eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.7هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
🚩 با عصبانیت هرچی پول تو کیفم بود در اوردمو پرت کردم طرف پسرکانتظار چنین حرکتی رو از من نداشت و حسابی جا خورد – بگیر اگه کمه بازم بده پسرک- من که چیزی نگفتم خانومدست و پاهام می لرزید خشم بود که وجودمو گرفته بود پسر و دختر هم دیگه نگام نمی کردن فقط گاهی زیر چشمی یه نگاهی می کردنو و دوباره با هم حرف می زدن یاد چند شب پیش افتادمچه بی خیال دنیا نشسته بودم کنارشو با اشتها ساندویچ می خوردم لبخند تلخی رو لبام نشست…..چقدر زود خوشیام تموم شد.خانوم ساندویچتونم اماده استبعد از گرفتن ساندویچ از مغازه زدم بیرون کسایی که از کنارم رد می شدن یا نگام نمی کردن یا انگار اولین باره که یه ادم می بیننحالا که ساندویچ دستم بود دیگه اشتهایی نداشتم کم کم به اخر شب نزدیک می شدم و خیابونا خلوتر می شد. به ساعت نگاه کردم ۱:۳۰ شده بود .پاهام درد می کرد گشنم بود ولی میلم به خوردن نمی کشید نمی دونم کجا بودم خسته بودم دلم می خواست بخوابم بهتره برم خونه اگه هم به خونه سر زده باشه مطمئنا تا الان رفته باید یه ماشین می گرفتم و تا خونه می رفتم اینطوری تا خود صبح هم به خونه نمی رسم اما دیگه پولی برام نمونده گربه جون برای یه بارم که شده خودتو بزن به بی خیالی تو که چیزی برای ازدست دادن نداری بعد از کمی گشتن بلاخره یه اژانس پیدا کردم – اقا ماشین دارید؟کجا می رید؟بهش ادرسو دادم- بفرماید سوار شید الان راننده میادتو ماشین که نشستم سرمو تکیه دادم به شیشه خوابم میومد می خواستم همه چی رو فراموش کنم همه چی رو……. کار ……….بایگانی………… قفسه ها …..زونکنا ….مژی … شرکت … فلش مموری … اقا خسرو…. خونه… اخر ماه ..تخلیه خونه…اطلاعات مرکزی……..رئیس …سبیلام ………عینکم ………دکتر ….. لیزیک (بسه دیگه همه فهمیدن چقدر بد بختی )…….به دستم نگاه کردم هنوز ساندویچ تو دستم بود چشامو رو هم گذاشتم ***خانوم خانوم بیدار شید رسیدیم چشامو باز کردم درست دم در خونه بودیم .چقدر زود رسیده بودیم چقدر شد اقا؟۱۵ تومنکیفمو نگاه کردم ۲ تومن توش بیشتر نبود ……تازه یادم امد پول دیگه ای ندارم وای الان بفهمه پول ندارم کل محلو رو سرم خراب می کنه خوبه به بهانه پول اوردن برم خونه…….. بعدشم هر چی در زد درو براش باز نمی کنمخوب بعدش چی؟بعدشو نمی دونم راسته که می گن خنگی خوب چیکار کنم پول دیگه ای ندارم شاید تو خونه جایی پول گذاشته باشم شاید ولی نه دیروز هر چی بودو برداشتم برم از نرگس خانوم قرض بگیرمنه بابا این موقعه شب اون که خوابه…… تازه هم بیدار باشه مگه اون خسیس به من پول می ده راننده با متلک ………چی شد خانوم نکنه کیف پولتونو زدن – نخیر پول همراه هست ولی کافی نیست اجازه بدید برم داخل خونه الان براتون میارم راننده – پس سریعتر من تا برگردم خیلی طول میکشه – الان میارم صبر کنید ای خدا حالا چیکارش کنم مجبوری بودی اژانس بگیری همین دیگه می خوای غلطای گنده کنی که بهت نمیاد اخرشم اینطوری عین خر می مونی تو گل از ماشین پیاده شدم دو قدمی خونه ساندویچو پرت کردم گوشه ی دیوار کلیدو در اوردم خواستم دروباز کنم چه عجب خانوم بلاخره تشریف اوردن به پشت سر م نگاه کردم شهاب بود نا خود اگاه لبخند به لبم نشست ولی با یاد آوری ظهور دوباره دپرس شدم و اخم کردم و بدون توجه به حضورش درو باز کردمشهاب – قبلا جواب سلاممو می دادی- قبلا فکر می کردم باهام رو راستی شهاب – چیکار کردم که دیگه فکر می کنی باهات رو راست نیستم- مثل اینکه تو هم مثل بقیه فهمیدی من یه خنگم نه….تو توی تمام این مدت منو به بازی گرفتی شهاب – ولی داری اشتباه می کنی- من دیگه با شما حرفی ندارمشهاب – ولی من باهات حرف دارم – لطفا مزاحم نشیدراننده اژانس- خانوم این پول من چی شد نکنه باید تا صبح منتظر باشم به راننده نگاه کردم …پول این ایکبیری رو از کجا بیارم – الان میارم اقاشهاب – اقا حساب خانوم چقدر میشه به شهاب و راننده نگاه کردم نمی تونستم مانعش بشم چون پولی نداشتم جالب بود بعد ظهری اصلا دلم نمی خواست ببینمش ولی حالا فقط می خواستم بشینم و یه دل سیر ببینمش (ژاله جون بشین یه دل سیرم باهاش کله پاچه بخور هههه)راننده که پولشو گرفت دنده عقب گرفت و از کوچه خارج شد حالا من مونده بودم اونپامو گذاشتم تو حیاط و درو بستمو به در تکیه دادم شهاب – این مسخره بازیا یعنی چی؟شهاب – خوب می خواستی از روز اول که امدم بگم ببخشید من فلانی هستم برای انجام ماموریتی امدم اگه میشه لطف کنید و بهم کمک کنید…اره؟……خودت فکر کن خنده دار نیستبا خودم گفتم اره خنده داره که از یه خنگ هم برای رسیدن به اهدافت کمک گرفتی شهاب – برای چی جوابمو نمی دی چند بار به در ضربه زد ولی باز نکردم شهاب – درو باز کن تو دلم گفتم نه باز نمی کنم شهاب – باز کن وگرنه مجبور میشم از بالای در بیام توبازم با خودم گفتم از تو بعید نیست روی میمونم بردی جونمشهاب 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏
🚩 عادت همیشگیش بود هیچ وقت وارد اتاق نمیشه فقط سرشو مثل غاز این ورو اونور می کرد فریده – می دونستی اخر این هفته … همه مهمونی اقای رئیس دعوتیم- وای راست می گی یعنی منم دعوتمفریده – تو نه- چرا؟فریده – تو کارمند جزی کی تو رو ادم حساب می کنهاخمام تو هم رفت- پس برای چی امدی بگیفریده – هیچی خواستم بدونی…تازه فرض کن دعوت هم باشی با این سر و وضع می خوای بیای مثل بچه ها پرسیدم مگه سرو ضعم چطوریهفریده – بگو چش نیست…….من که جات بودم اگه دعوتم می کردن که عمرا دعوت نمی کنن نمی یومدم …..اونجا فقط ادم حسابیا میان تو دلم گفتم حتما یکی از اون ادم حسابیا هم تویی- تو هم دعوتی؟فریده – پس چی من هر سال دعوت می شملبخند تلخی زدم – پس بهت خوش بگذره فریده – نمی گفتی هم خوش می گذشت چیزی نگفتم و اونم بدون حرف دیگه ای رفت کیفمو برداشتم از اتاق زدم بیرون که همزمان فریده و مژی هم امدن بیرونمژده دیگه مثل سابق سر به سرم نمی زاشت ولی هنوز خنده های تمسخره امیزشو می زد .فریده- هی دباغ می خوای بیای مهمونیخوشحال شدم…… اره دوست دارم بیام ولی چطور من که دعوت نشدمفریده – خوب یه راه هست که می تونی بیایذوق کردم…. راست می گی چه راهینگاه معنی داری به مژی انداخت و در حالی که مثل همیشه با تمسخر بهم می خندیدنفریده – اگه دوست داری بیای راهی نداره جز اینکه به عنوان یکی از کارگر بیای اونجا برای کار کردن و پذیراییو بعد بلند زد زیر خندهاز نارحتی سر جام وایستادم بازم رو دست خورده بودمچند قدمی که جلوتر از من رفته بودن که فریده برگشت و گفت بابا خودتو خیلی تحویل می گیری دباغ …. حرص نزن فکر نکنم برای اون کار هم تو رو قبول کنن….. مردم که گناه نکردن موقعه پذیرایی از دست یه خدمتکار زشت لیوان شربت بگیرن و باز خندید.