🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
#رمان_فصل_آخر
#قسمت_شصت_دو
من رفتم زنگو زدم بعد وارد حیاط شدم درو که بستم تازه اونموقع صدای ماشین امیر بلند شد و فهمیدم که رفت. پله هارو با خنده بالا رفتم فلور در ورودیو برام باز کرد روبوسی کردیمو رفتیم داخل، با مادرشو فلورا خواهر 16 سالش هم سلام علیک کردم بعدم با فلورو فلورا رفتیم تو اتاقشون، یکم حرف زدیمو با فلور سربه سرفلورا گذاشتیم، بعدم فلورا رفتو منو فلور تنها شدیم. روی تختش روبروی هم نشسته بودیم بهش گفتم: اومدم یه خبریو حضوری بهت،بگم
فلور: پس خبر مهمیه که اومدی شخصاً ابلاغ کنی
من: بگم باورت نمیشه
فلور: حالا بگو من یجوری باورش میکنم
من: اصلاً وایسا ببینم، اول بگو این چنوقته چرا با من بد شدی؟؟
فلور: چه بدی؟ چرت نگو
من: تو چرت نگو من که خر نیستم کلاً رفتارت با من عوض شده
فلور: من اگه ناراحتم بخاطر خودته، معلوم نیست داری چیکار میکنی!
من: مگه چیکار کردم؟ تو باید جای من باشی تا بتونی درکم کنی، چرا هیشکی منو نمیفهمه؟ نه تو نه سامان نه امیر، همتون از بیرون به قضیه نگاه میکنین، بابا من جلو،فرزاد خورد شدم حالام میخوام جلوش یکم خودمو جموجور کنموغرور از دست رفتمو برگردونم، این حق منه.
فلور: طرز فکرت درست نیست
من: من مگه وقت فکر کردنم دارم؟؟ هفتهی دیگه عروسیشه، جلو چشم من قراره به سوین خانوم بله بگه، هیشکی ندونه تو که میدونی فرزاد برا من چی بود، حالام داره میره دنبال زندگی خودش، زندگی که من هیچ جایی توش ندارم.
با این حرفم اشکم درومد، فلور اومد کنارم نشستودستمو گرفتوگفت: میدونم چی میگی تا حدودیام بهت حق میدم اما...
نزاشتم حرفشو کامل کنه اشکمو پاک کردموگفتم: من نمیخوام شب عروسیش تنها پاشم برم یه گوشه بغ کنم
فلور: یعنی،عروسیش نمیری؟
من: چرا میرم، ولی نه تنها، با امیر میرم
فلور: دیگه رسماً خل شدی، با امیر بری بگی کیمه؟ بگی دوسپسرمه؟!!!
من: امیر دیگه دوسپسر من نیست، نامزدمه، پریشب اومد خواستگاریم منم قبول کردم، تازه صیغه هم، خوندیم پس اومدنش مشکلی نداره
اینو که گفتم فلور دستمو ول کرد بلند شد رفت جلوی پنجره پشت به من وایساد، دوسه بار صداش زدم جواب نداد وقتی بلند شدمورفتم بازوشوگرفتم برش گردوندم سمت خودم دیدم داره بی صدا اشک میریزه بهش گفتم: چیشده؟؟
فلور: خفه شو
من: فلور چت شده؟؟
فلور: خفه شو، از اینجا برو..
من: فلور خوبی؟
فلور با عصبانیت و صدای بلند گفت: آره خیلی، خوبم، خیلی خوبم دوست من، آخرش کار خودتو کردی؟ امیرو ازم گرفتی؟ برا همیشه گرفتیش؟ شیده ازت متنفرم، سه ساله که ازت بدم میاد، امیر عشق من بود، از همون اول من بودم که عاشقش شدم ولی تو با اون اداها و عشوه هات ازم گرفتیش
من: فلور من...
فلور: تو چی؟؟ بسه دیگه مظلوم نمایی از اونور میگفتی عاشق فرزادم از اینور برا امیر پشت چشم نازک میکردی
من: معلوم هست چی میگی؟؟
فلور: دیگه خسته شدم از بس هیچی نگفتم تا هر غلطی دلت میخواد بکنی، من هنوزم امیرو دوست داشتم، همه امیدم این بود وقتی از تو کامل نا امید شد بیاد سمت من ولی تو دوباره امیدوارش کردی، تا پای عقد و عروسی هم پیش رفتی
من: تو بخوای به همش میزنم
فلور: خفه شو الکی حرف نزن، تا امروز فقط از تو متنفر بودم حالا از امیرم بدم میاد، هردوتون لنگه همین، جفتتون بی لیاقتین، خلایق هرچه لایق، اون لیاقت منو نداره
من: تقصیره منه که امیر دوست نداشت؟؟
فلور: تو گذاشتی من دیده بشم؟؟ لابد الانم فکر میکنی خیلی از من سرتری!!
من: نخیر منظور من...
فلور: نمیخواد منظورتو بگی، بزار راحتت کنم تو یه دختر بدبخت افسردهای که جز فاز منفی هیچی برا دوروبریات نداری، دقیقاً حکمت حکم یه ضد حاله، نمیدونم اون بی لیاقت از چیه تو خوشش اومده ولی من دارم بهت میگم که بدونی تو خیلی گوشت تلخو نچسبی اگه منه خر شدم دوست صمیمیتو 3 ساله دارم تحملت میکنم فقطوفقط بخاطر عشقم به امیر بود میخواستم پیش تو باشم تا وقتی میاد سمتت منم ببینه به منم نگاه کنه از اونورم،همه سعیمو میکردم که تو بیشتر به فرزاد فکر کنی هروز از اون میپرسیدمو تورو یاد خاطرات اون مینداختم، همونی که پست زدو 5 سال سرکارت گذاشت، اره شیده تو نه سرتری نه تحفه فقط یه مارموزه آب زیرکاهی
حالا دیگه هردوتامون داشتیم گریه میکردیم، بهترین دوستم کسی که فکر میکردم برام خواهره داشت این حرفارو بهم میزد اونم بخاطر گناه نکرده، چقد از این دنیا و آدماش بدم میومد، از خودم از فلور
رفتم سمت در اتاقش به چارچوب در که رسیدم گفت: ببین دختره ی لوس دیگه اصلاً دوس ندارم تو یا اون امیره بی لیاقتو ببینم تا جایی که میشه تو دانشگام جلو چشمم نباشین واحدامو جوری تنظیم میکنم که کلاسام با شما نیفته، الانم پشت سرت یه حلوا میپزم فاتحشو برا جفتتون میفرستم، بریدبمیرید
برگشتم یه نگاه بهش کردمو از اتاقش رفتم بیرون، مامانشو فلورا پشت در اتاق بودن انگار صدای فلور اونقدی بلند بود که متوجه دعوامون شد
🌸🌼🌸