🚩#به_خواست_پدرم
#قسمت_سیوهشت
لینک قسمت سی و هفت
https://eitaa.com/Dastanvpand/10061
تويه تصميم اني تصميم گرفتم لباسم و با يه سرافون قرمز رنگ كه دوتا بند داشت و يه وجب پايين تر از *کمر*م بود بپوشم لباسش خيلي باز بود طوري كه تا وسطاي سينم معلوم بود
دلم براي كامران سوخت اگه من و اينجوري ميديد بيشتر زجر ميكشيد
خواستم لباسو درارم كه باز دوباره كامران اومد داخل
با ديدنم تو اون لباس با لذت به پاهام و *س ي ن ه * هام كه قشنگ معلوم بود خيره شد ولي سريع به خودش اومد و گفت
-سريع لباستو عوض كن اگه ميخواي كار دستت ندم
بعدم سريع از اتاق بيرون رفت
منم سريع لباسم و عوض كردم و رفتم بيرون
كامران روي كاناپه لم داده بود داشت با تلفن حرف ميزد
رفتم جلوشو با اشاره پرسيدم ناهار چي ميخوره
-يه دقيقه گوشي شهاب جان
-چي ميگي؟
-ميگم ناهار چي ميخوري؟
-فرقي نميكنه هرچي درست كني ميخورم
بعدم لبخندي زد و مشغول حرف زدن با تلفنش شد
با حالت متفكر رفتم تو اشپزخونه خوب حالا چي درست كنم؟
تصميم گرفتم مرغ سرخ كنم با سيب زميني
واسه همين شروع كردم
كارم كه تموم شد كامران و صدا زدم
-كامران بيا ناهار امادست
-باشه
بعد چند دقيقه اومد و نشست پشت ميز ولي فكرش حسابي پرت بود و داشت با غذاش بازي ميكرد
اروم پرسيدم
-كامران طوري شده؟
-نه نه
-خوب پس چرا نميخري
-دارم ميخورم ديگه
با لحن مشكوكي گفتم
-اها
تلفنش زنگ خود با سرعت دوييد طرف تلفنشو جوابش و داد
با تعجب داشتم به كاراش نگاه ميكردم
با صداي دادش از اشپزخونه اومدم بيرون و با ترس نگاش كردم
وقتي ديد ترسيدم گفت
-بهار برو تو حياط
سرمو به نشونه نه تكون دادم
سرم داد كشيد و گفت
-ميگم برو تو حياط
با بغض نگاش كردم و سرمو انداختم پايين و رفتم بالا حتي نذاشت ناهارمو كوفت كنم
لحظه ي اخر ديدمش كه با كلافگي دستشو كرد لاي موهاش
اروم اروم اومدم بالا اشكامم اروم اروم روي صورتم ميريخت
خودمو رو تختم انداختم و گريه كردم
اينروزا اصلا تحمل داد و فرياداي كامران و نداشتم اگه يه ذره باهام بد حرف ميزد ميخورد تو ذوقم و اشكم در ميومد گريم بند اومده بود ولي چشام سرخ سرخ شده بود
كامران اود تو اتاق وكنارم ري تخت نشست
برگشتم طرف ديوار
كامرن همونطور نشسه روم خم شد و با لحن ارومي گفت
-بهار خانوم برگرد ببينمت
دستشو كنار دم و گفتم
-ولم كن
-اه اه صداشو نگاه كن،برگرد ببينم باز دوباره تو گريه كردي؟
حرفي نزدم و سعي داشتم بدون اين كه برگردم دستشو از رو بازوم جدا كنم
اومد كنارم رو تخت دراز كشيد و من از پشت به خودش چسبوند يه دستشو زير سرم گذاشت با يه دستشم بغلم كرد
سرشو تو موهام كرد و گفت
-خانوم خانوما ببخشيد سرت داد زدم به خدا اعصابم خيلي خراب بود
با بغض گفتم
-اعصابت خرابه بايد سرمن خالي كني؟
برم گردوند الان صورتامون روبه روي هم بود تو چشاش نگاه كردم و سريع سرمو انداختم پايين
-من معذرت خواهي كردم ديگه بهار خيلي داغونم خيلي
بعدم سرشو گذاشت رو سينم
دستمو لاي موهاش فرو كردم و گفتم
-چيزي شده؟
-اوهوم
-ميخواي بهم بگي چي شده؟
سرشو بلند كرد و بهم نگاه كرد
-مگه من زنت نيستم؟خوب بهم بگو شايد بتونم كمك كنم
-نه اگه بفهمي بيشتر اذيت ميشي
با استرس بهش نگاه كردمو گفتم
-كامران كسي طوريش شده؟اره؟
فقط نگام كرد
داد زدم
-بگو ديگه لعنتي داري سكتم ميدي
-نه نه كسي طوريش نشده
-پس چي شده
-ببين بهار قول ميدي تا اخرش سوال نكني؟
سرمو تكون دادم
-راستش چند وقتيه تلفناي مشكوكي بهم ميشه،همش تهديدم ميكنن
با رس گفتم
اخه چرا؟
نگام كردو گفت
-قرار شد وسطش سوال نپرسي
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
🚩#کارمند_عاشق
#قسمت_سیوهشت