زبونم لال شد و نتونستم جوابی بهش بدم ….عادت کرده بودم جواب همه رو تو دل خودم بدماره ولی گناهم نکردن با یه خرس پاندا همنشین باشنبا ناراحتی و دلخوری از شرکت زدم بیرون و به طرف اتوبوسای واحد رفتم مژی و فریده که جلوتر از من رفته بودن و تو صف وایستاده بودن دستام تو جیب مانتوم بود و به صف و ایستگاه نزدیک می شدم که صدای بوق ماشینی نظرمو به خودش جلب کرد برگشتم دیدم شهابه وقتی دیدمش تازه فهمیدم قد یه دنیا دلم براش تنگ شده با دست بهم اشاره کرد که برم و سوار بشم منم که دوتا پا داشتم ۱۰ تا دیگه هم قرض گرفتم که خدایی نکرده از سرعتم کم نشه در جلو رو برام باز کرد و منم زودی سوار شدم – سلامشهاب – سلام خسته نباشی- تو که امروز نمی خواستی بیای شهاب – حالا بده امدم شونه هامو بالا انداختم و فقط لبخند زدم انگار نه انگار که دیشب اون همه اتفاق افتاده باشه داشت ماشینو دور می زد که چشمم به مژی و فریده افتاد که دهن دوتاشون از تعجب به اندازه یه بولدوزر باز شده بود (ژاله جان بولدوزر کجا و دهن این بد بختا کجا تو که منو دیونه کردی با این مثل زدنای بی نقصت ) الهی دهنتو باز بمونه که بسته نشه انقدر دل منو می سوزونید (اگه عرضه داری اینا رو رو در روشون بگو 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
🚩 لینک قسمت سی https://eitaa.com/Dastanvpand/14126 نگا ههای کینه توزیانه طاهری برام مهم نبود چون می دونستم دیگه قرار نیست اونجا زیاد بیام هنوز در حال برانداز کردن مطب بودم شهاب – بریمبا لبخند گفتم بریمشهاب – اذیت که نشدینه اصلا ….فکر می کردم خیلی باید وحشتناک باشه …..هر چقدر که می گذره احساس می کنم دیدم بهتر میشهفقط با لبخند بهم نگاه می کرد – راستی کسی که سروانه خیلی مقامش بالاستشهاب – نمی دونم – واقعا نمی دونیدفقط خندید- الان حتما خیلیا جلوت خم و راست میشنشهاب – برای چی خم و راست – چون سروانی دیگهسرشو با خنده تکون داد-راستی حالا دیگه کارت تو شرکت تموم شده شهاب – نه- یعنی بازم میای شرکت شهاب – اره چون هنوز سوئیچو پیدا نکردم-از کجا فهمیدی سوئیچ می خوادشهاب – فایلایی که کپی کرده برای بچه ها بردن اونا هم حرفای تو رو زدنبا ذوق گفتم پس هنوز به کمک من نیاز داری مگه نهشاید- باز داری کجا می ریحرفی نزد و جلوی یه خونه جمع و جور ویلایی وایستادپیاده شد منم به تبعیت از اون پیاده شدم در خونه رو با کلید باز کردشهاب – بفرمایداروم وارد خونه شدم – چه حیاط نازی دارین شهاب – خوشت میاد اره خیلی باحاله می شه حسابی توش دوید کلی هم لی لی رفت دیدم به طرف ساختمون رفتشهاب – بابا بابا…کجایی؟ خوابی؟شهاب رفت تو خونه به در ورودی ساختمون خیره شدم دیدم شهاب با یه مردی که رو ویلچر بود…. امد بیرون با تعجب بهشون نگاه کردمشهاب – ایشون پدر من هستنبابا این خانوم هم خانوم دباغ از همکارای منه- سلام اقای احمدی احمدی بزرگ – سلام دخترم خوبی …..شهاب این همون خانوم دباغی که می گفتی شهاب – اره بابااه چه جالب درباره منم با باباش حرف زده (تو دلم کلی ذوق کردم بی جهت ………….بس که سر خوشی دیگه هههههه)شهاب – خانوم دباغ اگه عیبی نداره اینجا باشید من باید برم جایی کاری برام پیش امده….. از اون ور هم داروهاتونو بگیرم …..ببخشید تا می خواستم برم بگیرم و براتون بیارم تا اون سر شهر خیلی طول می کشید- نه اشکالی ندارهشهاب – پس من تا ۲ ساعت دیگه میامبابا با من کاری نداریاحمدی بزرگ – نه برو از اول هم با تو کاری نداشتیمشهاب- بابااحمدی بزرگ- باباو درد برو دیگه هی خودشو لوس می کنهشهاب – ببخشید خانوم دباغ باز یه تازه وارد دیدن به کل منکر من شدفقط خندیدم********احمدی بزرگ -خیلی اذیتت می کنه-کی؟احمدی بزرگ – شهاب- فکر کنم تنها چیزی که بلد نباشه اذیت کردنهاحمدی بزرگ – اره پسر خوبیه فکر نکنی چون پسرمه می گما نمی گفتین هم معلوم بودتو اون دوساعت حسابی با هم حرف زدیم و کلی شوخی کردیم مرد خوش مشربی بود احمدی بزرگ – دیدی به حرف کشوندمت ازت پذیرایی هم نکردم برم برات میوه و چایی بیارم- نه نه شما چرا…. فقط بگید کجاست من خودم میارمنه زحمت می شه دخترم وا می گید دخترم بعدش اندازه دخترتون منو قبول نداریداحمدی بزرگ – برو اشپزخونه همه چی اونجا هست الساعه قربان پیرمرد با نمکی بود من از پدرم چیز زیادی یادم نمیاد ولی دوست داشتم اگه قرار بود یه بابا داشتم مثل اقای احمدی بود باحال……. شیرین زبون…. با نمکبعد از ۳ ساعت شهاب امد شهاب- بازم دیر امدم ببخشید – خوب منم دیگه برم دیرم شدهشهاب- کجا؟- برم هوا تاریک شده تا برسم خونه طول می کشهشهاب- خودم می رسونمت-نهشهاب- نه…….. پس کی باید این غذا ها رو بخورهاحمدی بزرگ- دختر نه نگو شهاب همیشه از این دست و دلبازیا نمی کنهشهاب- بخشکی شانس هرکاری هم می کنم این حنا رنگی نداه که ندارهپس تا شما دوتا شامو اماده کنید من برم یکم استراحت کنم شهاب- زود خسته میشه- بابای پر شرو شوری داریشهاب- اوه پس جونیایشو ندیدی – لابد مثل تو بودهشهاب- اره-خیلی اعتماد به نفست بالاستشهاب- مگه من پر شرو شور نیستمچیزی بهش نگفتمشهاب- راستی چشات چطورن -خوبن شهاب- عینک نمی زنی قیافت خیلی عوض میشه اره خودمم فکر می کنم باید کلی تغییر کرده باشم … زشت تر که نمی شم ؟شهاب- باز تو گفتی زشت ولی نباید انقدر خودتون به خرج می نداختید من می خواستیم با حقوق این ماهم برم و عینک بگیرم شهاب- از عینک خوشت میاد – معلومه که نهشهاب- پس هی نگو می خواستم عینک بگیرم می خواستم اینکارو کنم و در حالی که کیسه غذاها رو بر می داشت شهاب- حیف اون چشا نیست که پشت عینک پنهون بشناز حرفش خوشم امد یعنی چشام قشنگن؟پس چرا تا حالا دقت نکردم من که چشام تا حالا درست نمی دید که بخوام دقت کنم شهاب- چرا نشستی نکنه تو هم انتظار داری من غذاها رو آماده کنم- نه نه الان میام کفشامو در اوردم ای بابا این کجا سوراخ شده پامو کمی اوردم بالا شصت پام از جوراب زده بود بیرون .باید فردا جوراب بگیرم شهاب- کجا موندی پسسریع نشستم و جورابامو در اوردم امدم امدم (اینم شده عین این زن باباها هی داد می زنه) شب خوبی بود ….. برای اولین بار بعد از چند سال به عنوان یه مهمون واقعا لذت داشت مخصوصا که از بودن در اونجا اصلا احساس بدی نداشتم اخر شب بود….
