#رمان_مذهبی_سجاده_صبر
#قسمت_58
ــجدی؟ چرا قبال؟
-آخه برادر شوهر ساجده بوده
سهیل با شنیدن این حرف برگشت و با تعجب به فاطمه نگاه کرد، و گفت:
-خوب پس تو چرا قبول کردی بری توی کارگاه کسی کار کنی که برادرش قاتل خواهرته
-چرا در مورد مردم اینجوری قضاوت میکنی؟ اوال که برادرش آدم درستی نبود، به خودش چه ربطی داره، بعد هم
توی ماجرای ساجده هر دوتاشون مقصر بودند، هم مهران، هم ساجده.
-چه راحت با این قضیه برخورد میکنی!!!!
-خیلی وقت از اون قضایا گذشته، دلیلی نداره من سخت بگیرم، از همون زمانم محسن، یعنی همین آقای خانی با
کارهای خانوادش مخالف بود، خیلی سعی میکرد روابط این دو تا رو سر و سامون بده، بعد از مرگ ساجده هم چند
بار اومد پیش بابا و کلی حاللیت طلبید.
-دو تا آدم توی یک خانواده بزرگ شن و این قدر با هم فرق داشته باشن؟!
-آخه این محسن پیش پدر بزرگ و مادر بزرگ پدریش بزرگ شده، اونها آدمهای خوبی بودند و خوب تربیتش
کردند، اما مادرشون خیلی آدم درستی نبود، کال تو خونشون زن ساالری بود، مهران هم زیر دست مادرش تربیت
شد و پدرش هم کال غالم حلقه به گوش زنش بود.
-چرا محسن پیش مادر و پدرش زندگی نمیکرد؟
-چون بچه که بود آسم کودکان گرفته بود، نباید توی شهرهایی زندگی میکرد که ارتفاعشون از سطح دریا زیاده،
مادر بزرگ و پدربزرگش هم شمال زندگی میکردند، اینم پیش اونا موند، بعد که مریضیشم خوب شد، پدر بزرگش
نذاشت برگرده، میگفت دلم میخواد زیر دست خودم بزرگ شه، مادرش خیلی قشقلق به راه انداخت اما ازونجایی که
خود محسنم پدر بزرگش رو بیشتر دوست داشت، باالخره پیششون موند.
-تو اینا رو از کجا میدونی؟
-ساجده تعریف میکرد واسمون، همیشه میگفت کاش به جای مهران زن محسن میشدم، اما قسمته دیگه، کاریش
نمیشه کرد. خوب حاال که شما مشکلی نداری با این که من اونجا کار کنم؟
-وقتی خودت مشکلی نداری من چرا مشکل داشته باشم، نه عزیزم، تازه سها هم که هست، دو تایی که با هم باشید،
خیال منم راحت تره.
#ادامه دارد...
📝نویسنده:مشکات
🍃🌺کانال داستان🌺👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662