایرونی
#قسمت_بیستودو (پایان)
نامه رو تا کردم و توی پاکت گذاشتم...... و بعد ساکمو برداشتم و زدم بیرون پاکت رو برداشتم و به سمت اتاق دنیل رفتم دیده بودم که با مگی رفت بیرون پاورچین پاورچین پا به داخل اتاقش گذاشتم همه جا تاریک بود چراغ رو روشن کردم و روی تختش نشستم جوراب مشکیش وسط اتاق افتاده بود خم شدم و جورابو ورداشتمو بو کردم، بوی باقالی میداد ولی دوستش داشتم دلم خیلی تنگش بود روی تخت نشستم. و جورابشو بو کردم مثل دیوونه ها گریه میکردم برعکس روی تختش افتادم و گریه سر دادم وسط گریه بودم که یه صدا باعث شد به خودم بیام...
"میتونی اون جورابو یادگاری با خودت ببری فقط توش فین نکن"
سرمو آوردم بالا خودش بود جوراب رو انداختم زمین و گفتم "خیلی بوی گند میده"
گریه نکن .... تو که انقد منو دوست داری واسه چی خالی میبندی .... وسط حرفش صدای مگی اومد: دنیل :بله عزیزم ..... :بیا... :تو بیا....
عصبانی و با حسادت زیاد از جام بلند شدم و جورابو پرت گردم تو صورتش و داشتم میدویدم سمت در که بغلم کرد..........
:ازت متنفرم ولم کن :خب منم ازت متنفرم اون کاغذه چیه؟ بزور از دستم گرفت. بلند بلند شروع کرد به خوندن در همون حال بود که مگی اومد تو و با دیدن ما تو آغوش هم جیغ کشید :
چی؟ چی شد؟؟؟؟؟
دنیل: ببین مگی.... منو مهرسا همدیگرو دوست داریم خواهش میکنم تو سد ما نشو.... اومدم حرفی بزنم که دنیل جلوی دهنمو گرفت....
مگی چشاش پر از اشک شد:................. میدونستم ......... ازتون متنفرم که برای انتقام گرفتن از هم و حس همدیگرو تحریک کردن منو بازیچه کردید............
پریدم و بوسیدمش، اشکاشو پاک کردم : مگی ......... من میرم.............
دستمو گرفت و گفت: نمیخواد شوهری که فکرش پیش یه زن دیگه باشه اصلا بدرد من نمیخوره ...... وسط گریه خندید.......
دنیل من رو درآغوش گرفت و گفت : بیا اندفعه عشقو با همدیگه تجربه کنیم .....
سکانس آخر دوباره گرفته شد و برنده من انتخاب شدم.
جالب اینجا بود که همزمان با بدنیا اومدن پسر من و دنیل، جان و مگی در استرالیا با هم ازدواج کردن ....
« پایان »
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