🚩 وای نه باباش ادم خوبیه -ممنون از لطف شما صرف شد اول صبحیوا این چرا سوراخه حالا مقنعه ام کو…. دیدی یادم رفت جوراب بخرم متکاهارو زیر رو کردم دیشب انقدر خسته بودم که تا رسیدم هر کدومشونو یه جایی پرت کردمشهاب- دباغ چیکار می کنی چرا انقدر لفتش می دی – امدم امدم امدم غر غرنکن خوب برای اینکه دلم ضعف نره یه نون پنیر برای خودم درست کنم این که سر اورده دیگه وقت چایی دم کردنم ندارمرو پله ها نشستم و شروع به بستن بند کفشام کردمدستشو کرده بود تو جیب شلوارش و بر بر منو نگاه می کرد شهاب- تموم شدبه نون پنیر تو دستم یه گاز زدم از پله ها پریدم پایین … بله بله بله تموم شد….بفرماید در خدمتمچند ثانیه ای بهم خیر شد – باز چیه دوباره چیکار کردم چرا اونطوری نگام می کنی هیچی هیچی بدو بریم -ببین گفته باشم من فقط شام می خورم و میام…. حوصله میوه خوردن و نشستن ندارمشهاب- نه مثل اینکه تو باورت شده فقط داریم برای مهمونی می ریم -پس برای چی داریم می ریمشهاب- اوه خدا بهم صبر بده-وایییییییییییییییی خدا جون شهاب سریع زد رو ترمزشهاب- چیه؟ چی شده؟ زهرمو اب کردی که تو- دیدی چی شدبا اضطراب بهم نگاه کرد- من که لباس ندارمسرشو گذاشت رو فرمون … ای خدا من چه گناهی به درگاهت کردم – خیلی بد شد لباس ندارم نهههههههههه…. همه ی نقشه هات بهم ریخت….ولی باور کن تقصیر من نیست خوب تا حالا مهمونی نرفتم که لباس بخرمشهاب- دباغ-بلهشهاب- الهی در دو بلات بخوره تو فرق سر من …فکر می کنی برای چی صبح به این زودی امدم دنبالت- نههههههههههههشهاب- اره- اما من که پول ندارم لباس بخرم تازه هنوز پول دکترو جراحی رو بهتون ندادمشهاب- دباغ دکترو جراحی رو بی خیال شو لباسم من خودم برات می گیرم- نه نه من زیر دین کسی نمی رمشهاب- دباغ اخه چه دینی ….فکر کن هدیه است- بابا هدیه یه بار گیرم دوبار ولی هربار که هدیه نمیشه…..تازه کی برای هدیه انقدر خرج می کنهشهاب- چرا نمی فهمی رفتن به این مهمونی برام خیلی مهمه- جداشهاب- اره- باشه پس من تو اولین فرصت پولتونو پس می دم شهاب- باشه بعدا هر کاری که دلت خواست بکن فقط الان هرچی می گم گوش کنسرمو تکون دادم باشه ****ای خدا اینجا چند طبقه است وای چه لباسایی ….حتما قیمتاشونم خدا تومنهانقدر مغازه های رنگا رنگ وجود داشت که ادم توشون محو می شد شهاب جلوتر از من می رفت و من اروم دنبالشاز کنار هر مغازه رد می شد م چند ثانیه ای پشت ویترینش وایمیستادم و با هیجان اجناس داخل مغازه رو نگاه می کردم شهاب- کجایی بیا دیگه وقت نداریم دیدم دم در مغازه ای وایستاده سریع پیشش رفتم شهاب- بیا توباهم رفتیم تو ….. مغازه مانتو فروشی بود شهاب- کدومشو دوست داری؟-من انتخاب کنمشهاب- نه من… مگه من می خوام بپوشم …. هر کدومو دوست داری بردار؟کمی فکر کردم ………….میگم ممنونا ولی تو مهمونی که مانتو نمی پوشنعزیزمن….. دباغ جان…. می دونم ……….ولی از اینجا تا اونجا هم که نمی تونی با لباس مجلسی بری – اره راست می گی خوب بذار ببینم شهاب- چی شد انتخاب کردی؟-نه چرا؟-نمی دونم کدومو بردارم اصلا نمی دونم تو اینجور مهمونیا چطور لباس می پوشن.شهاب- ناراحت نمی شی من برات انتخاب کنمبا لبخند گفتن نهچرخی تو مغازه زد و برام دو دست مانتو برداشت شهاب- برو امتحان کن ببین از کدومشون خوشت میاد واقعا سلیقه اش حرف نداشت ست تنم بود هر دوتاشم خوب بود و نمی دونستم کدومشو بردارم از اتاق پرو امدم بیرونشهاب- خوب کدوم ؟- نمی دونم دوتا شم خوبه شهاب- باشه بده….. اقا دوتاشو بر می داریم – نه نهشهاب- قرار شد امروز رو حرف من حرفی نزنیم به همبن ترتیب برام کیفو کفش و شال و روسری و چیزای دیگه گرفتدر حالی که دستامون پر بود به یه پاساژ دیگه رفتیم – هنوز تموم نشدهشهاب- نه اصل کار مونده – با خستگی گفتم چی؟لباست- ببین گرمت نیست ؟شهاب- چرا …..ابمیوه چی می خوری برات بگیرم- من بستنی می خوام اونم کیمشهاب – وایستا الان میام چند دقیقه بعد امد برام یه کیم و برای خودش ابمیوه گرفته بود در حال خوردن کیم از پشت ویترین مغاز ه لباس عروس رد شدیم وایستادم و به یکی از لباس عروسا نگاه کردم یه لحظه خودمو توش مجسم کردیزهی خیال باطلشهاب- چرا نمی یایدیدم شهاب کنارم وایستاده – هیچی بریمشهاب- خوشت امده – نه داشتم نگاش می کردم شهاب- کدومشو ؟همونطور که به کیمم گاز می زدماونی که بندیه می بینی چقدر ناز سنگ دوزی شده دامنشم زیاد پفی نیست دیدم شهاب هم با دقت نگاه می کنهشهاب- خوب بریم دیر شدباشه بریم اخرین گازو به کیم زدم و پرتش کردم تو جوی فاضلاب و همراهش وارد یه پاساژ شدیم.شهاب- اینجا دیگه خودت انتخاب کن من از این چیزا سر در نمیارم واقعا لباساش معرکه بود نمی دونستم کدومشو انتخاب کنم 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
🚩 عاشق لبخنداش بود.عاشق چشای مشکیشحالا که می دونستم دوسش دارم نمی تونستم راحت بذارم و برم نمی دونستم اون چه احساسی نسبت به من داره.شاید هدفش از اینکار این بود که ببین من چقدر تغییر می کنم بعد ببینه می تونه دوسم داشته باشه یا نه ؟نه خره خیلی خودتو تحویل گرفتیشایدم می خواد بگه من می تونستم زودتر از اینا به خودم برسم ولی اینکارو نکردم .شایدم…. چه فرقی می کنه که اون چه فکری می کنه من که دوسش دارم چرا به خودم نرسم و به خاطر اونم که شده از این ریخت و قیافه در بیام هنوز رویا منتظرم و ایستاده بود سرمو پایین انداختم و دوباره وارد ارایشگاه شدم و رویا بدون حرفی دنبالم امد وقتی بند و نزدیک صورتم اورد چشامو بستم وای خدا ………….جونم در امد فکر نمی کردم انقدر درد داشته باشه تا ابروهامو برداره فکر کنم نیم کیلویی اشک ریختم ارایشگر- خانومی می خوای موهاتم کوتاه کنم رویا – حیف این موهای بلند نیست کوتاه بشن نظرت چیه یکم مرتبشون کنی فقط سرمو تکون دادم که یعنی باشه و ارایشگر هم موهامو مرتب کرد و کمی جلوی موهامو حالت داد .وقتی کارش تموم خودمو تو اینه دیدم نه باورش سخت بود چقدر عوض شده بودم دیگه اون گربه ای نبودم که می شناختمش رویا – وای چقدر صورتت روشن شده ژاله جونارایشگرر- این ابروهای کشیده با چشای عسلیت صورتت ناز کرده نمی گم محشر شدم یا یه پری دریایی…. اما اونی نبودم که خودم از دیدنش خجالت می کشیدمتازه به این سوال رسیده بودم چرا هیچ وقت به ارایشگاه نیومده بودم. شاید برای اینکه می دیدم وجودم برای کسی ارزشی نداره …پس برای چی اینکارو می کردم .شاید فکر می کردم نباید قبل از ازدواج اینکارو کنم .شایدم از ترس حرف مردم که بهم هر عنگی رو نچسبونن شایدم نمی دونم نمی دونم فقط می دونستم حالا ژاله تو اینه رو بیشتر دوست دارم . احساس اعتماد به نفس بیشتر . احساس وجود داشتن .احساس نفس کشیدن قبل از هر حرفی رویا پول ارایشگاهو حساب کرد و باهم امدیدم بیرون رویا- خوب بدو بریم که اگه دو دقیقه دیگه دیر برسیم پوست سر دوتامون کنده است با خنده ها و شوخی های رویا سوار ماشین شدیمحالا دوست داشتم سرمو بالا بگیرم و بگم منم هستم (اخیش رویا جون شهاب جون خدا خیرتون بده منو راحت کردید از دست این ژاله… خسته شدم انقدر جواب بچه ها رو دادم که چرا برای این دختر پاشکسته کاری نمی کنم ….. )رویا- چرا انقدر کم حرفی – اخه حرفی برای گفتن ندارم رویا- البته تقصیر تو هم نیستا من زیاد وراجی می کنم -نه اتفاقا اصلا ادم وقتی پیشته به چیز دیگه فکر نمی کنه راستی شما نامزد اقای احمدی هستیرویا- من ؟- اره؟بلند خندید ….یه دفعه این حرفا رو جلوی شوهرم نزنیا شوهرت؟رویا- عزیزم من ازدواج کردم…. دو ساله ….اه …با این حرفش انقدر خوشحال شدم که نزدیک بود از خوشی زیاد بلند بخندم رویا حرف می زد و می خندید و من از خوشی زیاد داشتم با دم نداشتم گردوها رو یکی یکی می شکستم انقدر این ارایشگاه و اصلاح کردنم برای من انی و یهو شد که به کل مهمونی رو فراموش کرده بودم .به میدون مورد نظر رسیدیم هنوز شهاب نیومده بود .رویا شمارشو روی برگه نوشت رویا- بیا این شماره منه خوشحال می شم منو مثل دوست خودت بدونی و هروقت مشکلی داشتی یا اینکه دلت خواست یکی مختو بخوره باهام تماس بگیر برگه رو از دستش گرفتمرویا- تو شماره داری؟-نه من ندارمم رویا- شماره خونه چی؟-خونمون تلفن ندارهیه نگاهی کرد خواست چیزی بگه که ماشین شهابو انور میدون دید و براش بوق زد و اون میدونو دور زد و کنار ماشین رویا وایستاد رویا- خوب عزیزم خیلی خوشحال شدم دیدمت حتما یه بار بگو شهاب بیارتت خونمون – ممنون خیلی امروز زحمتت دادمرویا- نه عزیزم چه زحمتی تا باشه از این زحمتا یادت نره تونستی باهام تماس بگیر- باشهاز ماشین پیاده شدم نمی دونم چی دم گوش هم پچ پچ می کردن که نیش شهاب تا بنا گوشش باز بود همین طور وایستاده بود و داشتم نگاشون می کردم که یادم امد باید الان برم و سوار ماشین شهاب بشموای خدا جون با این صورت من الان از خجالت اب می شم …..اصلا روم نمی شه … مقنعمو کمی کشیدم جلو و سعی در مخفی کردن صورتم می کردم رویا بعد از اینکه از شهاب خداحافظی کرد برای منم دست تکون داد و با ماشینش رفت .حالا با چه رویی برم بشینم می دونستم از خجالت حسابی سرخ کردم اروم در جلو رو باز کردم و نشستم انقدر هول بودم که حتی یه سلام کوچولو هم نکردم و سریع رومو کردم طرف شیشه و ساکت شدم …..اونم حرفی نزدتا منو برسونه خونه شب شده بود .جلوی در خونه ماشینو نگه داشت و پیاده شد تا وسایلو بیاره پایینمنم کمکش کردم بدون کوچیکترین حرف هنوز سرم پایین بود و روم نمی شد بهش نگاه کنم در حالی که گاهی سنگینی نگاشو رو خودم احساس می کردم .وقتی اخرین بسته رو هم به دست داد …..جرات کردم و اروم بهش گفتم – اصلا کار خوبی نکردید صبر کردم ببینم چیزی می گه یا نه….
