╭═─ঊঈ📖رمان📖ঊঈ═──╮
💙⛈💙⛈💙⛈💙⛈💙
✨پسری به دنبال گمشده ها✨
╰┅═ঊঈ قسمت#۵٢ ঊঈ═┅─╯قسمت آخر
خدایـا به هر آنـکه دوسـت میـداری بیـاموز که #عشـق💘
از زندگی کردن برتر است👌
و به هر آنکه دوسـت تر میداری بچشان که #دوسـت_داشتـن☺ از #عشـق هم برتر است👌
روز عقد کنان سهیل و اتوسا فرا رسید🎊
اتوسا چادر سفیدی روی خود انداخته بود سهیل کت و شلوار اسپورت و با ته ریشی که داشت چهره او را دوچندان جذاب کرده بود...
عاقد برای بار سوم بود که می پرسید
دوشیزه مکرمه خانم آتوسا جوادی ایا بنده وکیلم....
اتوسا داشت در دلش سوره کوثر میخواند چشمانش را باز کرد و گفت:
با اجازه بزرگترها بله
صدای کل و شادی بلند شد🎉🎊🎈🎊🎈
***
سهیل در حوزه روانشناسی خیلی حرفیه ایی شده بود استادان او همگی اینده ایی خوب را برای سهیل پیش بینی میکردند...
سهیل در زندگی خود همه گمشده هایش را پیدا کرده بود...
برادر نداشته اش را پیدا کرده بود... عشق گمشده اش را پیدا کرده بود... تنها چیزی که دوست داشت پیدا کند پدر و مادرش بود...
***
کنـار آشنائـی تـو آشیـانـه میـکنم
فضـای آشیـانه را پـر از تـرانه میـکنم
کسـی سئـوال میـکند بـه خاطر چـه زنـده ایـی؟
و من برای زندگی، #تو را بهانه می کنم
⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐
سال ۱٣٩٧
در یکی از روز ها سهیل در مطب روانشناسی خود نشسته بود... مردی حدود ۵۰ ساله وارد مطب شد
سهیل گفت:
_سلام پدر جان بفرمایید
_سلام آقای دکتر ممنون
_از هر جایی که می بینید راحتین صحبت کنید
_ببینید دکتر منو همسرم همش داریم با یه پسر خیالی صحبت میکنیم غذا میخوریم قوم و خویش ها بخاطر این کار ما رو مسخره میکنن دیگه خودمم مرز واقعیت و خیال رو نمیتونم تشخیص بدم... الان احساس میکنم نکنه شما هم وجود ندارین یعنی دارم با یه دکتر خیالی حرف میزنم...
_پدر جان از کی اینجوری شدین؟
_ 30 سال پیش البته اون موقع مثل حالا اینجوری شدید نشده بود... روانکاوی کردند هیپنوتیزم درمانی کردن اما فایده نداشت تا اینکه یکی از دوستام ادرس مطب شما رو بهم داد. گفت روانشناس خوبیه تو کارش وارده من از اصفهان اومدم اینجا...
دلشوره عجیبی به دل سهیل افتاد...
#پایان
یازده و هشت دقیقه صبح
٨٩/۱۰/٢٩
✍نوشته#محمدجواد
💙❤💙❤💙❤💙❤💙#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662