ژاله چه چشای قشنگی داری؟با تعریفش سرمو انداختم پایینمحمودی – چند سالته ؟سرمو که اوردم بالا به چشماش نگاه کردم که حسابی قرمز شده بودن انگار دوتا کاسه خون بودنبا لرزش تو صدام ۲۲ هنوز داشتیم می رقصیدیم که خدمتکاری از کنارمون رد شد محمودی – هی وایستا خدمتکار سینی رو جلو گرفت و محمودی حین رقص یکی از جاما رو برداشت محمودی – تو هم بردار ژاله جون- نه من نمی خورممحمودی – ضد حال نزن دیگه بردا با ترس برداشتم دوباره به شهاب نگاه کردم که با سر از این کار منعم می کرد محمودی – بردارو من برداشتم همونطور که جلو و عقب می رفتممحمودی – می خورم به سلامتی ژاله عزیزو لاجرم تمام جامو سر کشید محمودی – تو نمی خوای به سلامتی من بخوری -من اخه محمودی – بخور دیگه وگرنه حسابی بهم بر می خورهبازم به شهاب نگاه کردم بیچاره دیگه پاک یادش رفته بود برای چی امدیم اونجا رنگ صورتش شده بود مثل گچ از چشای محمودی می ترسیدم چندان حالت طبیعی نداشت جام تو دستم بود و من مونده بودم حالا چه خاکی بریزم تو سرم .خواستم بچزونم که بلایی بدتر از چزوندن امد سرمجامو از دستم گرفت و خودش به لبم نزدیک کرد.دیگه مطمئن بودم هیچ اراده ای برای کاراش نداره محمودی – باز کن اون غنچه رو و من که هاج واج داشتم نگاش می کردم با یه حرکت تمام محتوای جامو خالی کرد تو دهنم این چی بود که به خوردم داد خیلی بد مزه و تلخ بود بر خلاف رنگش که هوس انگیز بود طعم افتضاحی داشت . چشات دیونم می کنه کوچولو…… چرا من زودتر از اینا ندیده بودمت دیگه داشتم حسابی قبض روح می شدم .سرم کم کم داشت به دوران می فتاد . چشام خوب نمی دید چند بار سرمو تکون دادم ولی هنوز حالم همونطوری بود دیگه شهابو نمی دیدم .حالا خوب بود فقط همون یه جامو به خوردم داده بود و بیشترش از گوشه لبم ریخته بود بیرون صداها برام گنگ بود ادما رو نمی تونستم خوب تشخیص بدم وقتی به خودم امدم که به محمودی تکیه دادم و داریم از پله ها بالا می ریم .وارد طبقه دوم شدیم فکر کنم حدود ۴- ۵ تایی اتاق بود به طرف راهرو رفت وسط راهرو در یکی از اتاقارو باز کرد و باهم وارد اتاق شدیم هنوز سرم گیج می رفت- برای چی امدیم اینجادر حالی که در و قفل می کرد محمودی – پایین خیلی شلوغ بود خانومی اینجا بهتره-پس چرا درو قفل می کنیمحمودی – برای اینکه کسی مزاحمون نشه خوشگلهدستم رو سرم بود فکر می کردم هر ان بخورم زمین…. دستمو گرفت و به طرف یه تخت دونفره برد.و منو روش نشوند کمی حالت تهوع داشتم بهش نگاه کردم که داشت کتشو در میورد …خودشم حسابی تلو تلو می خورد…من که یکی کوفت کرده بودم حالم این بود وای به حال اون که از اول مهمونی داشت فرت و فرت کوفت می کرد .کتشو پرت کرد یه گوشه و امد به سمتم ……و…..اروم کنارم نشست و با دستش چونمو گرفت و صورتمو به طرف خودش چرخودن و اروم لبای بد بوشو به لبام نزدیک کرد .گیج و خمار بودم و از اینکه لباش رو لبام بود یه جورایی لذت می بردم .تو همون حالت اروم دستشو گذاشت رو شونمو و منو وادارکرد که رو تخت دراز بکشم و خودشم با هام دراز کشید .با اینکه سرم درد می کرد متوجه یه چیز غیر طبیعی شدم …. انگار مخم داشت دوباره کار می کرد…….. من اینجا چیکار می کردم چرا اینجام…. چشم باز کردم که دیدم تو بغل محمودیم و اونم در حالی که چشاشو بسته و لباش رو لبامه ………..با یه حرکت پسش زدم ولی یادم رفته بود که کسی که مسته چیزی حالیش نیست چه برسه به اون که هیکلش ۲ برابر من بود خواستم از روی تخت بیام پایین که خودشو روم انداختمحمودی – کجا شیطون با هزار ترفند کشونمدمت این بالا حالا می خوای راحت در بری شروع کرده بودم به دست و پا زدن ولی انگار اون داشت پشه می پروند و دست و پا زدن من به چشمش نمی یومد باید کاری می کردم تا وضع خرابتر از این نمی شد .ژاله تاکار دستت نداده زود باشو اون مخ اکبندتو کار بنداز .خرس گنده چقدر سنگینم هست دارم له میشم ……وای مامان محمودی – هرچی زور بزنی بی فایده است ساکت باشو بذار دوتایمون لذت ببریمیه لحظه یاد صحنه ای از یه فیلم افتادم که زنه برای اینکه از دست نگهبانی که براش گذاشته بودن فرار کنه شروع می کنه و با زبون چرم و نرم باهاش حرف می زنه و به حساب طرفو خر می کنه ….. ولی بعد از اون یادم نمیاد اون زن چیکار می کنه …. خوب ژاله تو هم همون کارو کن بعدش خودت یه فکری برای بقیه اش می کنی -عزیزم باشه منم می خوام باهام لذت ببریم ولی اینطو ری که من له میشم و فقط تو لذت می ریهنوز حسابی منگ بودو به سکسکه افتاده بود -قربون برم از روم بلند شد تا بگم محمودی – زرنگی خوشگله می خوای فرار کنی – نه عزیزم کلید که پیشه توه……..