🚩 تا به عمرم چنین خونه ای ندیده بودم از نمای بیرون که داد می زد توش باید چه خبر باشه باید بگم این خونه چیزی کمتر از کاخا نداشت شهاب ماشینو نزدیکای خونه جناب رئیس متوقف کرد .یه عالمه ماشین مدل بالا که حتی اسم یکیشونم نمی دونستم پارک شده بود با هم پیاده شدیم من که از همون اول شروع کرده بودم به لرزیدن با قدمای اهسته دنبال شهاب راه افتادم .نزدیک دم ورودی وایستادم شهاب متوجه نشده بود و همین طور داشت می رفت .نه ژاله تو متعلق به اینجا نیستی… تو رو چه به اینجا ها برگرد. می خواستم برگردم باید از غفلت شهاب استفاده می کردم هنوز متوجه من نشده بود سرییع پشتمو کردم به طرفش و به طرف خیابون اصلی رفتم که شاید اونجا ماشینی گیرم بیادو و فلنگ ببندم .ترس، دلهره و اضطراب داشتن به جونم چنگ می نداختن .. اخه تا حالا اینجور جاها نیومده بودم مخصوصا اینجا که باید حسابی هم شلوغ باشهداشتم به خیابون اصلی نزدیک می شدم که یکی از پشت بازومو گرفتشهاب – تو داری کجا می ری؟-من نمی تونم ………می ترسم ……..من هیچ وقت اینجور جاهاد نبودم… انقدر دستپاچلوفتیم که همه کارای تو رو هم خراب می کنم….. تازه حتما ابروتم می برم ….بذار برم . وقتی این حرفو زدم با دستی که بازومو گرفته بود به طرفی هلم داد و باعث شد چند قدمی به عقب پرت بشم و کیفم از دستم بیفته شهاب – تو همیشه انقدر ترسویی. – من..شهاب – لازم نیست چیزی بگی برو … از اولم باید می دونستم که تو نمی تونیولی گفتم شاید باید یکی هلت بده تا راه بیفتی…. ولی نه کاملا اشتباه فکر می کردم تو ترسوتر بی جربزه تر از این حرفایی .برو برو برگرد به همون زندگی قبلی خودت ….. مثل همیشه بذار همه به کارات بخندن و تو هم تو سکوت بهشون نگاه کنی و با سکوتت به همشون بگو اره حق باشماست من یه ادم ترسو، بی عرضه دستو پاچلفتیم فکر می کردم شاید اعتماد به نفست به خاطر چهرهته که انقدر پایینه ولی وجود تو خالی از اعتماد به نفسه………. برو………. اره برو برو تا امثال مزژگانا و فریده ها به خودت و اعتمادت به نفس بخندن .. لایق بیشتر از اینا نیستی ژاله …. برو با رفتنت ثابت کن حرفام درسته برو این شهاب بود که با من اینطوری حرف می زد . قبلم از درد فشرده شد .-تو حق نداری با من اینطوری حرف بزنیشهاب – چرا ندارم…. پس چرا بقیه حق دارن هر جور دوست دارن باهات حرف بزن و برخورد کنن…. منم که چیزی از اون جماعت کم ندارم …..پس هرچی بگم حق دارم و حقته -من ترسو نیستم شهاب –هستی…..با فرارت داری ثابت می کنی که هستی ..من از ادمای ترسو بدم میاد………. از ادمایی که حتی جرات گفتن یه نه ساده رو هم ندارن بدم میاد………… از ادمایی که حتی سعی نمی کن یکم خودشون عوض کنن بدم میاد . شهاب – برو من بدون تو هم می تونم کارامو پیش ببرم – ولی اگه من نبودم اون اطلاعاتو هم به دست نمی یوردیشهاب – اره شاید ولی بلاخره دیر یا زود که به دست می یوردم…. یادت باشه بهت گفته بودم که من چیکارم پس مطمئن باش تو هم نبودی اون اطلاعاتو به دست میوردم .-اما من… منشهاب – تو چی…. حرفتو بزن ….حرفی هم داری بزنی؟…. جز اینکه چرا من زشتم زشتم زشتم ………….تو این چند وقته چیز دیگه ای هم به من گفتی چونم می لرزید شهاب حرفاشو زده بود احساس خرد شدن می کردم چرا باید من اینطوری می بودم که شهاب این حرفا رو بهم بزنه کسی که دوسش داشتمنمی دونستم چی باید بگم چیزی هم نداشتم که بگم به چهرش نگاه کردم … نمی خواستم از دستش بدم یعنی حالا که کسی رو پیدا کرده بودم که بهم ثابت کرده بود منم وجود دارم ….نه نباید از دستش می دادم حتی اگه اون به منم فکر نکنه…. حتی برای یه مدت کوتاه حداقل تا اخر کار کیفمو از روی زمین برداشتم و به طرف خونه رئیس رفت در حالی که از کنارش رد می شدم بدون اینکه بهش نگاه کنم دیگه با من اینطوری حرف نزن غرور نداشتم جریحه دار شده بود و باید به کسی که از صمیم قلب دوسش داشتم ثابت می کردم که تمام حرفای درستش غلطهیعنی حالا باید ثابت می کردم که من می تونم عوض بشم اونم فقط به خاطر تو…. اره فقط به خاطر تو شهاب … پس باید خودمو برای هر برخوردی و اتفاقی اماده می کردم**** با هم وارد باغ شدیم- نگفتی چطوری خودتو دعوت کردی؟شهاب – خودمو نه خودمونو …. تو این مهمونیا انقدر سر همه شلوغه که چندان دقتی نمی کنن که کیا امدن و کیا نیومدن مخوصا ما که کارمندای جزئیم …..کسی به وجودمون اهمیت نمی ده – مژی و فریده که اهمیت می دن ….چون از نظر اونا این مهمونی نشون برتری اونا نسبت به منهشهاب – تو نیازی نداری به کسی در باره حضورت تو این مهمونی تو ضیح بدی ..راستی سعی کن از جلوی چشمم دور نشی این خونه خیلی بزرگه …فکر کنم برای پیدا کردن سوئیچ حسابی باید وقت بذارم .- نگفتی من چطور می تونم کمکت کنم شهاب – فعلا صبر کن کمی از مهمونی بگذره و من تمام موقعیتا رو بسنجم تا هر موقعه ازت کاری رو که خواستم انجام بدی- الان کجا می ریمبا خنده….
داستان و پند. ........ اخبار فوری اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
ولی چیزی نگفت و به طرف ماشینش رفت و ماشینو روشن کرد و دنده عقب گرفت و منم به رفتنش نگاه کردم…… به ان
🚩 سلام شهاب -همه چیتو برداشتی ارهوسایل تو دسمو ازم گرفت و برد گذاشت صندلی عقب و در جلو رو برام باز کرد و خودشم رفت سوار شد-میگم چیزهشهاب – چیه؟- میگم به نظرت امدن من واجبه…. میشه من نیام …من حتی نمی دونم چطور می خوام به تو کمک کنم با خنده گفت امدنت که واجب کفایی….در ثانی حتما باید بیای …. بعدشم نگران نباش به موقعش می فهمی چطور می تونی بهم کمک کنی-حالا چرا انقدر زود امدی دنبالم نکنه می خوای زودتر از همه بری اونجا شهاب – نه همچین زودم نیست تا تو بری ارایشگاه و بیای فکر کنم دیرم بشهارایشگاه ؟ارهدوباره برای چی؟ من که …..شهاب – ای بابا همینطوری که نمی شه امد مهمونی اونم این مهمونی …رویا از ارایشگاه برات وقت گرفته -رویا هم میاد؟شهاب – نه تا رسیدن به ارایشگاه دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد کمی می ترسیدم نمی دونم این ترس لعنتی چی بود که عین خوره افتاده بود به جونم هر کاری که می خواستم بکنم این ترس بود که اول میومد جلو و تمام وجودمو می لرزوند.بعدم تا نیششو نمی زد گورشو گم نمی کرد که نمی کردپس بهترین کار اینکه نترسی ….نترس دختر قوی باش….اره قوی مثل کوه قوی باشو بعد در حالی که نفسمو با غم می دادم بیرون گفتم زرشک….. اگه تو مثل کوه قوی بشی ….شانس بیار خودتو تا اونجا خیس نکنی کلی هنر کردی دخی به شهاب نگاه کردم چقدر اروم بود و مطمئن …. انگار می دونست امشب به هدفش می رسه ….کاش منم مثل اون دل شیر داشتم که چی بشه دل شیر داشته باشی …لابد می خواستی با دل شیریت بری به جنگ مژی و فریده…..چه می دونم الان مخم هنگیده…..اخه کی مخت فعال بوده که حالا بهنگه …اوه چقدر دارم چرت و پرت می گم….. خدا روشکر که نمی تونه مخمو بخونه وگرنه اصلا بهم محل سگم نمیداد با این مغز بکرم شهاب – خوب خانومی من یه ساعت دیگه میام اینجا دنبالت -ببین میشه یه چیز بگمشهاب – باز چی شده….خواستم دهن باز کنم که ….. فقط نگو نمیام و بی خیال مهمونی شو تو برو منم بای که جون تو اصلا راه نداره-اصلاشهاب – اصلا-خیل خوب پس تا یه ساعت دیگهبا خنده یه ساعت دیگهنه …….اینم نمی دونم خروسشه… مرغشه …. هنوز یه پا داره و از خر شیطون پایین امدنی هم نیست.خوب با اطمینان می تونم بگم این دفعه که رفتم ارایشگاه نه ترسی داشتم که به جونم بیفته و نه خجالتی که از سرو روم بباره و از همه مهمتر دیگه قرار نبود درد بند انداختنو تحمل کنم.(وای و اما از همه مهمتر دل خوانندگان رمانو هم یه دل سیر شاد کردم و گذاشتم یه اب خوش از گلوی نیلا جون که الهی درد و بلاش بخوره تو سر دوس پسرش (نیلا… به خدا من دوست پسر ندارم) حالا………(نیلا… ای زهرمار حالا )خوب باشه فهمیدیم بچه مثبتی ………….رد بشه )بعد از کار ارایشگر نگاهی به خودم انداختم با ارایشی که رو صورتم انجام داده بود چهره ام کمی تغییر کرد . و به قول خانوم رحیمی با نمک شده بودم البته ازش خواسته بودم ارایشمو زیاد غلیظ نکنه که زیاد تو ذوق بزنه کارم بیشتر از یک ساعت طول کشیده بود وقتی از ارایشگاه امدم بیرون شهابو دیدم که منتظرمه -سلام ببخش دیر شد(در حالی که نگام می کرد) سلام منم تازه امدم زیاد منتظر نشدم بعد از گذشت ۱۰ دقیقه -راستی ادرس داری؟شهاب – پس دارم کجا میرم-خوب پرسیدم اخه تو که ادرس مهمونی رو نداشتیشهاب – دباغ کار منم پیدا کردن همین چیزای مجهوله -چه خوب پس واقعا کار درستیشهاب – تازه فهمیدی -نه تازه نفهمیدم ولی هنوز یه سوال تو ذهنم هست شهاب – چی؟- تو که کارت پیدا کردن چیزای مجهوله یه لطفی کن و این سوال مجهول منو هم جواب بده شهاب – باشه اگه بتونم چرا که نه چطوره که تو همه کار می تونی بکنی هرجایی که بخوای می تونی بری …ولی نمی تونی بدون بلیت سوار اتوبوسای واحد بشی…. در حالی که چونمو می خاروندم……. باور کن هر چی فکر می کنم به جواب قانع کننده ای نمی رسم دیدم که سریع گوشه خیابون پارک کرد و به طرف من برگشتشهاب – ژاله تو مشکلت با این بلیت اتوبوسای واحد چیه ؟-هیچی بخداشهاب – پس چرا به این بلیت گیر دادیاب دهنمو قورت دادم …فقط سوال بود به جون تو ….باشه دیگه نمی پرسم با نگاهی که توش هم خنده هم جدیت موج می زد به هم نگاه کرد-دیر می شه ها نمی ری چیزی نمونده بود که از خلی زیاد من سرشو بکوبه به فرمون ولی به همون لبخند همیشگیش اکتفا کرد و راه افتاد 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
داستان و پند. ........ اخبار فوری اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
🚩#کارمند_عاشق #قسمت_سیوشش تا به عمرم چنین خونه ای ندیده بودم از نمای بیرون که داد می زد توش باید چ
🚩 بنده خدا ها مژی و فریده اونا که چشاشون ۲۰ تا شده بود.فریده با ناباوری………… هی دباغ خودتی به طرفشون برگشتم و دست راستمو کمی بالا بردمو و انگشتامو تکون دادم و با یه لبخند عریض هی سلا م بچه هابیچاره ها با چشای گشادشون لال شده بودن واقعا باورش براشون سخت بود که این منم و شهاب منو به عنوان نامزدش معرفی کردهراستشو بخواید مغز خودمم فعلا دیگه کار نمی کنه هنوز تو کف حرف شهاب بودم مژی و فریده که سعی کردن لب و لوچه اویزونشونو یه جوری جمع کنن و چیز دیگه ای هم نگفتن – چرا این حرفو زدی شهاب – ببخش معذرت می خوام مجبور شدم ….نمی دونم چرا حوس کردم این مژگانو یه بار دیگه بچزونمشتو دلم گفتم چزوندنشو که خوب چزوندی ولی منو بیچاره خفن چزوندی که گفتی مجبور شدی این حرفو بزنی .. ای بترکی که چزوندنتم دو طرفه است دباغ همین جا باش من زودی بر می گردم باشهاز نگاه کردن خسته شده بودم رئیس شرکتو دیدم که کت و شلوار سفیدی پوشیده بود و مدام سیگار می کشه و گاهی هم با صدای بلند می خندهبعضی از خانومها هم براش عشوه خرکی میومدن هی دباغ فریده بودچطور خودتو قالبش کردی…بهت نمیاد انقدر اب زیر کاه باشیمژی- اره فریده جون اب نیست وگرنه به پاش برسه بعضیا شنا گرایی قحاری هستنتوجهی به حرفشون نکردم و با خودم گفتم خوب که حالا چی می خواید با این حرفا منو بچزونید عمرا حالا حالا ها باید بسوزید دماغ سوخته ها ……..ناراحت نبودم که چرا جوابشونو ندادم چون می دونستم دارن می سوزن که این حرفا رو می زنن هنوز اون وسط می رقصیدن و تو هم وول می خوردن مژی و فریده رو دیدم که به طرف وسط سالن رفتن ….حتما رفتن که هنر مایی کنن.دست به سینه نشستم و به اونایی که می رقصیدن نگاه می کردم به اندام فریده نگاه کردم ………. چطور پائین تنشو تو این لباس جا داده یعنی اگه خم بشه احتمال باز شدن درز لباس هست باز بلند گفته بودمشهاب- باز شدن چی دباغ -بازم شنیدیشهاب- خوب چیکار کنم من خیلی وقته اینجام ولی تو اصلا متوجه من نشدی……حالا به کجا داری نگاه می کنی-هان به …….به هیچی شهاب- مطمئنی -به چی؟شهاب- به اینکه به جایی نگاه نمی کنی-خوب دارم اون وسطو نگاه می کنم راستش یکم نگران لباس کسی هستم شهاب- کی؟-نه نگاه نکن شهاب- والا اونطوری که تو داری بهش نگاه می کنی ادم می فهمه نگران لباس فریده ای-واقعاشهاب- نگران نباش اگر هم درزش پاره بشه ابروی تو نمی ره ابروی خودش می ره هنوز نگام به وسط سالن بود و بدون اینکه به شهاب نگاه کنم شروع کردم به حرف زدن -کجا بودی؟شهاب- از هر طرفی می رم خدمتکارا هستن ….رفتن اون بالا خیلی سخته -راستی تو هم بلدی برقصی؟شهاب- من؟-اره……. بلد نیستی؟شهاب- دباغ بهم میاد -نه نمیاد ……برای همین پرسیدم که مطمئن بشم شهاب- تو چی تا حالا رقصیدی ؟-نه…..دقت کردیشهاب- به چی ؟مژی چه قری میاد با محاسباتی که کردم لرزش اندامش از ویبره موبایلتم بیشترههنوز داشتم وسطو نگاه می کردم و اصلا به شهاب نگاه نمی کردم چنان غرق مهمونی و رقصند ها ی اون وسط بودم که اصلا متوجه نبودم دارم درباره چی با شهاب حرف می زنم ……….از سکوت شهاب استفاده کردم و ادامه دادم-می دونی از این اهنگای شش و هشتی اصلا خوشم نمیاد ….. بعضیاش قشنگن ولی هیچ وقت محتواشو درک نمی کردم ببین مثل اینکه الان گذاشتن و مژی و فریده دارن با تمام وجود خودشون با اهنگ هما هنگ می کنن خوب گوش کن اهان اهان بین داره اولش داره چند اسم مزخرفو می گه که نمی دونم کیا هستن Ashkin0098 &alishmas ft keyan تازه بعد از ۲۰ بار شنیدن این اهنگ به این نتیجه رسیدم که ۰۰۹۸ پیش شماره ایرانه اولشو گوش کن …دون .. دون دووو نبال دختر دم در با کسی نپر (اینجاشو اصلا نمی فهم که به کی می گه نپر)یا اینجا… پر پر می شه دل من وقتی تو نیستی دلبر …مگه دل ادم پر پر میشه….. خدایی نکرده که مرغ نیستیمیا دیدمت کرکو پرم ریخت تو بنز دون اناری … سوار ماشین شدن…. اونم بنز …که ادمو باید ببره تو ابرا ….نه اینکه باعث ریخن کر کو پرش بشه اخه ماشین مال تو نیست … ماشین محمد قناری ایست حالا معلوم نیست محمد قناری دیگه کدوم خریه ولی هر کی هست خوشبحالش که بنز اونم دون اناری داره مگه نه یا اینجاش ….می خوام برسونمت … سونمت … سونمت خوب برسون …پولتو بگیر… چرا هی می گی برسونمت ….بی سواد اخرشم همش می گه سونمت بلد نیست کامل کلمه رو بگهمصیبت بیشتر اینجاست لامپ بترکونمتنمی دونم این وحشی بازیا یعنی چی….
🚩 ژاله چه چشای قشنگی داری؟با تعریفش سرمو انداختم پایینمحمودی – چند سالته ؟سرمو که اوردم بالا به چشماش نگاه کردم که حسابی قرمز شده بودن انگار دوتا کاسه خون بودنبا لرزش تو صدام ۲۲ هنوز داشتیم می رقصیدیم که خدمتکاری از کنارمون رد شد محمودی – هی وایستا خدمتکار سینی رو جلو گرفت و محمودی حین رقص یکی از جاما رو برداشت محمودی – تو هم بردار ژاله جون- نه من نمی خورممحمودی – ضد حال نزن دیگه بردا با ترس برداشتم دوباره به شهاب نگاه کردم که با سر از این کار منعم می کرد محمودی – بردارو من برداشتم همونطور که جلو و عقب می رفتممحمودی – می خورم به سلامتی ژاله عزیزو لاجرم تمام جامو سر کشید محمودی – تو نمی خوای به سلامتی من بخوری -من اخه محمودی – بخور دیگه وگرنه حسابی بهم بر می خورهبازم به شهاب نگاه کردم بیچاره دیگه پاک یادش رفته بود برای چی امدیم اونجا رنگ صورتش شده بود مثل گچ از چشای محمودی می ترسیدم چندان حالت طبیعی نداشت جام تو دستم بود و من مونده بودم حالا چه خاکی بریزم تو سرم .خواستم بچزونم که بلایی بدتر از چزوندن امد سرمجامو از دستم گرفت و خودش به لبم نزدیک کرد.دیگه مطمئن بودم هیچ اراده ای برای کاراش نداره محمودی – باز کن اون غنچه رو و من که هاج واج داشتم نگاش می کردم با یه حرکت تمام محتوای جامو خالی کرد تو دهنم این چی بود که به خوردم داد خیلی بد مزه و تلخ بود بر خلاف رنگش که هوس انگیز بود طعم افتضاحی داشت . چشات دیونم می کنه کوچولو…… چرا من زودتر از اینا ندیده بودمت دیگه داشتم حسابی قبض روح می شدم .سرم کم کم داشت به دوران می فتاد . چشام خوب نمی دید چند بار سرمو تکون دادم ولی هنوز حالم همونطوری بود دیگه شهابو نمی دیدم .حالا خوب بود فقط همون یه جامو به خوردم داده بود و بیشترش از گوشه لبم ریخته بود بیرون صداها برام گنگ بود ادما رو نمی تونستم خوب تشخیص بدم وقتی به خودم امدم که به محمودی تکیه دادم و داریم از پله ها بالا می ریم .وارد طبقه دوم شدیم فکر کنم حدود ۴- ۵ تایی اتاق بود به طرف راهرو رفت وسط راهرو در یکی از اتاقارو باز کرد و باهم وارد اتاق شدیم هنوز سرم گیج می رفت- برای چی امدیم اینجادر حالی که در و قفل می کرد محمودی – پایین خیلی شلوغ بود خانومی اینجا بهتره-پس چرا درو قفل می کنیمحمودی – برای اینکه کسی مزاحمون نشه خوشگلهدستم رو سرم بود فکر می کردم هر ان بخورم زمین…. دستمو گرفت و به طرف یه تخت دونفره برد.و منو روش نشوند کمی حالت تهوع داشتم بهش نگاه کردم که داشت کتشو در میورد …خودشم حسابی تلو تلو می خورد…من که یکی کوفت کرده بودم حالم این بود وای به حال اون که از اول مهمونی داشت فرت و فرت کوفت می کرد .کتشو پرت کرد یه گوشه و امد به سمتم ……و…..اروم کنارم نشست و با دستش چونمو گرفت و صورتمو به طرف خودش چرخودن و اروم لبای بد بوشو به لبام نزدیک کرد .گیج و خمار بودم و از اینکه لباش رو لبام بود یه جورایی لذت می بردم .تو همون حالت اروم دستشو گذاشت رو شونمو و منو وادارکرد که رو تخت دراز بکشم و خودشم با هام دراز کشید .با اینکه سرم درد می کرد متوجه یه چیز غیر طبیعی شدم …. انگار مخم داشت دوباره کار می کرد…….. من اینجا چیکار می کردم چرا اینجام…. چشم باز کردم که دیدم تو بغل محمودیم و اونم در حالی که چشاشو بسته و لباش رو لبامه ………..با یه حرکت پسش زدم ولی یادم رفته بود که کسی که مسته چیزی حالیش نیست چه برسه به اون که هیکلش ۲ برابر من بود خواستم از روی تخت بیام پایین که خودشو روم انداختمحمودی – کجا شیطون با هزار ترفند کشونمدمت این بالا حالا می خوای راحت در بری شروع کرده بودم به دست و پا زدن ولی انگار اون داشت پشه می پروند و دست و پا زدن من به چشمش نمی یومد باید کاری می کردم تا وضع خرابتر از این نمی شد .ژاله تاکار دستت نداده زود باشو اون مخ اکبندتو کار بنداز .خرس گنده چقدر سنگینم هست دارم له میشم ……وای مامان محمودی – هرچی زور بزنی بی فایده است ساکت باشو بذار دوتایمون لذت ببریمیه لحظه یاد صحنه ای از یه فیلم افتادم که زنه برای اینکه از دست نگهبانی که براش گذاشته بودن فرار کنه شروع می کنه و با زبون چرم و نرم باهاش حرف می زنه و به حساب طرفو خر می کنه ….. ولی بعد از اون یادم نمیاد اون زن چیکار می کنه …. خوب ژاله تو هم همون کارو کن بعدش خودت یه فکری برای بقیه اش می کنی -عزیزم باشه منم می خوام باهام لذت ببریم ولی اینطو ری که من له میشم و فقط تو لذت می ریهنوز حسابی منگ بودو به سکسکه افتاده بود -قربون برم از روم بلند شد تا بگم محمودی – زرنگی خوشگله می خوای فرار کنی – نه عزیزم کلید که پیشه توه……..
🚩 نفسشو راحت داد بیرون خداروشکر هنوز زنده است – زنده است زنده است زنده است شهاب- اروم چه خبرته ساکت باش با دوتا دستم دهنمو گرفتم -یعنی زنده است اره زنده است خداروشکر جای حساسس نکوبیدی ولی باید یه جور خبر بدیم که بیان ببرنش همین طوری خون بره خطرناکه -خوب بریم زود باش تو که با این سر و وضع که نمی تونی بری پایین جلب توجه می کنی باید از همینجا از پنجره بریم پایین … بعدشم یه جوری خبرشون می کنیم دیدم شهاب داره ملافه ها رو پاره می کنه و بهم گره می زنه سر ملافه ها رو به پایه تخت بست و بقیه رو از پنجره ریخت بیرون شهاب- من اول می رم تا مطمئن بشم محکمه بعد تو بیا رفت بالای پنجره خواست بره پایین -شهاب شهاب- چیه؟ فلشو به طرفش گرفت…پیداش کردم شهاب- سوئیچه -اره شهاب- بده ببینم -به لپ تاپپ وصل کردم اطلاعاتت همش اینجاست شهاب- کدوم لپ تاپ -اوناهش رو میزه از پنجره امد پایین و به سمت لپ تاپ رفت -می گم امتحانش کردم مطمئن باش شهاب- خیلی خوب باید لپ تاپم ببریم ……این باید کیفش همین اطراف باشه کمد بغل میزو باز کرد و گشت شهاب- پیداش کردم سریع لپ تاپو گذاشت تو کیفو بندشو باز کرد و انداخت رو دوشش شهاب- خیل خوب زود باش بریم …اول شهاب رفت خیلی زود خودشو رسوند پایین سرم درد می کرد هنوز گیج بودم از پنجره بیرونو که نگاه کردم چشام دوباره شروع کردن به چرخیدن حالت تهوعم بیشتر شده بود شهاب- ژاله بیا زود باش -شهاب نمی تونم سرم داره گیج می ره شهاب- ملافه رو محکم بگیر و چشاتو ببیند و بیا پایین من هواتو دارم -نمی تونم شهاب شهاب- می تونی چشاتو ببند و بیا رفتم رو پنجره و ملافه رو محکم گرفتم چشامو بستم موقعه امد به پایین کمی چشامو باز کرده بودم که ببینم پامو کجا می زارم……. دستام درد گرفته بود چیزی نمونده بود که به شهاب برسم و لی دیگه قدرتمو از دست دادم و ملافه از دستم رها شد و قبل از اینکه با مخ بخورم زمین تو بغل شهاب فرود امدم حالم خوب نبود……. حتی نمی تونستم جوم بخورم .خود شهابم فهمیده بودو بدون اینکه چیزی بگه همونطور که تو بغلش بودم ساختمونو دور زد . و سعی کرد از در پشتی بیرون بریم. نمی دونم کجا بودیم که منو رو زمین گذاشت و تلفنشو در اوردم چیزای نامفهومی می شنیدم چشام نیمه باز بود بعد از اینکه تلفنش تموم شدشهاب- وقتی حرف گوش نمی کنی… حقته…. یه بار گفتم لب به این زهرماری نزنیا…. تو هم که حرف گوش کن…. اولین کاری هم که کردی خودن همین زهرماری بود.قدرت جواب دادن نداشتم از گریه زیاد چشام می سوخت و سرم به شدت درد می کرد دوباره بغلم کرد خداروشکر لاغر بودم و راحت می تونست منو مثل هندونه اینورو انور برهنمی دونم منو و خودشو چطور از خونه اورد بیرون گیج تر از اونی بودم که موقعیتمو تشخیص بدم تا اینکه صدای دزدگیر ماشینشو شنیدم و صدای باز کردن دروحالا که جام ثابت شده بود چشام نیمه باز شده بود شهاب بالا ی سرم بودو روم خم شده بود و داشت منو جابه جا می کرد …می دیدمش ولی اون فکر می کرد من هنوز منگ و بی هوشم احساس کردم گرمای بدنش داره بهم نزدیک و نزدیکتر می شه بوی ادکلنش به خاطر نزدیکی بیش از حدش بد جوری تو بینیم رفته بود ژاله…ژاله…….. چند باری صدام کرد ولی من با اینکه صداشو می نشیدم نمی تونستم جوابشو بدم وقتی از من جوابی نشنید روم خمتر و خمتر شد و در بعد یه لحظه داغی لباش بود که رو لبام احساس می کردم از اون زهرماری بدنم داغ بود و با این کار شهاب داغتر شدم .تو همون منگی که داشتم لذت می بردم ناخوداگاه صداش کردم شهابکه از ترس زود از جاش پرید ژاله بیداری؟گرممه شهاب ……..گرممه …..لبام می سوزه شهاب- چیزی نیست الان می ریم خونه سریع پشت فرمون نشت برگشت عقب و به من خیره شدشهاب- ژاله بیداری؟- نمی دونم……. یعنی خوابم…. احساس می کنم یکی لباشو گذاشت رو لبامیه لحظه ساکت شد…. اشتباه می کنی-ولی خیلی واقعی بود شهاب- وقتی می گم از اون زهرماریا نخور برای همینه …..مستی دیگه ….حالیت نیست…. داغ کردی-راست می گی ….شهاب- اره-با صدای خماری گفتم اگه مستی اینه که فوق العادست شهاب- بگیر بخواب تا برسیم خونه با حرکت ماشین کم کم چشام سنگین شد و دیگه چیزی حالیم نشد چشم باز کردم سرم هنوز درد می کرد نمی دونستم کجام اروم بلند شدم اینجا کجا بود ……این اتاق کیه؟……. هنوز لباسام تنم بود احساس کوفتگی می کردمافتاب تا وسط اتاق امده بود چشمم به ساعت روی دیوار خورد ساعت ۱۱ بود هرچی فکر کردم چیزی یادم نیومد به طرف در رفتم و اروم درو باز کردم و قتی درو باز کردم با دیدن هال تازه فهمیدم خونه شهاب و پدرش هستم پس خودش کجا بود…….. دوباره به اتاق برگشتم تمام وسایلم گوشه اتاق بود سریع لباسم عوض کردم …… مانتو مشکی و شلوار جینمو پوشیدم و یه شال ابی سرم کردم …….خونه تو سکوت مطلق بود به طرف اتاق پدرش رفتم در اتاقو باز کردم پدرش رو صندلیش نشسته بود و در حال خوندن کتابی بود.انقدر غرق خوندن بود که متوجه من نشد……….
🚩 بلند شد و به سمت ماشینا دوید و با صدای بلند بهم گفت تکون نخور دیگه نمی دیدمش حتی صداشم دیگه به گوشم نمی رسید فقط یادم می امد که چشام بسته شد و دیگه هیچی ….چشامو باز می کنم پرده های سفید ………دیوارای سفید…… تختای سفید ادمای سفید پوش نکنه الان رنگ سفید مد شده …….همه دارن سفید می گردن به بالای سرم نگاه کردم یه سرمه این سرم قطره هاش دارن کجا می ریزهلوله سرمو دنبال کردم……….. اه این که تو دست منه من کجام …………..چرا تشنمه اب اب من اب می خوامپرستار-…………..اه بلاخره بیدار شدی خانومی-اینجا کجاست پرستا-ر اینجا بیمارستانه……… الان نزدیک ۵ روز ی میشه که اینجایی چه اتفاقی برام افتادهپرستار- به دستت تیر خورده بود……- ولی به خاطر ضعف شدید بدنی ۵ روز تموم که بیهوش بودی -واقعا پرستار- اره من ۵ روز بیهوش بودم پس چرا هیچی یادم نمیادتازه یاد شهاب افتادم ……می خواستم ببینمش ..دلم براش تنگ شده بود -ببخشیبد من بیهوش بودم کسی هم برای دیدنم امدپرستار -اره یه اقایی همیشه می یومد……. ولی امروز نیومده یعنی هنوز نیومدهسه شب اول پیشت بود شوهرته ؟.. معلومه خیلی دوست داره .. خیلی نگرانت بود … مدام از پرستارا می خواست بهت سر بزنن پس اونم به دیدنم می یو مده …….منو فراموش نکرده ….یه حس خوب بهم دست داد ..اونروز هرچی منتظرش شدم نیومدبخشکی شانس یه روزم که بهوشم ……..حالا اقا طاقچه بالا می زاره نمیادشاید کار داره….. اون حتما میاد …..تا شب منتظرش شدم ولی اون نیومد به امید اینکه فردا حتما میاد چشمامو بستم به خواب رفتم صبح از خواب که بیدار شدم یه دست گل بزرگ رو میز بود -پرستار پرستارپرستار- بله-کسی امده بود اینجاپرستار- اره نفهمیدی…….. شوهرت بود فکر کنم دیده خوابی….. امده و رفته و دلش نیومده بیدارت کنهبه معرفت بیدارم نکرده به گلای رو میز نگاه کردم یه سبد بزرگ پر از گلای رز سفید بود که به طرز قشنگی چیده شده بودن در حال برانداز کردن گلا بودم که یه پاکت نامه بین گلا دیدم دست بردام و پاکتو برداشتم این چیه ؟پاکتو باز کردم سلام خوب منم عین خودتم اصلا بلد نیستم یه نامه درست و درمون بنویسم از بچگیمم انشام بد بوده و هست……. راستشو بخوای تا حالا از اینجور نامه ها ننوشتم.شاید من از روز اول بهت دروغ گفته باشم ولی در مورد خودم هیچ دروغی بهت نگفتم……. مجبور شده بودم .که اون حرفا رو بهت بزنم… اینا جزعی از کارمهامیدوارم ازم دلگیر نباشی…این یکی از بهترین ماموریتام بود . وقتی وارد شرکت شدم فکر نمی کردم قرار باشه با تو همکار باشم . اولین باری بود که می دیدم یه نفر انقدر بی غل و غشه و مثل دخترای دیگه دنبال خوشگذرونی نیستنمی دونم تو این ماموریت چطور باهات برخورد کردم که احتمالا باعث سوء تفاهمت شدممن به تو مثل یه دوست نگاه می کردم ……ولی تورو نمی دونم …ازم نرنج برای یه مدت انتقالی گرفتم که برم شهرستان … راستی یه خونه هم برات اجاره کردم نگران اجاره اشم نباش…… خودم اجارشو ماه به ماه می ریزم به حساب صاحبخونه…… ادرس خونه پایین برگه هم هست کلید هم تو پاکته زیر گلاست به دست کلید دیگه هم هست کلیدای خونه ی پدرمه .نمی تونستم پدرمو ببرم … ممنون می شم گاهی بهش سر بزنی شماره خونه رو هم برات نوشتم نتونستی بری بهش زنگ بزن و از تنهایی درش بیار …. براش یه پرستار گرفتم ولی دائمی نیست برای همه چی ممنون شهاب ****یعنی چی … همش همین بود……. شهاب تو نباید با من اینکارو کنی من خونه می خوام چیکار؟ دسته گلو پرت کردم کف زمین پاکتو برداشتم توش دوتا دسته کلید بود از جام بلند شدم و به طرف کمد رفتم لباسام اونجا بود….. سریع لباسمو عوض کردم و از اتاق امدم بیرون و به طرف ایستگاه پرستاری رفتم -ببخشید از کجا می تونم یه تماس بگیریمپرستار- بفرماید از اینجا می تونید فقط کوتاه باشه-ممنونسریع شماره خونه پدر شهابو گرفتم کمی طول کشید ولی بلاخره برداشت -سلام خوب هستید اقای احمدی منم دباغاحمدی – سلام دخترم خوبی چه عجب یادی از ما کردی- ببخشید من یکم عجله دارم اقا شهاب هستن؟احمدی – نه دخترم امروز پرواز داره رفته فرودگاه -کجا؟احمدی – به من که درستو و حسابی حرفی نزد نمی دونم چش بود فقط گفت برای یه مدت می ره ……..چیزی شده دختر؟-پروازش برای ساعت چنده احمدی – فکر کنم ۳….اگه چیزی می دونی به منم بگو-هنوز خودمم نمی دونم ولی باز باهاتون تماس می گیرمبی معرفت……. بی معرفت……. یعنی دوسم نداشتی… تو که می دونستی من دوست داشتم ……..پس چرا رفتی؟ از بیمارستان که امدم بیرون به سمت خیابون رفتم باید دربست می گرفتم-اقا دربستکجا ابجی؟- فرودگاهخانوم ۱۰ تومن میشها-باشه اقا مشکلی نیست
🚩 (آخر) به ساعتم نگاه کردم ۱٫۵ بود ….بلاخره بعد از کلی رد کردن ترافیک و گذشت زمان به فرودگاه رسیدیم . اوه حالا پول اینو از کجا بیارم دیگه شهابم نیست که پول اینو حساب کنه -گفتید چند میشه اقا ۱۰ تومن با نا امیدی در کیفمو باز کردم باور نمی شد . تو کیف ۱۰ تا تراول ۵۰ تومنی بود . اینم کار شهاب بود.می خوای مدیونم نباشی پول راننده رو حساب کردم به تابلوی اعلانات نگاه کردم حتی نمی دونستم داره کجا می ره به تمام پروازای ساعت ۳ نگاه کردم تو اون زمان سه تا پرواز بود مشهد … شیراز … بندر عباس یعنی با کدوم پرواز می ره …………پرواز مشهدو که اعلام کردن با نیم ساعت تاخیر پرواز می کنه……. پس می موند دوتا پرواز…… اول پرواز بند رعباس اعلام شد که مسافرا اماده بشن به پشت شیشه رفتم………. مسافرا رو می دیدم که کم کم میومدن و می رفتن ولی خبری از شهاب نبود . چندباری هم با گوشیش تماس گرفتم ولی خاموش بود . ۱۰ دقیقه ای گذشت ولی خبری نبود. هنوز امیدوار بودم که پرواز شیراز اعلام شد خدایا پیداش کنم………. دارم دیونه می شم…….. تورخدا شهاب … کجایی نکنه با پرواز قبلی رفته باشه نه…. خدا نکنه …. چشاتو باز کن شاید ببینیش با دستام چسبیده بودم به شیشه و خدا خدا می کردم که ببینمش …..دیگه نا امید شده بودم که نکنه با پرواز قبلی رفته باشه . اشکم در امده بود و با نا امیدی به مسافرا نگاه می کردم که دیدمش … اره خودش بود … یه چمدون تو دستش بود که داشت رو زمین می کشید و یه کیفم که رو دوشش بود. اصلا متوجه نشدم کجام و داد زدم – شهاب و دستامو براش تکون دادم فکر کنم شنید که سرشو اینطروف و اونطرف کرد. ولی متوجه من نشد دوباره صداش کردم – شهاب شهاب بیشتر کسایی که نزدیکم بودن بهم نگاه می کردن و به خل بودنم ایمان داشتن بازم صداش کردم و اینبار بلند تر -شهاب که بلاخره نگاش بهم افتاد……… بهم نگاه می کرد و منم براش دست تکون می دادم…….. دو سه قدمی از پله ها پایین امد و من خوشحال که منو دیده حتما می خواد بیاد طرفم……… ولی وایستاد و دوباره یه قدم به عقب برداشت -چرا نمیای چرا وایستادی …..منم ژاله…. ژاله……. بیا دیگه سرشو انداخت پایین و دیگه بهم نگاه نکرد شهاب تو روخدا با من اینکار نکن……….. اون داشت می رفت و دیگه بهم نگاه نمی کرد . دوباره صداش زدم و لی اون با یه لبخند تلخ سرشو اورد بالا و فقط دستشو برام تکون دادو پشتشو به من کرد و رفت نه اون منو ول کرد و رفت……… باورم نمی شد …..عقب عقب از شیشه دور شدم انقدر عقب رفتم که به صندلیا رسیدم و روی یکیشون ول شدم سرمو با ناباوری تکون می دادم ……….سرمو گذاشتم بین دستام و چشمامو بستم که اعلام بلند شدن پرواز شیرازو شنیدم شهاب رفتی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ پس ژاله چی ؟ دیگه این اواخر اشک بود که هی از چشام در میومد . شروع کردم به گریه . خانوم حالتون خوبه سرمو اوردم بالا یه خانوم چادری بود که داشت ازم می پرسید حالم خوبه و من بدون جواب دادن بلند شدم دوباره به شیشه نگاه کردم همه رفته بودم شهابم رفته بود … اب دهنمو قورت دادم و به سمت در خروجی رفتم باشه برو … من که مثل تو نیستم همه رو فراموش کنم …. شهاب بد … چرا ولم کردی ….موقع راه رفتن بند یکی از کفشامو دیدم که باز شده بود خم شدم که ببندم . یاد اون روز افتادم که شهاب بهم یاد داد چطور بند کفشامو ببندم نه دیگه نمی خوام چیزی از تو یاد بگیرم ……هرچی که تو رو به یادم بیاره بدم میاد …..بند اون یکی کفشمو هم باز کردم . همه یه طور خاص نگام می کردن بذار نگام کنن مگه ۲۲ سال نگام کردن چیزی شد که حالا بشه یه ماشین دربست گرفتم و ادرس خونه جدید و بهش دادم و ماشین شروع کرد به حرکت .. زندگی من هیچ وقت شیرین نمیشه……… وسط راه یاد پدر شهاب افتادم اقا اون ادرس نمی رم برو به این ادرس دوباره راننده با کلی غر غر دور زد و مسیرشو عوض کرد و به طرف خونه شهاب رفت از ماشین پیاده شدم……. تمام خاطر هایی که با شهاب داشتم….. داشت برام زنده می شد . کلیدا رو در اوردم و در حیاطو اروم باز کردم مثل همیشه بود……… سر سبز و بوی نم خاک نشون از تازه ابپاشی شدن حیاط می داد. اروم به طرف ساختمون رفتم نا خواسته به پدر شهاب گفتم بابا بابا خونه ای؟ دیدم پدرش از اتاق امد بیرون احمد ی- سلام دخترم امدی با بغض ….. بله دلم براتون تنگ شده بود…. تو دلم گفتم بوی شهابو می دی برای همین امدم . احمدی – چه خوب کردی امدی شهابو دیدی -نه داشت اشکم در میومد به چشام خیره شد – می خوام امشب براتون شام درست کنم فقط بهم لبخند زد… کیفمو رو جا لباسی اویزون کردم و به طرف اشپزخونه رفتم . خودمم نمی دونستم می خوام چی درست کنم . یه سیب زمینی برداشتم و شروع کردم به پوست کردن . به اشکام اجازه دادم بیان بیرون. پوست می کردم و بینیمو مدام می کشیدم بالا احمدی – ژاله بابا چیزی شده به طرفش برگشتم با گریه……. نه چیزی نشده احمدی- پس چرا گریه می کنی ؟